رمان دلدادگان پارت ۲۱

0
(0)

رمان دلدادگان پارت ۲۱
کوروش با یه احساس ناراحتی میگه

کوروش :باشه بریم با هم صحبت کنیم

پریا:خوبه با من بیا

مهران با یه حس کنجکاوی میگه

مهران :خوب چرا برین همینجا بگو به‌جای اینکه بریم بیرون

پریا با یه خشم کوچیکی میگه

پریا:بریم قرار نیست بریم فقط من وپسرم تو همینجا میمونی و حتی فال گوش هم وانمیستی فهمیدی

مهران:خیله خوب حالا چرا اینقدر اعصابی هستی باشه من نمیام فقط تو و پسرت برین اصلا شما ها با من چیکار دارین ها

پریا بدون اینکه به مهران توجه بکنی دست کوروش رو میگیره و میبرمش بیرون

پریا:پسرم این رو ول کن بیا بریم بزار همینجا هر چه قدر که میخواد گریه کنه بیا بریم من حرفه مهمی باهات دارم

کوروش:باشه بریم

مهران :ایها چه جور آدما هی هستن اصلا محل هم بهم ندادن الان اگه حیوان خونگی داشتم از اینها بیشتر مهر و محبت سرش میشد والا اصلا خونواده کلو چنده اصلا بیخیال این همه هم گریه الکی کردم خوب پوستم خراب میشه

کوروش از هیچی خبر نداشت که مادرش چرا داره این کارا رو میکنه و اینقدر مشتاق حرف زده اما اون شک کرده بود که نکنه مادرش از همه چی خبر دار شده بود

کوروش :نکنه که مامان از همه چی خبر دار شده باشه اگه اینطوری باسه که من بدبخت میشم خدایا خودت کمک کن

پریا عصبانی بود و دائم راه می‌رفت هی از اینجا به اونجا و دوباره تکرار و اون نمیدونست که الان از پسرش همه چی رو بپرسه یا نه و به پسرش بگه که از همه چی خبر دار شده یا نه اون خیلی عصبانی بود اما نه طوری که بدون فکر کاری بکنه و

پریا:نباید همه چی رو به کوروش بگم که من میدونم شاید خود کوروش بخواد بعدا به من بگه یا شایدم اصلا نخواد به من بگه اما من نباید همه چی رو خراب کنم بهتره که الان چیزی به کوروش نگم و دست نگه دار م اما این کاری که الان کردم رو چی کار کنم من کوروش رو اوردم اینجا به خاطر اینکه باهاش راجب خودش و بهاره صحبت کنم ولی الان که گذاشتم تا بعدا خود کوروش بهم بگه رو چیکار کنم من الان چی باید به کوروش بگم تا بهم شک نکنه

پریا ترسیده بود چون از روی عصبانیت یه تصمیمی گرفته بود که حالا توش مونده که چیکار کنه

کوروش :مامان شما میخواستین راجب چه موضوعی صحبت کنین بگین
پریا ترسیده بود چون نمیدونست که حالا باید به کوروش چی بگه

کوروش:مامان نمیخواهین چیزی بگین

پریا یه نفس عمیقی کشیدو گفت

پریا : پسرم نیازی نیست که اینقدر نگران باشی عزیزم اتفاقی نیفتاده من بهت گفتم بیایی اینجا که در باره ی یه موضوعی باهات صحبت کنم

کوروش:میشنوم اونطوری که شما میخواستین با من صحبت کنین من احساس کردم که حتما به قضیه ی مهمیه

پریا:اره قضیه ی مهمیه اما

کوردش:اما چی
_پایان____پارت______۲۱

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x