رمان دلدادگان پارت ۶

کیانا: این چه دوستیه که ما تا حالا ندیده بودیمش

بهاره ترسیده بود نمیدونست چی بگه

بهاره:حالا چی بگم

کیانا مشکوکانه داشت به بهاره نگاه میکرد کیانا احساس میکرد که بهاره داره یک چیزی رو ازش مخفی میکنه و داره دروغ میگه اما به این فکر کرد که شاید مادر بدی بوده که دخترش را زاشو به اون نمیگه

کیانا: میتونی بری دخترم

بهاره تعجب کرد چون این اولین باری بود که مادرش بدون هیچ سوالو جوابی از بهاره بهش اجازه میده که از خونه بره بیرون

بهاره :واقعا میتونم برم

کیانا : اره عزیزم جوری میگی انگار من

بهاره:مامان من هیچ فکر بدی درباره ی شما نمیکنم چون شما عزیزه دله منین

کیانا یک لبخندی میزنه و با خوشحالی به دخترش میگه

کیانا:حالا برو دیرت نشه عزیزم

بهاره :باشه زودی بر میگردم

بهاره میره به سمت ماشینش و سوار میشه و میگه

بهاره:امروز این بازی رو باید تمام کنم باید یک کاری انجام بدم شاید یکم ریسکش بالا باشه ولی باید انجامش بدم باید یک بار برای همیشه همه چی رو تموم کنم

بهاره با تمام سرعت حرکت می‌کنه به سمت خونه نسرین و بیژن

بهاره میرسه به خونه ی نسرین و از ماشین پیاده میشه و میره زنگ درو میزنه

پریا:شرمنده شما مهمان داشتین و من مزاحمتون شدم من میرم و یک وقت دیگه میام پیشتون
نسرین:این چه حرفیه خواهر بعدشم ما مهمانمون کجا بود حتما بهاره اومده

پریا:چه عالی من میخواستم با بهاره یکم صحبت کنم

نسرین:اول بزارین درو باز کنم شاید اصلا بهاره نبود

پریا:اصلا این عروس ما کجاست تا این وقت شب

نسرین:چم دونم خواهر حتما با داماد قشنگمونه
پریا یک لبخندی میزنه و نسرین میره و درو باز میکنه

نسرین:کجا بودی این بود قولی که به ما داده بودی

بهاره:پاسپورتاتون آمادست امروز باید از اینجا برین تو و بیژن و دیگه هم بر نگردین

نسرین:پس پولمون چی میشه ببین بچه جون منو شوهرم جونمون رو گذاشتیم وسط و اومدیم تو دل خطر ما پولمون رو کامل میخواهیم فکر نکن چون به من چند روز گفتی مامان من دلم به رهم مییاد اصلا از این خبر ها نیست من فقط چند روز نقش مادرتو بازی کردم من مادرت نیستم پس اصلا فکر نکن که کوتا مییام

بهاره با یکم خشم دستش رو میزاره روی دهن نسرین و میگه

بهاره:یکم آروم تر نکنه که میخواهی هممون رو به کشتن بدی باشه تو پول میخواهی باشه من پولت رو میدم ولی
_پایان_____پارت______۶