رمان دلدادگان پارت ۴۴

0
(0)

رمان دلدادگان پارت ۴۴

(( دیگه قراره همه چی درست بشه همه چی برگرده به روزهای اولش

 

بهاره : من کوروش رو اینجا نمیبینم کجاست بهتره یه زنگی بهش بزنم

 

کیانا : پوریا جان این همه حرف زنی بسه دیگه حالا بگو بهاره کجاست الان اینجا بود

 

پوریا : راستش بهاره

(( تا خواستم بیام صحبت کنم کیانا و کیان یه جوری بهم خیره شده بودن که نتونستم حرفم رو بزنم

 

کیانا : چی شده

 

پوریا : هیچی هیچی نشده

کیان : بگو دیگه اولش میخواستی یه چیزی بگی

 

(( همه چی زیر سر بهارست معلوم نیست که بهاره به پوریا چی گفته که حالا این پوریا داره بهمون دروغ میگه

 

کیانا : پوریا

(( یه نفس عمیقی کشیده و با خجالت به خاله نگاه کردم نمیتونستم صاف صاف تو چشم های خاله نگاه کنم و دروغ بگم

 

کیانا : ببین پوریا درسته تو بهاره رو دوست داری تو قراره شوهرش بشی ولی من مادرشم من صلاحشو میخوام میخوام بدونم دخترم کجا رفته

 

(( بعد از کلی عرق ریختن بلاخره شروع کردم به حرف زدم و مثل یه ربات حرف های بهاره رو تکرار کردم

 

پوریا : همین بود ماجرا

(( بعد از گفتن ماجرا به نگاهی به خاله و عمو کردم و فقط حس خشم و عصبانیت رو تو وجودشون دیدم

 

کیانا : ببین پوریا پسرم

 

پوریا : خاله یه کار واجبی برای من پیش اومده و من مجبورم برم با اجازتون

 

کیانا : اره برو

کیان : چی چیرو برو

 

‌کیانا : بزار بره کیان این پوریا مشکلی رو حل نمیکنه هیچی رو حل نمیکنه باید خودمون دست به کار بشیم و این بهاره رو اوم کنیم

بهاره : الو

 

کوروش : الو چه عجب که زنگ زدی یه بنده ی خدایی میگفت که دیگه به منزنگ نزن حالا خودش زنگ زده

 

(( بعد از زدن حرف دلم به بهاره یه عصبانیتی از خودش نشون داد که به غلط کردن افتاده بودم

بهاره : تو کجایی اااا

 

کوروش : چرا اینقدر عصبانی

 

بهاره : کوروش جوری منو بده ااا

کوردش : باشه داد نزن چی شده مگه

(( میخواستم سرو از تنش جدا کنم اخه م‌گه میشه اینقدر ادم بیخیال باشه

بهاره : تازه می‌ی چی شده سر قرار نیومدی منو مسخره ی خودت کردی

 

کوروش : چی یعنی چی که سر قرار نیومدم من الان۱ ساعته که منتظرتم تو نیومدی

 

بهاره : من الان سر قرارم ادرسی که برام فرستادی همونجا دیگه

کوروش : خوب اگه اومدی که باید همین دور و اطراف باشی یکم بگرد شاید پیدام کردی

 

بهاره : کوردش من قت اضافی ندارم که مسخره بازیهاتو ببینم اول که میگی عاشقمی بعد که میگی بیا طلاق بگیریم بعد که آدرس قرار رو تغیر دادیم بعدشم

کوروش : صبر کن

 

بهاره : چی شده

 

کوردش : تو چی گفتی الان گفتی که من ادرس رو تغیر دادم

 

بهاره : اره خوب تغیر دادی نمیدونم چرا

 

کوروش : ولی من که آدرس رو تغیر ندادم

 

بهاره : چی ولی خودت بهم پیام دادی که آدرس تغیر کرد بعد آدرس جدید رو برام فرستا ی منم اومدم که آدرس جدید

 

کوروش : ولی من هیچ پیامیبهت ندادم

 

بهاره : چی اگه تو پیامی ندادی پس کی به من پیام داده

———–پایان——–پارت———–۴۴

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیوشا
2 سال قبل

ممنون از پیگیری و دقت نویسنده گُل 😘😇💗
یک سوال یا بهتره بگم یک مسئله دیگه•••••••
بقیه رمانها مانند••خزانم باش•درحوالی چشمانت و•••••••••••• چیشوودن🤔😐😕 یک سخنی با نویسندگان گُل: از اول اعلام بکنیدکه مثلن من چندهفته یکباریا چندماه یکبار میتونم رمانم ادامه بدم نمیوتونم هرروز بذارم
شما میاید اول هرروز یا یک روز درمیون رمان میذارید بعد بدون اطلاع قبلی یک دفعه میشه چندروزدرمیون یا هفته یکبار بعدهم ماهی یکبار آخرم اگر نویسنده حوصلش بکشه کَرمش بشه سالی یکبار😐😕😑😯🤐😳😵😨
پی نوشت؛
من خودم یسری رمان ناقص داشتم اول با مدیرسایت حرف زدم که اجازه بگیرم تو همین سایتها منتشربشه اما چون فعلن درحال حاضربه دلایلی نمیتونم ادامشوون بنویسم{حس ادامه دادن نیست فعلن) بیخیال شدم••

دوستان وقتی رمانی رو منتشر میکنید لطفن متعهدانه ادامه بدید حتی شده هفته ای یکبار•• رمان رهانکنید اگر بعدن حوصلتون نکشید ادامه بدیدخوب ازاول فکرش بکنید و منتشر نکنید😐 نگه دارید وقتی زمان مناسب برای ادامه دادن داشتید بنویسید•• خواننده ها•مخاطبین رو ناراحت معطل سردرگم نکنید😯🤐😳😵

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x