رمان الهه ماه پارت ۹۳

4
(24)

 

 

 

متوجه میشود که نگاهش چطور محو منظره ی بی نظیر مقابل است و کمی بعد صدایش حیرت زده بلند میشود..

 

_خدای من..

 

با لذت تمام واکنش هایش را زیر نظر میگیرد..

 

سیاهی مطلق تمام آسمان را در بر گرفته بود و

نقاط کوچک رنگی مقابلشان که به زیبایی سوسو میزد چراغ های روشن شهری که با فاصله ی زیادی از آنها قرار داشت را نشان میداد…

 

اما فقط همین نبود..

آن چیزی که بیش از همه باعث حیرت و شگفتی اش شده بود  قرص کامل ماه بود که در دل آسمان در اوج سیاهی شب به زیبایی میدرخشید..

 

 

ماهک بدون آنکه چشم از منظره ی مقابلش بردارد آهسته زمزمه میکند:

 

_بی نظیره..

 

دستش را به آرامی دور بدن ماهک میپیچد..

 

_ اینجا با همه ی ترسناک بودنش یکی از زیبا ترین شب ها رو داره..

 

ماهک بدون پلک زدن در سکوت محو زیبایی های مقابلش بود که صدای سام زیر گوشش بلند میشود..

 

_هنوزم به نظرت ترسناکه..؟

 

_ترسناک..؟

 

با تعلل جواب میدهد:

 

_آره..اینجا هنوزم برام ترسناک به نظر میرسه..

 

با مکث سر بلند میکند و خیره به چشمانش لب میزند..

 

_ولی زیباست..حس میکنم اگه دستم و دراز کنم میتونم ماه و تو چنگم بگیرم‌..

 

 

 

 

_بارها شده که با دیدن شب بهش حسادت کردم..

 

جمله اش ماهک را به خنده می اندازد..

 

_شوخی میکنی..؟

 

با دیدن حالت جدی چهره اش لبخندش رفته رفته محو میشود و جایش را به حیرت میدهد:

 

_جدی گفتی..؟ولی آخه چرا..؟

 

 

سام نفس عمیقش را بیرون میفرستد:

 

_تا حالا دقت نکردی ..

شب با همه ی سیاهی و تاریکیش ماه و داره که تونسته برامون دیدنیش کنه ..

 

_میخوای بگی شب به تنهایی زیبا نیست..

 

_به نظرت هست ..؟

 

با ناز موهایش را پشت گوش میزند:

 

_تا حالا به این دقت کردی که اگه شب سیاه و تاریک نبود شاید ماه انقدر زیبا دیده نمیشد..؟

 

نگاه خیره اش با آن اخم همیشگی باعث شد خودش را کمی جلو بکشد و سرش را به شانه اش تکیه دهد؛

 

_مثلا فکر کن اگه ماه به جای شب روزا طلوع میکرد..

اونوقت بازم به نظرت همینقدر زیبا و شگفت انگیز به نظر میرسید..؟

 

سام دستش را میان موهایش میکشد و صدایش بم سکوت میانشان را میشکند ..

 

_ولی بازم نمیشه منکر این شد که ماه با زیباییش باعث میشه آسمون شب اینقدر حیرت انگیز به نظر برسه ..

 

 

ماهک خیره به آسمان لب میزند..

 

_هنوزم به شب حسادت میکنی..؟

 

عطر موهایش با وزش باد در بینی اش میپیچد:

 

_دیگه نه..

 

_این تغییر نظر یهوییت دلیل خاصی داره ..؟

 

سر تکان میدهد

 

_شاید یه دلیل قشنگ ..

 

ماهک کنجکاو میپرسد:

 

_دلیلش چیه ..؟

 

سام نگاهش میکند

خیره و عمیق..

بعد از مکثی نه چندان طولانی آهسته نجوا میکند

 

_یه قرص ماه …

یکی که تونسته زندگیم و از اون تاریکی دربیاره..

 

زمزمه اش آرام بود ..

خیلی آرام ..

 

ماهک اما میشنود..

لبخند به زیبایی روی لبانش نقش میبندد و از شوق زیاد به هیجان می افتد..

 

با این حال طوری وانمود میکند که انگار چیزی از حرف هایش نشنیده است که تخس و بازیگوش نجوا میکند..

 

_ چیزی گفتی..؟

 

سام از شیطنت نشسته در نگاهش عنان از کف می‌دهد که عاصی سر خم میکند و لبش را به شقیقه اش میچسباند..

