۳ دیدگاه

رمان آناشید پارت ۵۴

4.3
(88)

 

 

 

آناشید لب گزید و امیرحافظ نگاه جا خورده‌اش را تا صورت او بالا کشید و فوراً چشم گرفت. با ابروهایی درهم خطاب به حانیه گفت:

 

– بعداً حرف می‌زنیم درموردش. شب‌خوش.

 

آناشید هم ترسید با حانیه که کنجکاوش کرده‌بود تنها بماند. همزمان گفت:

 

– منم برم بخوابم، فعلاً حانیه‌جون.

 

حانیه کفری شده گفت:

 

– نرو دختر، قرار بود یه چیزی بگی‌.

 

امیرحافظ همچنان ایستاده کنار در بود. آناشید لبخندی هول و تصنعی زد.

 

– نه… نه مهم نبود اصلا‌ً.‌ بعدا‌ً می‌آم.

 

دیگر نایستاد تا حرفی زده شود. خارج شد و چند قدم بیش‌تر نرفته بود که امیرحافظ به آرامی از پشت سر صدایش زد:

 

– آناخانوم، وایسا.

 

سمتش چرخید و بزاق دهانش را بلعید.

 

– بله؟

 

کوتاه گفت:

 

– فقط خواستم یادآوری کنم که فردا ساعت سه و نیم باید توی مطب باشیم. مثل سری قبل تک زنگ که زدم بیا سر کوچه فقط خواهشاً مراقب باش.

 

قبل از این‌که‌ آناشید حرفی بزند نگاه سنگینش را از روی او برداشت و سمت‌ اتاق خواب خودشان رفت.

* * *

کنار امیرحافظ روی صندلی ماشین جای گرفته‌بود. به جز همان سلام اول کلامی میانشان رد و بدل نشده‌بود. نمی‌دانست امیرحافظ واقعاً با او سرسنگین رفتار می‌کند یا او دچار اشتباه شده و این‌طور برداشت می‌کند!

 

قبل از نزدیک شدن به مطب، سکوت را شکست و بی‌مقدمه گفت:

 

– حاج آقا می‌خواستم بگم دیشب، این‌که من و حانیه‌ درمورد امیرحسین حرف زدیم…

 

امیرحافظ حرفش را قطع کرد. با ابروهایی گره خورده همان‌طور که خیره به روبه‌رو بود گفت:

 

– لازم نیست چیزی رو بهم توضیح بدی.

 

– آخه حس کردم شما… شما ناراحت…

 

باز هم حرفش را برید.

 

– ناراحت نشدم، یعنی خب مسلماً احساسات شما، این‌که برادر من رو دوست داشته باشی یا نه، نگرانش باشی یا نه، هیچ ارتباطی به من نداره. فقط ازت خواسته بودم که چیزی درموردش نپرسی که خب اشتباه کردم. تعصب بی‌جا‌ بود. ما عملاً هیچ نسبتی نداریم. یه

صیغه‌ی محرمیت خونده شده که چون قرار بر این شد که مدتی با هم توی یک خونه باشیم من کم‌تر معذب باشم. همین و بس. تنها

چیزی که ما رو به هم مرتبط می‌کنه همین بچه‌ست. همون‌طور که من همسرمو دوست دارم، که اگر دوست نداشتمش خودمو

به‌خاطرش به آب و آتیش نمی‌زدم و این همه بدبختی رو به دوش نمی‌کشیدم که یه بچه از نوزادی بیاد توی زندگیمون و شیما بتونه از

 

روز اول خودش بزرگش کنه، این که شما هم به هرکسی هر احساسی داشته باشی به خودت مربوطه!

 

 

 

 

 

 

آناشید کمی جا خورده نگاهش کرد. می‌گفت ناراحت نیست اما رفتارش چیز دیگری نشان می‌داد.

آناشید نمی‌دانست چرا، اما انگار از این مدل حرف زدن امیرحافظ دلخور شده بود. هرچند که راست می‌گفت، حقیقت را بیان می‌کرد، نه دلیلی برای ناراحت شدن امیرحافظ پیدا می‌کرد و نه علتی برای نشستن بغض در گلوی خودش!

نمی‌دانست چرا اما زبانش به کنایه باز شد و گفت:

 

– حاج آقا ببخشید که می‌پرسم ولی شما برای این‌که با هرکسی که توی خونتون هست راحت باشید و احساس معذب بودن نکنید، صیغه‌اش می‌کنید؟!

 

امیرحافظ با چشم‌هایی به خون نشسته و اخم‌هایی درهم شده سر سمتش چرخاند و لب زد:

 

– این دیگه چه حرفی بود؟

 

آناشید لب روی هم مالید، شانه بالا انداخت و گفت:

 

– خب الان زهره و محدثه هم توی اون خونه به شما نامحرمن دیگه، شما برای این‌که احساس راحتی داشته باشید محرمشون کردید؟ یعنی می‌خوام بدونم کلاً راه و روشتون اینه؟!

 

امیرحافظ عصبی نفس کشید، دست مشت کرد و با تک خنده‌ای عصبی گفت:

 

–  به علی قسم اگر هر کس دیگه‌ای این حرفو زده بود الان یه تو دهنی ازم می‌خورد!

 

آناشید حرصی شده سرش را بیش‌تر سمت امیرحافظ کشید و گفت:

 

– من چه فرقی با بقیه دارم؟ تو دهنی‌ای که قرار بوده به کسی دیگه بزنید رو به منم بزنید!

 

دندان بر هم کشید.

 

– فرقی نداری، مراعات حامله‌ بودنتو می‌کنم!

 

– باشه، راست می‌گید حاج آقا، ولی جواب سؤالمو بدید، چرا منو به خودتون محرم کردید:

 

زیر لب زمزمه کرد:

 

– لااله‌الاالله! داری عصبانیم می‌کنی دخترجان!

 

آناشید لب زد:

 

– خب بی‌راه که نمی‌پرسم!

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 88

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان فودوشین

  خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانه‌ای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی می‌کند.…
رمان کامل

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋

    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا…
رمان کامل

دانلود رمان وان یکاد

خلاصه: الهه سادات دختری مذهبی از خانواده‌ای سختگیر که چهل روز بعد از مرگ نامزد صیغه‌ایش متوجه بارداری اش میشه… کسی باور نمیکنه که…
رمان کامل

دانلود رمان زیتون

خلاصه : داستان باده من از شروع در نقطه پایانی آغاز میشه از همون جایی که باده برای زن بودن ، نفس کشیدن ،…
رمان کامل

دانلود رمان شهر زیبا

خلاصه : به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره…
رمان کامل

دانلود رمان آنتی عشق

خلاصه: هامین بعد ۱۲سال به ایران برمی‌گردد و تصمیم دارد زندگی مستقلی را شروع کند. از طرفی میشا دختری مستقل و شاد که دوست…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نازنین مقدم
2 ساعت قبل

راست میگه دیگه چرا صیغش کردی

Mahan M
پاسخ به  نازنین مقدم
1 ساعت قبل

یجاش میخارید حتما🤣

خواننده رمان
1 ساعت قبل

حاج آقا خودش سر دو راهی مونده اینم داره سر به سرش میذاره

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x