-من…
-دیگه برو خونت آراد برو خونه حتماً هستی منتظرته.
از نگاه مایوسانه آراد چشم گرفت و با سری بالا و قدمهای محکم و استوار به سمت انبار راه افتاد.
کاش میتوانستند درک کنند که وقتی با همهی زورشان جای زخم هایت را فشار میدهند، مأیوسی بعد نگاهشان فقط به درد خودشان میخورد و بس…!
در انبار را باز کرد و نگاهی به عماد انداخت که مثل یک شکارچی بالای سر مرد ایستاده و منتظر کوچکترین اشارهای بود تا او را تکه تکه کند.
اشارهای کرد و عماد مجبوراً کمی عقبتر ایستاد.
-آخ سرم… آی سرم دارم میمیرم. اینجا کجاس؟ مُردم بیشرفها یکی جوابه منو بده.
-…
-با شماهام سگ کدوم پستفطرتی هستی…
نگاه مرد که به او افتاد ناخودآگاه سکوت کرد و با چشمانی که احتمالاً به خاطر سر دردناکش سرخ شده بودند، حرصی گفت:
-هان… سگ توئن؟ چی میخوای از من مرتیکه؟ چی میخوای بیهمه چیز که اینجوری مثله اجل معلق وایسادی بالا سرم؟!
-…
-پرسیدم ک..کی هستی؟ از من چی میخوای؟!
گوشه لبش بالا کشیده شد.
-ترسیدی؟
-ترس؟هنوز اونقدر از مردونگی نیفتادم که از امثال تو بترسم!
لبخندش پررنگتر شد و سر تکان داد.
خوب میفهمید آرامش، خونسردی و نگاههایی که از بالا به مردک میانداخت، چگونه هراسش را بیشتر میکند.
جای تعجبی هم نداشت… انسانها همیشه از ناشناخته ها بیشتر میترسیدند!
علل الخصوص ناشناختههایی که یک دفعهای بر سرشان نازل میزد، چهار ستون تنهایشان را میلرزاند.
-حیف شد که!
-چی میگی برا خودت؟!
-حیف شد که نمیترسی!
مرد حرصی بزاق دهانش را بیرون انداخت.
مشخص بود که سر دردناک و دست و پای بستهاش به شدت اعصابش را بهم ریختهاند.
-چرا باید از تو بترسم پست فطرت؟ من صدتا مثل تورو میخرم و میفروشم بگو دستامو باز کنن… یالا!
-…
-نترس بچه سوسول قول میدم اوخت نکنم!
بیاهمیت به تمام تهدیدهای مرد گفت:
-چرا باید از من بترسی؟ سوال خوبی بود. خوشم اومد حتی یه لحظه دلم خواست بخاطر این جربزهت ولت کنم بری اما…
چشمک کوچکی به نگاه نگران و منتظرش زد.
-اما خب خداروشکر یه هوس لحظهای بود که گذشت و رفت!
صدای خندهی آرام خودش و خندهی بلند عماد در انبار پیچید و مرد هراسان گفت:
-شماها دیگه چجور دیوونه هایی هستید؟ فکر کردین اینجا کجاست که از این غلطا میکنید؟ پدرتو درمیارم. میشنوی مرتیکه روانی؟ پدر خودتو تک تک این نوچههای به درد نخورتو در میارم!
خندهاش آرام آرام جمع شد و ثانیهای بعد سکوت دوباره محیط را تحت سلطه خود قرار داد.
دستش را در جیب شلوار مردانهی خوش دوختش بُرد و آبیهایش که مطمئن بود حال بخاطر حرص و خشم زیاد از همیشه براقتر شدهاند را قفل نگاه سرگردان مرد کرد.
این دومین باری بود که برای افرا در همچین موقعیتی قرار میگرفت.
دومین باری بود که تا این حد عصبانی بودن را تجربه میکرد.
دومین باری بود که میفهمید میتواند از خشم زیاد مجنون شود و قلبش تا جایی که امکان داشت تیر بکشد، اما نمیرد!
چرخی زد و پشت به مرد ایستاد.
-داشتم میگفتم حیف شد. نمیترسی اما برام عجیبه. میدونی چون نرمالش اینه بترسی حتی ترست نباید یه ترس عادی باشه. کسی چه میدونه شاید اگه مثله همه دخترایی که به زور سعی کردی باهاشون … کنی میترسیدی، خیلی کم خیلی کوچولو دلم برات میسوخت!
تقلاهای مرد درجا خاموش شدند و روی صندلی خشک شد.
کاملاً مثل یک مجسمه و لحظهای حس کرد حتی نفس هم نمیکشد.
-چی… چی داری میگی؟ این تهمتا به من نمیچسبه خ..خجالت بکش مرتیکه من زن و بچه دارم!
نیشخندش پررنگ تر شد.
-اگه هر روز صبح تو آینه اینو به خودت میگفتی. اگه هر روز صبح به خودت میگفتی خجالت بکش مرتیکه تو زن و بچه داری، باور کن الآن تو این شرایط نبودی و برعکس با آرامش تو خونهت، کنار زنت و دوقلوهای فسقلیت نشسته بودی!
دست های به شدت لرزان مرد که سعی داشت با مشت کردن آن ها حال افتضاحش را پنهان کند، حواسش را جمع کرد.
تمام شب را در بیمارستان سپری کرده و با کمک دوستان علی و آشناهایی که داشت او را سرپا کرده بودند.
اما خوب میدانست که یک روز بعد از آن ضربهی سنگین نباید زیاد از حد او را تحت فشار بگذارد.
در بیمارستان هم خودش را پنهان کرده بود تا متوجهش نشود اما باز زمزمه هایش را میشنید.
مردک بیهیچ خجالتی از کار کثیف خود، هر چه ناسزا بلد بود را به افرا نسبت میداد و صفت های حال به هم زن و زشتی که خودش لایق آن ها بود را به دخترکش میگفت.
اما قسمت دیوانه کنندهاش این بود که دخترک چشم عسلیاش را تهدید میکرد و قسم میخورد که وقتی حالش خوب شود، او را تربیت میکند!
حالیاش میکند که با چه کسی درافتاده است!
دخترک او را، معصومیت دست و پا دارش را، فرشته ی زیبایش را و این چه گستاخی بود…؟!
دیوانه تازه به دوران رسیده چطور میتوانست با وجود غلط اضافهاش به این موضوع حتی فکر کند…؟!
دلش میخواست بیخ گلویش را گرفته و خرخره اش را بجوئد اما میمرد هم دستش را به خون انسان کثیفی مثل او آلوده نمیکرد.
آلوده نمیکرد ولی امثال او را خوب میشناخت و خیلی خوب بلد بود کاری کند که برایش از هر مجازاتی بدتر باشد.