رمان دلدادگان پارت ۲۶

0
(0)

رمان دلدادگان پارت ۲۶

بهاره سریع خودشو میرسونه خونه و

بهاره : حالا چجوری از بین مامان و بابا برم تو اتاقم اگه منو ببین دیگه دلم نمیکنن از بستی که سوال میپرسن حالا چیکار کنم

بهاره همون طوری که داشت فکر میکرد یه نفر از پشت سر دستش رو میزاره روی شونه بهاره و بعد از اینکه بهاره متوجه ی این موضوع میشه یه جیغ بلند میزنه

بهاره : اااااااا

کیانا: ااااا

بهاره : مامان شما

 

کیانا : چته نزدیک بود سکته کنم چرا داد میزنه مگه روح

 

بهاره : مامان والا هر کس دیگه ای هم به جای من بود سکته رو زده بود اخه این چجور اومدنه

کیانا : درسته این چه جور اومدن و رفتنه تو کجا رفته بوده

 

بهاره از ترس به پته پته افتاده بود نمیدونست الان باید چه بگه

بهاره

کیانا : بگو میشنوم

کیانا با جدیت تمام روبروی بهاره واستاده بود و منتظر جواب

کیانا : بگو میشنوم

بهاره : مامان بس کن اصلا حوصله ندارم باشه من میرم تو اتاقم سرم درد میکنه میخوام برم بخوابم

 

بهاره وقتی داشت میرفت سمت اتاقش کیان دستش رو گرفت و

کیان : تو هیجا نمیری تا وقتی برای منو و مادرت توضیح نداری

بهاره با عصبانیت گفت

 

بهاره : من که بچه نیستم که همه چی رو برای شما تعریف کنم زندگی خودمه و به خودم مربوطه

کیان : تو از کی تا حالا اینقدر گستاخ شدی وقتی بهت میگم کجا رفتی سریع برام توضیح میدی فهمیدی ا

کیان یه داری سر بهاره زد که زمین از وسط نصف شد

کیانا : عزیزم دبش کن بچس اشتباه کرده تو ولش کن

بهاره با شهامت تمام میاد جلو و

بهاره : میخوایین بدونین که من کجا رفتم باشه من بهتون میگم

پوریا : سلام

))پوریا اینجا چیکار میکنه نکنه که اومده تا درباره ی امروز ازم سوال کنه نکنه که همه چی رو فهمیده

پوریا : سلام بهاره خانوم

بهاره با ترس میگه

بهاره : سلام

——-پایان——-پارت——–۲۶

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x