رمان دلدادگان پارت ۴۳

0
(0)

رمان دلدادگان پارت ۴۳

پوریا : خوب من باید چیکار کنم

بهاره : فقط حواس مامانو و بابای پرت کن

 

پوریا : آخه چجوری

 

(( نظرم داشت راجب پوریا عوض میشد خیلی خنک بود حتی نمیتونه درست فیلم بازی کنه

 

پوریا : من میدم پیش خاله و عمو تو هم سریع برو

 

بهاره : خیلی ممنون

 

پوریا : فقط

 

((خو استم احساسم رو به بهاره بگم ولی وقتی تو چشمام نگاه کنم یه برقی رو دیدم که

 

بهاره : الو کجایی کجا غرق شدی عجله کن دیگه

 

(( سریع به خودم اومدم و رفتم پیش خاله و عمو و شروع کردم صحبت کردم باهاشون و تو همون فرصت بهاره تونست از خونه بره بیرون

 

کیانا : عجب که اینطور

 

کیان : دروغه

 

پوریا : نه واقعا راسته تازه ننیدونید اشرف خانوم چیکار کرده

 

 

کیانا : چیکار کرده

 

 

بهاره : خیلی خوب من فقط ۱ ساعت وقت دارم باید عجله کنم

 

 

(( فقط امیدوارم دوباره بد شانسی نیارم امیدوارم یه بارم شنیده زندکی جوری که من دوست دارم بچرخه

 

بهاره : تاکسی

 

تاکسی : بفرمائید کجا

 

(( سریع ادرس رو به راننده گفتم و حرکت کرد فقط لحظه شماری میکردم که سریع بریم و این بازی رو برای همیشه تمامش کنم با طلاق گرفتن از کوروس این بازی تمام میشه و منم میتونم با عشقم یعنی پوریا یه زندگی عالی رو شروع کنم

 

تاکسی : معلوم نیست که این زن چش شده هی تو فکری مشکلات هیچ وقت تمومی نداره حتی برای این دختر کوچولو هی

 

(( داشتم به پوریا فکر میکردم که اون واقعا دوست داشت که من برم از خونه بیرون و اگه اون بفهمه که من بهش دروغ گفتم چی

 

بهاره یه نفس عمیقی میکشه و

 

(( مشکلات من هیچ وقت تمومی نداره وقتی فکر میکنم همه چی داره درست میشه دوباره همه چی میریزه به هم

 

تاکسی : خانوم رسیدید

———-پایان——–پارت——–۴۳

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x