یعنی پری کوچکش توانسته بود شب را راحت بخوابد؟!
ریشهی آن دختر را از بَر بود. مطمئناً شب سختی را گذرانده و احتمالاً مریضیاش از آن چه که نازلی گفته، حادتر بوده است.
دلش میخواست کنارش بود و درآغوشش میکشید.
در آغوشش میکشید و قول میداد که همهی سختی ها گذرا هستند. اما درحال حاضر آنقدر موضوعات مهمتری وجود داشت که نمیتوانست به کنار افرا بودن حتی فکر کند!
دوباره صدای آراد بلند شد.
-داداش گوش کن ببین چی میگم.
از گوشهی چشم نگاهش کرد.
-بیین بد برداشت نکن خب؟ میدونم افرا رو دوست داری. میدونم بدجوری عاشقشی منم خیلی دوستش دارم واقعاً برام عزیزه اما تورو بیشتر دوست دارم! نگران افرام آره اما بیشتر نگران توام. نگران آیندهت! تا کِی میخوای
واسه تموم شدن مشکلات این دختر صبر کنی؟ الآن چند ساله که زندگیتو وقفش کردی اما اون حتی نمیفهمه که
چقدر داری بخاطرش از خودت و خواسته هات میگذری. تازه با وجود شوهر یادش افتاده جوونی کنه و چرا باید
اینجوری باشه آخه؟ وقتی تو داری همه تلاشتو برای راحتیه زندگی اون میکنی اون حق نداره که این کارو باهات
بکنه. حق نداره که ناراحتیشو از خانوادش سَر تو خالی کنه و به آدمی که این همه بهش خوبیکرده، جفتک بندازه!
یک لحظه حس کرد اشتباه شنیده است.
آری حتماً اشتباه شنیده بود چرا که ممکن نبود برادر خودش در چشمانش نگاه کند و این چنین در مورد دختر مورد علاقهاش، در مورد همسر شرعی و قانونیاش صحبت کند!
قطع به یقین اشتباه شنیده بود…!
چنان یکدفعه ای به طرف آراد چرخید که او کمی عقب رفت اما خیلی نگذشت که یقهی لباسش میان مشت های برادر بزرگترش مچاله شد.
-داداش
-چه زری زدی؟ چه زری زدی مرتیکه؟ مگه راجع به حیوون داری حرف میزنی که میگی جفتک انداخته؟ مگه راجع به یه حیوون داری حرف میزنی مرتیکه خر؟!
غرشهای بلند و مردانهاش هول و ولا را به جان آراد انداخت.
-منظورم اون نبود عصبانی بودم همینطوری یه چیزی از دهنم در رفت.
محکم تخت سینهاش کوبید.
-عصبانی بودی؟ غلط کردی که عصبانی بودی. زن و زندگی من رو هواس، همیشه روهوا بوده تو برای چی عصبانیی ها؟ تو برای چی عصبانی که وایسادی اینجا و حرف مفت تحویل من میدی؟!
آراد ناراحت دستش را گرفت.
-اروند آروم باش من فقط از اینکه میبینم تو همش داری تنهایی برای رابطهتون تلاش میکنی ناراحت میشم.
وگرنه قبلاً شنیده بودی که از این حرفها بزنم؟ نه هیچوقت هیچی نگفتم. از همون اول از رابطهتون حمایت
کردم. اما این افرا با افرای چند سال پیش زمین تا آسمون فرق داره. اون موقع یه دختر شیرین و خیلی وابسته
بود اما الآن… الآن شده شبیه خانوادهش. شبیه تاشچیان ها اول از همه خودش و خواسته هاشو در نظر میگیره.
به جای اینکه به حال خوب جفتتون فکر کنه، فقط به خودش فکر میکنه اما تو چی؟ تو صبح تا شب، شب تا
صبح داری دنبالش میدوئی. تو برادرمی همه چیزمی داغون میشم وقتی اینجوری میبینمت. وقتی میبینم
بهترین دخترا، موفق ترین ها خوشگل ترین ها خودشونو برای کوچک ترین توجهی از سمت تو میکُشن اما تو
دنبال ناز و ادای یه الف بچهای! هر چقدر هم که افرا برام با ارزش باشه بخاطر کاری که داره با تو میکنه ازش بدم میاد. دست خودم نیست واقعاً دوست ندارم اینجوری باشه اما بدم میاد…!
دست مشت شدهاش که به سختی کنترلش کرده بود، ناغافل بلند شد و مشتی بر دهان آراد زد.
همهی سعیش را کرده بود که شدت ضربهاش بالا نباشد اما خشمی که همهی تنش را برای یک دعوای جانانه آماده کرده بود، اجازه نداد آرام بگیرد.