رمان به شیرینی مرگ پارت 58

4
(10)

 

 

یک ساختمان قدیمی با اتاق های کوچک و نمور

دیوارهایی که دیگر رنگی جز سیاهی و کثیفی نداشتند

دم در یکی از اتاق ها ایستادند و شهرام قفل در را باز کرد

با باز شدنِ در بوی تعفن و خون بیشتر شد

دخترکی ضعیف و ژولیده حال روی تختی چوبی و قدیمی افتاده و در خودش مچاله شده بود…

– ای بابا همایِ خوشگلمون که کاملا از بین رفته؟!

کیارش گونه استخوانی دخترک را نوازش میکرد اما نگاه مستقیمش کوروش را نشانه گرفته بود

انگار که میخواست با زبانِ بی زبانی بگوید جای او اینجا و بین آنها نیست
که کوروش جنمِ این کارها را ندارد

آن عوضی ملحفه آغشته به خون را از روی دختر کنار زد و تیشرت کهنه و کثیفش را بالا داد

چشم کوروش که به شکمِ دخترک افتاد نتوانست تاب بیاورد

بیخیالِ غرور و هر کوفتِ دیگری شد و رو برگرداند

صدای خنده ی هومن و کیارش را شنید و قسم خورد که حتی به قیمت از دست دادن جانش این بی ناموس ها را از بین ببرد…

– شهرام هما خانوممون دیگه کارش تمومه ببرش سلاخی..

هما ، همتا …

چه تشابه اسمِ دردناکی …

برای لحظه ای همتایش را در این وضع تصور کرد و جگرش آتش گرفت

در تصوراتش همتایِ زیبایش ضعیف و کم جان روی تختی کثیف افتاده و شکمش پر از سوراخ های ریز و درشت بود

دیگر نتوانست تحمل کند

سریع از اتاق و بعد هم از آن ساختمانِ نفرین شده بیرون زد

نیاز به هوای تازه داشت

میدانست که باید هر چه سریعتر خودش را جمع و جور کند و میکرد

فقط به چند دقیقه زمان نیاز داشت

آن تصور آخر کارش را خراب کرد و صبرش را لبریز…

سه روزِ عذاب آور را در کنار آن دو جانور گذرانده و دم نزده بود

در عوض ثانیه به ثانیه این سه روز را در خاطرش سپرده تا به وقتش انتقامِ نوامیس مملکتش را از این شیاطین بگیرد

نفرتش هنگامی به اوج خودش رسید که توانست از زیر زبان هومن دلیل حالِ بد آن دخترکِ چشم رنگی را بیرون بکشد..

– دخترا رو میدزدن و به لوکیشنی که برات فرستادم میارن

یه سری آمپولای هورمونی رو از طریق شکم مستقیما به رحمشون تزریق میکنن تا تخمک گذاریشون چند برابرِ حالت عادی باشه..

صدای یا خدای زیر لبی سرنتی پیتی را از پشت تلفن شنید و سر تکان داد

اما هر چقدر حالِ مرد پشت تلفن بد باز هم به پای او نمیرسید

کوروش به چشم دید و زجرآورترین بخش ماجرا این بود که نباید هیچ واکنشی نشان میداد…

– برای اینکه دخترا سرکش نشن و زیاد تقلا نکنن با هر نوع مواد مخدری که گیرشون بیاد معتادشون میکنن

آخرین دختری که دیدم آلوده به کراک بود

به خاطر تزریق نادرست شکمش زخم میشه و به خاطر کراکی که تو بدنش بوده گوشت بدنش پوسیده و پر از عفونت میشه..

قبل از اینکه ادامه دهد بار دیگر اطرافش را از نظر گذراند

 

به ظاهر همه چیز عادی بود اما نباید بی احتیاطی میکرد …

– خونه آخرش رو میگن سلاخی

دخترا رو میبرن و هر کدوم از اعضای بدنشون که سالم مونده رو درمیارن و اینم میشه تجارت اعضای بدن…

سینا فحش ناجوری را حواله آن بی شرفها کرد

هنگام حرف زدن صدایش دورگه و خشدار بود که نشان از اعصاب به هم ریخته اش میداد…

– نفهمیدی کجا تخمکای دخترا رو خارج میکنن ؟!

