رمان او_را پارت ششم☆

4
(4)

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

💗#رمان او_را … 💗
#قسمت_ششم
-چرا آبروی منو بردی؟؟
به پسره چی گفتی که گفته دیگه نمیرم بهش درس بدم؟؟😡
-اون نمیخواد بیاد؟؟؟
چه پررو…
خوبه خودم بیرونش کردم…😏
-ترنمممم😡تو چت شده؟؟
اینهمه برات خرج نکردم که آخرش یه انسان بی سواد شی و بشینی خونه!
اینهمه کلاس و اینور اونور نفرستادمت که آخرت این بشه!
سر قضیه اون پسره هم بهت گفتم به شرطی میتونی باهاش باشی که فکر ازدواج و هرچیزی که جلوی پیشرفتتو میگیره از سرت بیرون کنی😡
من دیگه باید چیکار کنم؟؟
-همه ی دنیای شما همینه!
همش پیشرفت!پیشرفت!
کجای دنیا رو میخوای بگیری پدر من؟؟😡
هیچی تو این خونه نیست!
نه خوشی
نه آرامش
نه زندگی
فقط پول،پیشرفت،ترقی،مقام…
اه…
ولم کنییییییدددددد😭
صدای هر دومون هر لحظه بالاتر میرفت که مامان صداش درومد…
-بسسسسسه😡
چته ترنم؟
تو چته آرش؟آروم باش!
برای چی داد و بیداد میکنید؟
بشینید مثل دوتا آدم عاقل باهم صحبت کنید!
ترنم!پدرت خیرتو میخواد!
برات کم نذاشتیم و حقمونه بهترین نتیجه رو بگیریم!
-نتیجه…نتیجه…
منم پروژه کاریتونم؟؟
منم مقاله و کتابتونم؟؟😒
-واقعاً تو عوض شدی ترنم…
بنظر من باید چندوقتی از ایران بری…
اینجوری برات بهتره…!
-از ایران برم؟
کجا برم؟
-امریکا
هم درستو میخونی
هم پیشرفت میکنی
هم روحیت بهتر میشه…
-ممنون.
من همینجا خوبم.
قصد رفتن هم ندارم.
حداقل الآن! 😒
بابا -مادرت درست میگه!
پیشنهادش عالیه!
تو اینجا پیشرفت نمیکنی!
من جای تو بودم این موقعیت رو از دست نمیدادم.
از جام بلند شدم و همینطور که به سمت اتاقم میرفتم گفتم
-ممنون که به فکر پیشرفت منید،
ولی من خودم صلاح خودمو بهتر میدونم!
و بدون اینکه منتظر جوابشون بمونم درو بستم.
به عادت هرشب هدفونو تو گوشم گذاشتم و رفتم تو تراس.
سیگارو روشن کردم و اشک بود که مژه های بلندم رو طی میکرد و روی صورتم میچکید…
دیگه سیگار هم نمیتونست آرومم کنه…
دیگه هیچ چیز نمیتونست آرومم کنه…
شماره مرجانو گرفتم.
چندتا بوق خورد،
دیگه داشتم ناامید میشدم که جواب داد،
-الو…
الو مرجان…
-سلاااامممم! دوست جون خودم…
-کجایی؟؟ چرا اینقدر سر و صدا میاد؟؟
-صبرکن برم تو اتاق،
اینجا نمیشنوم چی میگی…
الو؟
-بگو میشنوم، میگم کجایی؟
-آخیش…اینجا چه ساکته!
یه جاااای خووووبم
تو کجایی؟
-کجا میخوام باشم؟خونه…
-چته باز؟صدات چرا اینجوریه؟گریه کردی؟
-مرجان یه کاری بکن،یه چیزی بگو…
دارم دیوونه میشم…
-مگه سیگار نمیکشی؟
-دیگه اونم جواب نمیده…
-خلی تو… میدونی چندهزار نفر آرزوشونه زندگی تو رو داشته باشن؟؟
-هه زندگی منو؟
از این لجن ترم هست مگه؟؟
-لجن ندیدی!!
بیخیال! الان نمیتونم صحبت کنم، فردا پاشو بیا خونمون،
حالتو جا میارم…
باید برم…
-باشه… برو
-میبوسمت بای👋

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

#ادامه_دارد….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Darya
2 سال قبل

ترنم توی انتخاب دوست اشتباه کرده یه دوست واقعی سعی میکنه به راه درست راهنمایی کنه نه اینکه بگه سیگار بکشه یا بگه با پسرای مختلف دوست شو به نظر سمانه با اینکه دوست صمیمی ترنم نبود اما خیلی بهتر از مرجان خوبی ترنم میخواد
به نظرم اگه ترنم به دوستیش با مرجان ادامه بده مشکلات بیشتر و بدتر سرش میاد
راجب سعید هم شاید اونی نباشه که مرجان میگه
پدر و مادر ترنم هم توی تربیت دخترش باید وقت بزارم و محبت کنن تا ترنم بخاطر کمبود توجه سمت آدمهایی مثل مرجان نره

لمیا
پاسخ به  Darya
2 سال قبل

رفیقی که به رفیقش سیگار میده و بش میگه اینو بگیر آرومت کنه چه انتظاری ازش داشت ترنم در هردو صورت انتخابش غلطه هم مرجان هم سعید
و دوما باید خداشو شکر میکرد همچین خانواده ای داره که بفکر پیشرفتشن

🌈
2 سال قبل

پس پارت بعد رو نمیزارید ؟

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x