 

 

 

 

ماهک از بوسه اش چشم میبندد و سام زیرگوشش نفس میزند..

 

_چرا پیش خودت فکر کردی یه حرف و دوبار تکرار میکنم..؟

 

_چقدر احمق بودم که فکر میکردم دیگه از اون سخت گیری های حرص درارت خبری نیست..

 

_سخت گیری..؟

 

_اهوم.. مثل همین جمله ی حرص دراری که الان گفتی..

مثل تموم کارایی که سر کلاس تو دانشگاه میکنی…

 

_این اسمش سخت گیری نیست..قانونمندیه..

 

ماهک بی حوصله پوفی میکشد

 

_حالا هرچی ..ولی دلم میخوام بدونم فایده ای هم داره..؟

 

_قطعاً داره..

 

با چشمانی گرد شده سوالی نگاهش میکند و سام ضربه ای روی نوک بینی اش میزند..

 

_اینطوری نگام نکن بچه..

 

_زودباش بگو..

 

سام سری به تاسف تکان میدهد ..

با مکث سر خم میکند و زیر گوشش پچ میزند..

 

_اینطوری یاد میگیری همیشه و در هر حالتی حواست و به من بدی..

 

همین یک جمله و تیر خلاص..

انگار در وجودش سونامی به پا میشود..

 

با چشمانی که انگار درونشان ستاره روشن شده بود به او چشم میدوزد..

 

خط اخم روی پیشانی و آن فک سفت شده بی نهایت از او دل میبرد که بدون کوچک ترین خودداری گردن میکشد و با حلقه کردن دستانش دور گردنش بوسه ای روی گونه اش میکارد..

 

سام در همان حالت خشکش میزند ..

 

ماهک بی توجه به چهره ی مبهوتش کف دستش را بالا میاورد و روی صورتش قرار میدهد..

 

حس زبری ته ریش مردانه اش زیر دستش قلبش را زیر و رو میکند و او با نازی که با ذاتش عجین شده بود آهسته لب میزند..

 

_امیدوارم این لحظه رو خوب تو ذهنت ثبت کرده باشی..

 

لبخند دندان نمایی میزند و با چسباندن لبش به گوش او با صدای ضعیفی پچ میزند..

 

 

_چون ممکنه هیچوقت نخوام دوباره تکرارش کنم ..

 

 

***

 

با حرکاتی تند و بی قرار دائم پای چپش را تکان می دهد …

انگشتانش را  پیوسته روی لبش میکشد و

با نوک کفش تند و پشت هم کف ماشین ضرب میگیرد..

 

درآخر طاقت از کف می‌دهد و آشفته حال لب میجنباند:

 

_بابا تند تر..یکم بیشتر گاز بده..

 

میلاد نیم نگاهی به چهره ی بی قرارش میکند..

 

_دیگه بیشتر از این ..؟

تا همینجا هم حد مجاز و رد کردم..

 

سپهر نفسش را بیرون میفرستد..

 

میلاد درحالیکه با یک دست فرمان را هدایت میکند دست آزادش را روی زانوی او قرار میدهد..

 

_اینقدر پاهات و تکون نده پسر..یکم آروم باش..

 

سپهر آشفته دستش را پس میزند و شیشه ی ماشین را تا انتها پایین میکشد..

 

باد سرد به شدت به صورتش میخورد و او خسته پلک میبندد..

 

 

چه دل خوشی داشت..؟

چطور میتوانست آرام باشد..؟

دل در دلش نبود برای پیدا کردن ماهکش ..

 

بعد از ماه ها گشتن و به نتیجه نرسیدن حالا توسط فردی ناشناس نشانی از دخترکش پیدا شده بود و از شدت اضطراب کم مانده بود نفسش بند بیاید و حالا او میخواست آرام باشد…؟

 

 

بی توجه به ضربان تند شده ی قلبش نگاهش را به مسیر پیش رو میدوزد و سخت زمزمه میکند..

 

_مطمئنی این راهی که داریم میریم درسته..؟

 

 

میلاد لحظه ای چشم از مسیر مقابلش میگیرد و نیم نگاهی کوتاه به او می اندازد

 

 

دست پیش میبرد و همزمان با گرفتن موبایل سپهر از روی کنسول خیره به به صفحه ی گوشی زمزمه میکند..

 

 

_طبق لوکیشنی که طرف برامون فرستاده مسیرش همینه..

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 24

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x