صددرصد نیاز به چند نفر متخصص دارن…

آمار این را هم درآورده بود

برعکس آن پسرخالهه که نم پس نمیداد

دهن هومن زیادی بی چفت و بست بود

قلپی از قهوه سرد شده اش را خورد و نگاه زیر چشمی اش را در اطراف چرخاند..

– یه کلینیک هست که با اینا هماهنگه
هر چند وقت یه بار دخترا رو میبرن اونجا و یه دکتر تخمکا رو از بدنشون خارج میکنه

بعدم سریع فریز میشن و میفرستنش اون ور آب..

دو مرد برای چند ثانیه سکوت کردند

اصلا حرفی برای گفتن میماند ؟!

 

کوروش سکوت را شکست

لحنش پر بود از نفرت و شوقِ انتقام..

– ساکت نمون مرد حسابی.‌‌..

یه تاریخ بهم بده
کی و چطور قرار دخل این بی شرفا رو بیاریم

تو فقط یه جواب بهم بده
به جون عزیزترینام خودم خرخرشونو میجوئم…

نفس عمیقی که سینا پشت تلفن کشید را شنید

و فقط خدا خدا میکرد تا از صبور بودن و این چرندیات حرفی به میان نیاورد

وگرنه به ولله که به سیم آخر میزد…

– پوست تک تکشونو میکنم
کاری میکنم که مادرشونم نشناستشون

اگه کاری نکنم که برای مردن التماسم کنن مرد نیستم…

گوشه لبش بالا رفت

این سرنتی پیتی کم کم داشت به دلش مینشست

نفس راحتی کشید و گردنش را محکم به چپ و راست چرخاند

صدای شکستن قلنجش خستگی را از تنش بیرون برد یا شنیدنِ حرف سینا..؟

– این شد حرف حساب
امروز حتما آمار اون لاشیای خریدار اعضا رو هم درمیارم بعد میریم تو کارشون
حله..؟

نیشخندش با شنیدن صدای پر از طعنه سینا بزرگتر شد..

– یه درصد فک کن حل نباشه..!!

نه انگاری با این جوجه پلیس قرار بود زیادی خوش بگذرد..

نادر

خسته وارد خانه شد و بی حوصله کلیدش را روی میز پرت کرد

بالاخره توانسته بود نمایشگاهِ کوروش را از نو باز کند

اگر سردار هوایشان را نداشت برادرش عمرا نمیتوانست از ملکش دوباره استفاده کند

کم چیزی نبود تیراندازی آن هم درست وسط شهر…

نفس عمیقی کشید و شقیقه هایش را ماساژ داد

نگرانی اش برای کوروش چیز جدیدی نبود اما این روزها از همیشه بیشتر دلش آشوب بود

دلش یک زندگی آرام هم برای خودش و هم برای برادرش میخواست

اصلا آن روز میرسید..؟!

عمیقا در فکر بود که ناگهان دستی از پشت دور گردنش حلقه شد

قبل از اینکه هر واکنشی نشان دهد صدای کوروش خیالش را راحت کرد..

-احوالات دااش بزرگه..؟!

چشمانش گشاد شد و دست آن عوضی که تقریبا در حال خفه کردنش بود را محکم چنگ زد

هنگام حرف زدن صدایش دورگه بود بس که کوروش ساعدش را محکم به گلویش فشار میداد…

– ول کن کرره خر…

صدای خنده کوروش جان تازه ای برای نادر شد و بعد چند روز لبخند را به لبانش آورد..

– من نمیرم برا این ارادتی که بهم داری لوتی ؟؟
خیر سرم رفتم ننه آدم بدا رو به عزا بشونما نباس یه بغل به ما بدی..؟!

