#او_را
#قسمت_بیست_یکم
یه لحظه از خودم بدم اومد…
احساس کردم خیلی دل سنگ شدم!
-عرشیا…
من ازت معذرت میخوام…
-ترنم…
میخوای ببخشمت؟؟
-اره‼️
-پس نرو…❗️
تنهام نذار….😢
من بی تو وضعم اینه!
بمون و زندگیمو قشنگ کن…
من خیلی تنهام….
سرمو انداختم پایین و با انگشتام بازی کردم…
-ترنم؟؟؟
چشماشو نگاه کردم…
دلم آتیش گرفت…
-باشه….
-ای جان…من فدای تو بشم…
برو
دیرت میشه…
برو میگم علیرضا بیاد پیشم
لبخند ملایمی زدم و ازش خداحافظی کردم…
تو دلم فقط داشتم خودمو فحش میدادم و میرفتم سمت ماشین😡
💭(خاک تو سرت😡
باز خراب کردی😒
چی چیو باشه….
خب اگر نمیگفتم باشه که میمرد…
حالا چندوقت باهاش باشم،
حالش که بهتر شد در صلح و صفا تمومش میکنم…)
سوار شدم و راه افتادم.
تازه یاد مرجان افتادم‼️
گوشیو از عرشیا که گرفتم روشن نکرده بودم‼️
روشن کردم و زنگ زدم بهش،
تا گوشیو برداشت شروع کرد فحش دادن
-منو مسخره کردی؟؟
امروز موندم خونه،که خانوم تشریف بیاره…
هرچی هم زنگ میزنم خاموشه😡
-مرجان باور کن…
-مرجان و….😡
خیلی مسخره ای ترنمممم
-بابا تو که خبر نداری چیشده…😭
ساکت شو بذار حرف بزنم😭
-ترنم😳
چت شده؟
چیه؟
سالمی؟؟
بگو ببینم قضیه چیه؟؟
همه چیو با گریه براش تعریف کردم و به زمین و زمون فحش دادم…
-ای بابا..‼️
تو اصلا جنبه نداری…
یکی هم پیدا میشه دوستت داره اینجوری میکنی!!😒
-برو بابا…
کدوم دوست داشتن؟؟
پسره مریضه…
آدم سالم مگه اینجوری دیوونه میشه؟؟😒
-هه…
پس یادت رفته با رفتن سعید مثل مرغ پرکنده شده بودی…😒
-دیگه اسم سعیدو نیاااااار….
اه😭
ولم کنید بابا….
-خب حالا گریه نکن…
اصلا بیا دنبالم امشب بریم خونه شما
خوبه؟😉
-راست میگی؟
مامانت میذاره؟
-اره بابا،اون از خداشه من خونه نباشم😒
-ها😳
عههه..چیزه…باشه اومدم…
ادامه دارد…
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