دلباخته پارت ۱۲۶

4.3
(38)

 

 

 

 

با دو انگشت یقه ی کت سیاهش را مرتب می کند.

زمان می خرد برای لحظه ای بیشتر.

 

با خودم می گویم شاید او هم مثل من دلش به رفتن نیست، مثل من که می دانم دلتنگی امانم را می بُرد.

 

سید می رود و جای خالی اش ناخون به قلبِ بی سر و صاحبم می کشد.

 

من این را خوب می دانم که مردِ این روزهای من، مردِ روزهای آینده نیست..

اصلاً او کجا و من کجا!

 

نه این که او زیاد است و من کم.. نه.. مصیبت من جای دیگر است، عزا به کارم نمی آید.

 

نگاهم به شلوغیِ خیابان است و گوشم را به پرچانگیِ حیدر قرض نمی دهم.

 

– آقا سید نگفت کِی برمی گرده؟

 

سر به دو طرف تکان می دهم و با یک نه ساده جواب می دهم.

خودش گفته بود دو روز بیشتر طول نمی کشد، حالا که روز سوم شد پس چرا برنمی گردد!

 

– شایدم بخواد تا هفت اون خدا بیامرز پیشِ آقا کمال بمونه، نمی شه؟

 

آتش به جانم می اندازد این مرد چرا؟

من همین سه روز را جان کندم و طاقت آوردم.

 

– نمی دونم آقا حیدر.. فکر نکنم زیاد بمونه، خبر ندارم

 

دروغ نمی گویم.

زری خانم حرفش را نزد و من نیز نپرسیدم.

 

 

 

 

ترمز می گیرد و من پیاده می شوم.

 

– ممنون آقا حیدر.. سلام برسونید خونواده رو، خدافظ

 

یک نفر صدایم می کند.

 

– مریم خانم.. زنداداش؟

 

نگاهم به سمت ناصر کشیده می شود.

اخم کرده لب می جنبانم.

 

– سلام آقا ناصر.. شما این جا چیکار می کنید این وقت روز؟!

 

قدم هایش را شمرده برمی دارد و جلو می آید.

صدای حیدر گوشم را پر می کند.

 

– آقا کی باشن؟

 

به آنی نکشیده از ماشین پیاده می شود و خودش را به من می رساند.

 

– چیزی نیست آقا حیدر..آقا ناصر شریعت برادر همسر مرحوم..

 

میان حرفم می پرد.

 

– خب اینو از اول می گفتی، بابا جان.. گفتم نکنه..

 

حرفش را تمام نمی کند.

دستی به سمت ناصر دراز می کند و حالش را می پرسد.

 

– با من کار نداری، دخترم.. برم؟

 

خداحافظی می کنم و دلم می خواست بگویم بمان.

 

– تعارف نمی کنی زنداداش؟ حالا ما اونقدر غریبه شدیم که هر چی زنگ می زنیم یا جواب نمی دی، یا رد تماس می زنی!

 

تند و تیز نگاهش می کنم.

 

– شما چند دفعه گفتی، گفتم نه، نمی خوام.. حرف دیگه ای هست، بفرما. من اگه صدقه نخوام..

 

 

 

 

حرفم را قطع می کند.

حالم از حرف های تکراری اش بهم می خورد.

 

– می شه من و به حالِ خودم بذاری، آقا ناصر.. هر چی کشیدم بَس نبود که باز بهونه ی تازه دست گرفتین واسه منی که کار به کارتون ندارم

 

– بهونه کدومه زن! من یه حرف دیگه می خوام بزنم.. بیا.. بیا بریم تو ماشین تا واست بگم.. هوا سرده، سرما می خوری

 

با یک ” نه، نمی آم” محکم جواب می دهم.

پوف می کشد و نمی دانم چرا کجخند می زند.

 

– باشه، پس همین جا می گم.. فقط خوب به حرفام گوش بده، چون من جز خیر و صلاحت هیچی نمی خوام، مریم.. به من اعتماد کن، خب؟

 

کم مانده بزنم زیر خنده و بگویم تو اصلاً می دانی اعتماد یعنی چه؟!

 

در سکوت نگاهش می کنم.

زبان روی لبش می کشد و بارِ اول است که از نگاهش حس بدی پیدا می کنم.

 

– نمی خوام حاشیه برم، اصلِ مطلب و می گم و همین الان ازت یه جواب صریح می خوام.. تو که تا ابد نمی خوای وبالِ زندگیِ زری بشی، می خوای؟

 

نگاه باریکم در صورتش می چرخد و باز به چشمانش می رسد.

 

 

 

– تو رو من خوب می شناسم، مریم. تو همچی آدمی نیستی. از طرفی زورت نمی رسه مستقل شی و با یه بچه ی کوچیک.. ولی اگه بخوای من می تونم همه جوره آسایشت و فراهم کنم.. توام اگه عاقلی باشی..

 

نفسم بند آمده و نبضم کُند می زند انگار.

زبانم به زحمت تکان می خورد و بریده بریده لب می جنبانم.

 

– تو.. اصلاً می فهمی.. چی داری.. می گی؟!

 

سر تکان می دهد و خیرگیِ نگاه وقیحش را از چشمانم برنمی دارد.

 

– می گم صیغه م شو.. بد می گم؟

 

مکث می کند و من با بهت و حیرت نگاهش می کنم.

 

– صیغه یعنی یه معامله ی دو سر سود.. من به اون چیزی که می خوام، می رسم.. توام صاحب یه زندگیِ مستقل و بی درد سر

 

دندان روی هم می فشارم.

دست آویزانم را مشت می کنم.

 

این یکی ابداً در باورم نمی گنجید.

لبش را تَر می کند.

کم مانده بالا بیاورم.

 

– بهت قول می دم که نذارم کسی ازین ماجرا خبردار شه، حتی مادرم.. قبول؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 38

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x