سرخوشیِ برادرش نشان از خبرهای خوب میداد و این خودش جای شکر داشت

نگاهِ سریعی به سرتا پایش انداخت تا از سلامتش مطمئن شود

همینکه هیچ زخمی ندید نفس حبس شده اش را بیرون داد

نپرسید کی رسیده
نپرسید ماموریتش چطور پیش رفت

همینکه سالم کنارش نشسته بسش بود

دلش هوس کرد کار همیشگیش را انجام دهد

جدیدا لحظات برادرانه شان کمرنگ شده بود و نادر اصلا این را نمیخواست

اول منتظر شد تا کوروش خوب کنارش بنشیند و بعد دست برد و پنجه ای از آن جنگلِ تاریک و انبوه روی سرِ برادرش را چنگ زد

و بدون در نظر گرفتنِ داد و فریادهای آن کولیِ اعظم تن بزرگِ جانش را به خودش چسباند

بخدا که با حس گرمای تنش قلبِ دردناکش آرام گرفت…

– به تو نگفتم اینجوری لخت و پتی نباش تو خونه ؟!
مثلا میخوای هیکلِ قناصتو به رخ منه پیرمرد بکشی جونور؟!
حالا بکَنَم این چارتا شیوید رو سرتو…؟؟

صدای فریاد کوروش پر از خنده بود

نه انگاری واقعا اتفاقات خوبی در راه است..

– ناااادر مرتیکه تو آخرش مو رو سر من نمیزاری
ول کن دهن سرویس…

قبل از اینکه موهای کوروش را رها کند بوسه محکمی روی سرش نشاند..

– اینم جایزت برا اوردن دخل آدم بدا..

تک خنده ای به قیافه کج و کوله کوروش زد..

– نمیری یارو..

نادر پر از شیطنت ابرویی بالا انداخت..

– بینم نکنه بوسِ لبی میخوای ها..؟

بعد ناگهانی به سمت کوروش خیز برداشت و این حرکت شد استارت هزارمین کشتی گرفتنشان

انگار نه انگار که یکی بیست و شش سال و دیگری چهل و شش سال داشت

همانند دو پسر بچه از سرو کول هم بالا می رفتند و گاهی که بازیشان زیادی خشن میشد فحشی نثار هم می کردند و همین باعث کل کل بیشتر میشد..

 

زمان از دستشان در رفته هر دو برادر بدون پیراهن با عضله های خیس از عرق کنار یکدیگر روی سرامیک خنک دراز کشیده بودند

نادر نفس نفس زنان دستش را بلند کرد و مشت محکمی را نثار بازوی بزرگِ برادرش کرد..

بی توجه به هیسسس دردناکی که کوروش از بین دندانهایش بیرون داد و آن نگاه چپکی که حواله اش کرد گفت..

– مرتیکه تو احترام سرت نمیشه ؟!
نباس یکمم شده مراعاتِ حالِ منو بکنی؟!
خودمو خلاص نمیکردم کتفمو از جا کنده بودی..

کوروش با چهره ای که دیگر آن شوخ طبعی و شیطنت را نداشت به پهلو سمتش چرخید

نادر هم همین کار را تکرار کرد

حالا هردو دست به سینه صورت به صورت کنار یکدیگر دراز کشیده بودند و کوروش بدون مقدمه شروع به صحبت کرد…

– آمارِ کاراشونو در آوردم
خیلی زود این عوضیا ریشه کن میشن
با سردار حرف زدم گفتم باس منم باشم تو تیمشون
یه چیایی دیدم این چند روز نادر که تا خون اون بیشرفا رو نریزم آروم نمیگیرم
پس جون داداش جلومو نگیر..

