رمان دلدادگان پارت ۲۹

0
(0)

رمان دلدادگان پارت ۲۹

کیانا : کیان لهه نظرت بهاره به پوریا چی داره میگه

کیان : نمیدونم

کیانا : من که ارزو میکنم که بهاره عاشق پوریا بشه و بتونه حسش رو به پوریا بگه

کیان : در این حد به پوریا اطمینان داری

کیانا : اون پسره خوبیه و میتونی از بهاره ما مواظبت کنه

کیان : میبینیم

کیانا : یعنی تو به پوریا اطمینان نداری

کیان : اطمینان که دارم پوریا هم مثل پسره منه البته پسره نداشتم

 

کیانا: توکلت به خدا باسه کیان انشالله که پوریا بهاره رو خوش بخت کنه

کیان : انشالله

کیانا : خدایا هر چی میدونی درسته همونو انجام بده توکل به خدا

بهاره : راستش من به تو

کوروش : الو

پوریا : گوشیت داره زنگ میخوره

 

))اخه الان موقه ی زنگ زدن بود پن میخواستم خسرو به پوریا بگم

بهاره : الو

کوردش: سلام بهاره

 

بهاره : کوردش

پوریا : اتفاقی افتاده کیه

بهاره : نه دوستمه من میام الان

پوریا : باشه

بهاره : کوردش چرا به من زنگ زدی

 

کوردش: تو چرا اینجوری با من حرف میزنی

بهاره : بله جوری حرف نزن که انگار منو تو ر
زن و شوهریم حالا کاریت چیه من زیاد نمیتونم حرف بزنم خونوادم دارن نگام میکنن زود حرفت رو بزن

کوروش : پشت تلفن نمیتونم بگم

بهاره : یعنی چی

کوردش : بیا به ادرسی که برات میفرستم قضیه ی مهمیه درباره ی مادرمه

بهاره : من که گفتم دیگه نمیخوام ببینمت

بهاره یه مکسی کرد و له حرف های کوردش فکر کرد و

 

بهاره : تو الان چی گفتی گفتی درباره ی مادرته

 

کوردش : اره

 

بهاره : اتفاقی افتاده

کوروش : تو بیا برات توضیح بدن

بهاره : آدرس رو بفرست

——پایان—–پارت——۲۹

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x