رمان اوج لذت پارت ۸

4.6
(58)

ا

 

با مکث کوتاهی به آرومی سر تکون دادم.

 

_ تو برو بیرون تا منم بیام.

_ میمونم ممکنه نتونی خوب درستش بکنی و دیده بشه.

 

نفس عمیقی کشیدم و رفتم سمت میز آرایشی.

با براش و کرم و پودر و هر چی بود سعی کردم از شدت کبودیا کم کنم.

 

تمام مدت زیر نگاه های عذاب آور حامد تلاش میکردم هول نشم.

 

کارم که تموم شد با حس آزادی رفتم سمت در که بازومو کشید.

 

رفت پشت سرم و من مات و بی حرکت موندم.

یهو موهای گوجه شدم باز شدن و دورم ریختن.

 

کمی با دست پخششون کرد و کارش که تموم شد با لبخند رضایت رو به روم ایستاد.

 

_الان بهتر شد، چقدر خوبه این موها رو داری.

اگه من کبود شده بودم باید زیر موهای تو قایم میشدم.

 

خنده کوتاهی کردم و با استرس بیرون رفتم.

 

حس عجیبی داشتم؛ از طرفی مغزم فرمان میداد اون داداشته و ماجرا رو فراموش کن.

اشتباه کردی و تموم شده همه چیز.

 

اما قلبم با هر بار دیدنش سینم رو میشکافت.

 

سری تکون دادم که از فکر بیرون بیام.

پروا بس کن چرت و پرت نباف.

 

سر میز نشستیم و از اول تا آخر غذا خودم رو به خوردن مشغول کردم و مامان به حامد توضیح میداد که یکتا موافقت کرده تا برن خواستگاری ولی گفت قبلش میرن مشهد.

 

بلند شدم و بشقابم رو برداشتم بشورم که توجهم به صورت پر از خشم و حرص حامد جمع شد.

 

اخم هاش رو تو هم کشیده بود و اطمینان داشتم به خاطر یکتاست.

 

هیچوقت اون رو به چشم همسرش ندیده بود و همیشه به رفتارای مسخره یکتا میخندیدیم.

 

حس خاصی درونم ریشه کرده بود، من خوبیه داداشم رو میخواستم و یکتا آدمه زندگیه حامد نبود.

 

با پیچیدن کلمه داداشم تموم خاطرات بهم دهن کجی کردن.

 

_ پس دیگه تاکید نکنم مادر، ما فردا راه میوفتیم تو حواست به خواهرت باشه.

نری پشت سرتو نگاه نکنی حامد، این دختر تنهاست. میشناسیش که بچم چیزی هم میخواد نمیگه خودت مراقبش باش.

 

_ باشه مامان جان نگران نباش، من حواسم هست پروا هم خودش بزرگ شده حواسش هست نگران نباش به سفرت برس.

 

مکالمه حامد و مامان بالاخره راجب من تموم شد و دوباره مامان بحث رو به سمت یکتا کشید.

 

سریع بشقاب رو آب کشی کردم و به جمعشون اضافه شدم..

 

 

 

با دور شدن ماشین مامان و بابا به سمت خونه برگشتم ، حامد هم پشت تا دم در اومد.

 

برگشتم سمتش متعجب گفتم

_میخوای بیای تو؟ چرا؟

 

حامد خنده ریزی کرد سری تکون داد

_اره میخوام بیام چون فکر کنم اینجا خونه منم هست دیگه؟

 

لبخند مصنوعی زدم درو باز کردم

_فکر میکردم بری مطب

 

_میرم ولی کیفم و موبایلم داخله اونارو بردارم میرم

 

باشه ای گفتم وارد خونه شدیم نزاشتم کفشش رو در بیاره

_من…من برات میارم تو دیگه نیا تو.

 

خواستم برم وسایلشو بیارم که مچ دستمو گرفت و مانع شد.

 

قلبم ایستاد نکنه…نکنه بخواد کاری بکنه؟ یعنی چیکار داره؟

 

به سمتش برگشتم که تو چشمام زل زد زمزمه کرد

_پروا فرار نکن…از من نترس…اون اتفاق دیگه تکرار نمیشه..بهت قول میدم.

 

سرمو پایین انداختم با ناخونم انگشتامو سوراخ کردم

_من فقط….فقط خ…خجالت..میکشم.

 

کمی بهم نزدیک شد دستشو روی شونم گذاشت

_عادیه..پروا مشکلی نداری؟ دردی چیزی نداری؟ اگر داری بهم بگو مهمه

 

نمیدونستم باید بهش بگم که خونریزی دارم هنوز یا نه؟ اما خجالت میکشیدم.

 

تازه قرار بود اون موضوع فراموش کنیم و دیگه با حامد راجبش حرف نزنیم پس کار درستی نبود گفتن خونریزی و دردای شبانه ام.

 

_نه ندارم…لطفا دیگه راجبش حرف نزنیم…من میرم وسایلتو بیارم.

 

بعدم سریع از جلو چشمش دور شدم کیف و وسایلشو برداشتم.

 

نفس عمیق کشیدم پروا اروم باش هیچی نیست اون برادرته نباید هردفعه انقدر بترسی و استرس بگیری!

 

برگشتم پیشش وسایلشو به دستش دادم که تشکر کرد.

 

_شب برمیگردم!

 

متعجب نگاهش کردم ، شب برمیگرده؟ مگه خودش خونه نداره چرا باید برگرده؟

 

سوالمو به زبون اوردم

_چرا؟ برای چی برمیگردی؟

 

حامد نگاهی به خودش تو آینه انداخت یقه لباس درست کرد

 

_تا وقتی مامان و بابا برگردن میام اینجا ، ممکنه تنها بترسی.

 

اخمام رفت توی هم من اگر حامد اینجا میموند بیشتر میترسیدم.

 

سریع لب زدم

_نه نیا برو خونه خودت…نمیخواد..من از تنهایی نمیترسم برو.

 

حامد نگاهی به من انداخت انگار خودشم زیاد دلش نمیخواست بیاد برای همین سری تکون داد

_باشه نمیام ، کاری داشتی بهم زنگ بزن.

 

باشه ای گفتم حامد از خونه بیرون زد زیر لب خدافظی گفتم که مطمئنم نشنید.

 

با خروج حامد سریع به اتاقم رفتم لباسامو عوض با یه شلوار جین و تیشرت مشکی عوض کردم مانتو آبی کاربنی تنم کردم.

 

موهامو شونه کردم شالم روی سرم انداختم از خونه زدم بیرون به ساعت نگاه کردم.

 

هنوز یکساعت وقت داشتم پس نیازی نبود خیلی عجله کنم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 58

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
zra
zra
1 سال قبل

رمانت عالیهههه
ولی لطفا یا تندتند پارت بزار یا پارتارو طولانی کن

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x