آب دهانش را قورت داد و نفس عمیقی کشید

از رگِ برجسته ی گردنِ کوروش فهمید که بحث بی فایده است

برادرش را همانند کف دستش می شناخت

این وسط صددرصد یک سری خطرها شامل حالِ کوروش میشد

اما تنها نقطه ضعف برادرش غیرتش بود و این عوضی ها دقیقا دست روی غیرتش گذاشته بودند و این یعنی بدا به حال آنها

نمیتوانست جلوی کوروش را بگیرد پس مثل همیشه کنارش می ایستاد

طبق عادت پیشانیش را به پیشانی برادرش چسباند همان عادتی که کوروش هم داشت..

قبل حرف زدن ضربه کوچکی با پیشانیش زد
همان کاری که کوروش هم انجام میداد…

– تا تهش هواتو دارم داداش کوچیکه
ملتفتی که..؟!

چشم در چشم ، لبخند نم نم روی لبان هر دو نشست

کوروش هم همان ضربه را زد و به خدا قسم که هیچ نیروی پلیدی حریف این دو برادر نمیشد…

– ملتفت زادتم حاجی..

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
61 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
fatemeh.sadeghi8340@gmail.com
3 سال قبل

خیلی رمان قشنگیه ♥️
فقط اخراشه ؟

ماهک
ماهک
3 سال قبل

مرسیییی مثل همیشه عالی بود😍😍😘😘😘

Eli
Eli
پاسخ به  ماهک
3 سال قبل

این رمان فوق العاده ست❤️❤️❤️

Satrina
3 سال قبل

من میمیرم واسه اون لحن لوتیشون
دمت گرم نویسنده مثل همیشه عالی بود
فقط یکم سریع تر پارت بده

Raha
Raha
3 سال قبل

رمان عالیه؟ فقط کاش پارت گذاری منظم بمونه👌

آترین
آترین
3 سال قبل

عالی بود فقط
پارت جدید رو کی میزارید؟
و اینکه آخرای رمانه؟

ریحانه
ریحانه
3 سال قبل

۵ روز شد پس چرا پارت جدید نمیزارید😑😐

آترین
آترین
3 سال قبل

پس چرا پارت جدید رو نمیزارید؟

Tir
/
3 سال قبل

ادمین امشب پارت نمیزاری ؟

مریم
مریم
3 سال قبل

عاشققققق ‌این رمان هستم واقعان از شخصیت کورش خوشم میاد فقط کاش زودتر پارت جدید میومد 💕💕💕

ماهک
ماهک
3 سال قبل

منتظر هستیممم پارت جدید نیومده؟😢😢😢

آترین
آترین
3 سال قبل

پس جرا پارت جدید رو نمیزارید؟؟؟
خسته شدم از بس منتظر موندم

مریم
مریم
پاسخ به  آترین
3 سال قبل

دقیقااااا یه هفتس میام سر میزنم هیچی به هیچی😕

Arsham
Arsham
3 سال قبل

سلام
پارت جدید رو کی میزارید؟
الا یه هفتس دیگه پارت نمی زارید

Mona
Mona
3 سال قبل

اقا پس چرا پارت نمیزارید😒😤

Mahsa
Mahsa
3 سال قبل

ادمین چرا پارت جدید رو نمیزاری؟

Satrina
3 سال قبل

سلام آقا پارت جدید چی شد پس ؟؟؟ این نویسنده چیکار میکنه چرا پارت نمینویسه ؟؟؟ من این رمان رو دنبال میکنم و تازگی ها برنامه پارت گذاری دوباره به هم ریخته

اردیبهشت41
اردیبهشت41
3 سال قبل

چرا پارت نمی گذارین؟

ماریا
ماریا
3 سال قبل

پس چی شد پارت جدید من هر روز میام سر میزنم هیچ به هیچی😕

Sharon
Sharon
3 سال قبل

چرا پارت جدید نمیاد 😤

ماریا
ماریا
3 سال قبل

لطفاً اگه دیگه نمی خوایم پارت گذاری بکنین اطلاع بدین بیکار نیستیم روزی سه بار بیایم اینجا سر بزنیم ممنون میشم و یه سوال این رمان توی تلگرام تا همین جاست همین پارت متوقف شده ؟

