رمان دلدادگان پارت ۲۵

0
(0)

رمان دلدادگان پارت ۲۵

پریا : اون خبر خوش رو به من بگو شهناز عزیزم تو نمیدونی که من چقدر منتظر شنیدن این خبر بودم از موقه ای که همه چی رو فهمیدم میخواستم این خبر رو بشنوم تا حسابمون تا بهاره صاف کنن اون زندگی پسرم رو نابود کرد حالا من هم خودشو خونوادشو نابود میکنم

شهناز : نه من عمرن این خبر رو به تو نمیگم

پریا با خشم گفت

پریا: یعنی چی که نمیگی مگه من

شهناز پرید تو حرف پریا

شهناز : صبر کن

پریا بعد از گفتن این حرف شهناز کنی آروم شد اون میخواست بدونه که دلیل اینکه چرا شهناز نمیخواد موضوع به این مهمی رو به پریا بگه چیه

 

شهناز : یکم آروم باش تو که الان پیر هستی با این حرص خوردن ها یه موقه ممکنه که سکته کنی

پریا : شهناز منو بازی نده من ازت یه چیز خواستم حالا تو هم باید چیزی که میخواستم رو به من بدی

شهناز با یکم خنده میگه

شهناز : درسته قرار بود ولی الان تغیر کرده

پریا اعصبانی شده بود چون شهناز سر حرفش نماینده بود و پریا با عصبانیت میگه

 

پریا : چی تغیر کرده

 

شهناز : قرار این بود که من برات یه کاری انجام بدم و منم اون رو انجام دادم

پریا خوشحال شد چون خیلی منتظر شنیدن این حرف بود

پریا : واقعا خوب بگو من میخوام خیلی سریع بفهمم از این داستان تا بتونم حق بهاره رو بزارم کف دستش

شهناز : یکم صبر کن من که بهت گفتم که یه چیزی تغیر کرده نمیخواهی بدونی چی

پریا : چی

شهناز : من مجانی کاری رو انجام نمیدم

))با خودم گفتم که حالا چی میخواد بهم بگه ولی مسخره منو یک ساعت معتل خودش کرده بود

پریا: چی قدر بهت بدم

شهناز : هر چی کرمته

پریا : بعد از اینکه اون چیزی رو که میخوام رو بهم بگی پول رو میریزم تو حسابت

شهناز : نگران نباش من که گفتم همه چی حله

پریا : میخوام یه بار دیگه هم بشنوم

 

((عجب آدمیه خوبه بهش گفتم همه چی حله ولی بازم متوجه نمیشه

شهناز ؛ خیلی خوبه گوش کن

 

پریا : دیگه بازی نامه بهاره بعد از اینکه شهناز اکن خیری رو که میخوام رو بهم بده دیگه بازی تو برای همیشه تمام میشه و من پسرم رو از شر تو راحت میکنم

 

پریا با استرس و نگرانی دوباره حرفش رو تکرار میکنه

پریا : خوب بگو دیگه از نگرانی دارم میمیرم

 

شهناز : من ادرس خونه ی مادر و پدر واقعی بهاره رو پیدا کردم

 

پریا یه لبخند شیطانی میزنه چون دیگه بازی تمام بود پریا به خواستش رسیده بود

پریا : حالا دیگه ولت نمیکنم بهاره دارم میام سراغت اول با آدرس جدید خونه ی مادر و پدرت شروع میکنم

پریا داشت از خوشحالی قه قهه میزد

 

——-پایان——پارت ——–۲۵

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x