رمان دلدادگان پارت ۳۰

3
(1)

رمان دلدادگان پارت ۳۰

پوریا : اتفاقی افتاده بهاره

بهاره: چی

بهاره با یکم من من میگه

بهاره : نه نه مشکلی نیست

پوریا : میخواستی به من یه چیزی بگی

بهاره : باشه برای بعد یه اتفاقی افتاده

 

پوریا : چه اتفاقی

بهاره : راستش

 

پوریا : بهاره اگه اتفاقی افتاده میتونی به من بگی

بهاره : اگه ساکت باشی من هم میخوام بهت بگم

پوریا از این حرف بهاره خندش میگیره و خیری میشه به صورت بهاره

بهاره : راستش دوستم بهم زنگ زد و گفت که برم پیشش اگه مشکلی نداره میتونم بعدا حرفی رو که میخواستم بزنم رو بزنم

پوریا بعد از کشیدن یه نفس عمیق میگه

پوریا : نه چه مشکلی میتونی بری من بعدا باهات حرف میزنم

بهاره : خداحافظ

پوریا : خداحافظ

بهاره : وای خدای من یعنی کوروش چی میخواد به من بگه

پوریا : یعنی چه اتفاقی افتاده یعنی واقعا دوست بهاره بهش زنگ زده یا نه

پوریا بعد از اتفاقی که امروز افتاده بود و عصبانی بود عصبانیتش بیشتر شد

کیانا : خدای من بهاره چرا رفت

کیان : چی

کیانا : بهاره از خونه رفت این دختر اخرشم یه بلایی سر همه ی ما در میاره

——-پایان——پارت——-۳۰

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x