لیسا
لیسا
پاسخ به  admin-roman
3 سال قبل

ببخشید یعنی نویسنده دیگه نمی خواد ادامه بده
این رمان خیلی قشنگه

Mahsa
Mahsa
3 سال قبل

الان دو هفته گذشته پس کی پارت جدید رو میزارید؟

الهه ناز#
الهه ناز#
3 سال قبل

ادمین چرا پارت جدید نمیزاری؟!موندیم تو خماری😢یکاری بکن دیگ ادمین جآن😡😢😢😢😭😤

ماریا
ماریا
3 سال قبل

وایی مشکل نویسنده چیههه واقعان درکشون نمیکنم ایشون که نمی خواستن رمان ادامه بدن چرااا رمان نوشتن ما بیکارشون نیستم تا خاستن پارت بدن نخواستن هیچ واقعان متسفم این شعور خود نویسنده رو میرسونه

آترین
آترین
3 سال قبل

تو رو خدا پارت جدید رو بزارید این رمان خیلی قشنگه

مریم
مریم
3 سال قبل

جزو رمانی که خیلی به دلم نشست از اولش میخوندمش دوسش داشتم چرا نویسنده ادامش نمیده،⁦☹️⁩💔

Soha
Soha
3 سال قبل

یعنی چی واقعا چه وضعشه وقتی یک نفر شعور اینو نداره که منظم باشه و به موقع یک کاری انجام بده چرا میاد نویسنده میشه و مردم رو معطل خودش می کنه و می ذاره سرکار

Mona
Mona
3 سال قبل

بجون خودم نویسنده مرد😑 چشه پ ، چرا نمینویسه😒

arsam
arsam
3 سال قبل

چی شد آقا بالاخره ادامه داره یا مارو علاف کردین هی صب سر بزن ظهر سر بزن شب سر بزن هیچ خبری نیس😐

اوا
اوا
3 سال قبل

تا میبینن رمانشون چن تا خواننده داره ناز میکنن دیگه..😕

ریحانه
ریحانه
3 سال قبل

یعنی نویسنده دیگه نمیخواد ادامه بده ؟!🥺🥺🥺

ماهک
ماهک
3 سال قبل

ادمین جان الان این رمان تموم شد؟؟؟ادامه ای داره؟؟

مریم
مریم
3 سال قبل

پس چی شد این رمان حداقل اگه‌ نویسنده دیگه
نمی خواد ادامه بده به ما بگه علاف نباشیم😑💔

Mahi
Mahi
3 سال قبل

چرا پارت نمیزارین ، حداقل یه جواب بهمون بدین .

arsam
arsam
پاسخ به  admin-roman
3 سال قبل

خب شما بگین تکلیف ما چیه منتظر بمونیم یا ن نکنه نویسنده طوریش شده خدایی نکرده

امیرعلی ...
امیرعلی ...
3 سال قبل

سلام
ادمین با نویسنده صحبت کنید ببینید مشکلش چیه که اینقدر دیر به دیر پارت میده
قبلا پارتا ۳روز یه بار میومد

Mahsa
Mahsa
3 سال قبل

سلام ادمین خواهش می کنم با نویسنده حرف بزنید که اگه دیگه نمی تونه پارت بده رمانشو بده یه نویسنده دیگه بنویسه

زهرا گلی
زهرا گلی
3 سال قبل

اغاااا به پیر به پیغمبر من یکی دارم میمیرم از خماری، آخه لوتی داری خواننده هاتو از دست میدی بجنب کجایی که نگرانت شدیم یه اعلام حضور کنین با ادمین‌ جان ، حداقل دلمون خوش شه که هستین و کامنتامونو میخونین. جون عزیزت رمانتو خودت ادامه بده یه ملت رو منتظر نزار…بعدشم ادمین جان بیزحمت اگه شماره تماسی از نویسنده داری خب ببیند کجا مونده بنده خدا

مریلا
مریلا
پاسخ به  admin-roman
3 سال قبل

حالمممم از این نویسنده هایی که تا دوتا ادم تعریف تمجید میکنن فاز بر میدارن بهم میخوره
شما که نمی خواستی رمانتو کامل بدی بیرون مریضی مگه مارو سر کار میزاری مثل معتادا شدم به خدا😑
هر روز میام سر میزنم هیچی به هیچی
ادمین بی زحمت یه رمان جدید بیار بزار این نویسندش لیاقت توجه نداره
حیف این رمان که تو نویسندشی

arsam
arsam
3 سال قبل

عجب ادمایی هستن اینا از دوسه تا رمان خوشم میومد همینطوری ریدن توشون تا نصفش میومد پارت گذاری متوقف میشد دلدادگی شیطانم وسطاش رسیده بود نویسنده ادامه ندادش چ وضعشه😒😐

امیرعلی ...
امیرعلی ...
3 سال قبل

😑کاش یه نویسنده پیدا میشد اینو ادامه میداد
.
.
این نویسندهه دیگه گم و گور شده

ماریا
ماریا
3 سال قبل

بابا چییییی شدددد این رمان دیونه شدم از بس اومدم سر زدممم ادمین چی شدد اخرش این نویسندش میخواد ادامه بده یا نه ؟

Hana
Hana
3 سال قبل

ادمین لطفا تا از یک نویسنده مطمئن نشدی که رمانشو نصفه ول نمیکنه رمان رو داخل سایت قرار نده
چ وضعشه اینام نویسندن اخه اسم خودشونو گذاشتن نویسنده هم
فاز برمیدارن

Mahsa
Mahsa
3 سال قبل

ادمین این نویسنده دیگه رمان رو ادامه نمیده یه نویسنده پیدا کنید که بقیه رمان رو بنویسه
بخدا دیونه شدیم از بس اومدیم سر زدیم که پارت گذاشتید یا نه

مریم
مریم
3 سال قبل

این رمانم شد مثل طابو کفررر آدم در میارن یعنی چی ادمین شما نمی خوای جواب ما رو بدی😐

بلاخره چی شد ادامه میده یا نه مسخره نیستیم که اگه نمی خواد ادامه بده یه رمان جدید بزارین لطفا

مهدیه
مهدیه
2 سال قبل

سلام چرا ادامه رمانو نمیذارید
خواهش میکنم بذارید🙏🏻🙏🏻🙏🏻

Mahad
Mahad
2 سال قبل

واقعا خسته شدیم از این بی نظمی…
ادمین یه جواب درست حسابی بده
یا یه رمان جایگزین کن
یا با نویسنده حرف بزن

AmirAli
AmirAli
2 سال قبل

😐تو روحت نویسنده!!!

Mina
Mina
2 سال قبل

هعی….
کاش نمیخوندم…
از اسفند تا الان ک اخرای تیریم پارت نداده..
ادمین جان ی زنگی پی امی به نویسنده بده شاید یادش رفت ی عیل ادم علافشن…:/

Aysan Valy
1 سال قبل

۱ سال شد 😐
زیر لفظی میخواد؟ 😒
تا ۲ تا مخاطب دارن دیگه پارت نمیزارن 😤😒

asd
1 سال قبل

وای نه ..‌‌…من خیلی از این رمان خوشم اومده….‌‌‌‌چر‌‌ا پارت گذاری نشده……ادمین یعنی هیچ جای دیگه نمیتونم این رمان رو تا آخر بخونم؟حرصم میگیره رمان های ابکی تا ته پارت گذاری میشن اما رمان خوبا اینطوری نصفه رها میشن 😢…..یعنی بعد از گذشت یکسال نویسنده رمانش رو تکمیل نکرده؟؟؟؟

Par
Par
1 سال قبل

سلام خوبین من تازه این رمان رو دیدم قرار نیست دیگه ادامش گذاشته بشه ؟

NOR .
مدیر
پاسخ به  Par
1 سال قبل

سلام فعلا که خبری از نویسنده نیست

61
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x