رمان سادیسمیک پارت 1

4.3
(43)

⛓️سـ‌ادیـ‌سـ‌مـ‌یک⛓️
نویسندهـ:f.m
#فصلـ‌اول

ژانر:
#عاشقانه
#هیجانی
#انتقام
#صحنه‌دار

معرفی شخصیت های اصلی رمان :
🫀رستا موحد🫀
🫀میثاق آتاش🫀

📌رستا موحد:

رستا یه دختر 19 ساله س
اصالتا تهرانی ان ، هم خانواده خودش هم خانواده آتاش …
یه دختر ارباب زاده که بعد مرگ پدرش ، قدرت خانوادگیشون دست مادرش افتاده البته ، مادر خوندش که خالش میشد! … .
مادر خوانده رستا چون نمیخواد با خانواده آتاش در بیوفته ، رستا رو به عمارت میثاق میفرسته …
اینطوری خواسته ای که میثاق ازش داشت رو قبول میکنه!…

📌میثاق آتاش:

میثاق پسری مغرور و همه چی تمومه ..!
همه چی داره به جز یه خورده رحم و احساس!
24 سال داره
ارباب خشن ، دختر باز و خلاصه شما هرچی خصلت بد بدی به این آقاااا قشنگ بهش میچسبه!
یه خواهر داره به اسم کانی …

🌩🤍🌩🤍🌩🤍🌩🤍🌩🤍🌩🤍🌩🤍🌩🤍🌩🤍🌩🤍🌩
مقدمه :

تو مسیر یه خیابون …
تو یه غروب پاییزی …
یه نگاه ساده از تو …
یه سلام ساده از من …
چند تا لبخند مصنوعی …
چند قدم پیاده رفتن …
چند تا پرسش از گذشته …
چند تا حرف کودکانه …
دل زدن به قلبـ دریا …
یه سوال عاشقانه … .

❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹

+مامااااان مامان توروخدا ، توروخداااااا نذار منو ببرن …
ماماااان

با هق هق التماسش میکردم و اون بیخیال رو صندلی قدیمی چوبیش نشسته بود و پوزخندی رو لباش نشونده بود …

میثاق که ارباب زاده بود ، بعد مرگ پدرش خود ارباب شده بود ، خبیث تر ، بی وجدان تر … .
منم ارباب زاده بودم ، چرا باید مثل یه برده باهام رفتار میشد …
چرا باید تن میدادم به هم خونه شدن ، هم خواب شدن با میثاق آتاش … .
تا از فکر بیرون اومدم ، انگار خیلی طول کشیده بود … .
رسیده بودم عمارت میثاق … .
دوتا غولی که فرستاده بود تا منو ببرن پیشش،از ماشین پیادم کردن و تا اونو دیدن ، برای احترام سرشونو پایین انداختن … .
با تنفر بهش زل زدم ، پوزخندی رو لباش جا خوش کرده بود و همونطور که تحقیر آمیز نگام میکرد دود سیگارشو بیرون فرستاد … .
خشن هولم دادن طرف در ورودی عمارت … .

رسیدیم به تراس ، همونجایی که میثاق نشسته بود … .

ــ ارباب امری ندارید؟!

بدون اینکه برگرده و نگاهمون کنه ، دستشو به نشونه نه بالا آورد و بلافاصله اون دو نفر رفتن … .

ــ بیا اینجا

دستوری حرف میزد ، این رفتارش اصلا تو کَتَم نمیرفت ، ولی … ولی الان کسیو نداشتم ، کسی که بخواد ازم دفاع کنه …

سر به زیر و آروم رفتم و کنارش ایستادم

ــ اسمت چی بود؟!

+ر…رستا ، اسمم رستاس

سیگارشو خاموش کرد ، از رو صندلیش بلند شد و از سر تا پامو برانداز کرد
نگاهاش همیشه تحقیر آمیز بودن ، این چیزی بود که عذابم میداد …

ــ یه بی لیاقتی …. رستا!

پوزخندی زد و رفت داخل …
چه گناهی کرده بودم که این بود سرنوشت تلخم …
چشمای نم دارمو پاک کردم و همونجا نشستم
پاهامو بغل کردم و سرمو گذاشتم روشون …
با تموم مشغله فکری که داشتم ، نمیدونم چیشد یا چجوری شد که خوابم برد …

با گرمی دستی رو شونم چشامو باز کردم …
خیلی نگذشته بود از وقتی که خوابم برده بود هنوز هوا روشن بود …
چشام خمار خواب بود اصلا نمیفهمیدم کی به کیه
اصلا این کیه که اومده پیشم …

ــ هی دختر!
پاشو برو تو اتاقت ، مریض میشی

بدون توجه به حرفاش دوباره سرمو گذاشتم رو پاهام …
نوچی کرد و یهو گرفتم تو بغل خودش …
خسته بودم اندازه کل دنیا !…
بدون هیچ حرفی ، حتی بدون باز کردن چشمام ساکت تو بغل کسی که نمیدونستم کیه خودمو قایم کردم …

ــ آراااد ..!
بذارش زمین

صدای میثاق بود …
عین برق گرفته ها چشامو باز کردم و سعی کردم از بغل این پسری که حالا فهمیدم اسمش آرادِ ، بیرون بیام ولی چفتم کرد و نذاشت …
با استرس و نگرانی نگاش کردم ، نگاهش برگشت سمت من و لبخند مهربونی زد

ــ مگه با تو نیستم؟!
هاااان؟!

خیلی خیلی عصبی بود …
میترسیدم ، خیلی میترسیدم از خشمش

+تورو خدا بذارم پایین

میثاق رو به روی آراد وایستاده بود و حالا من بینشون بودم …

آراد ــ میثاق!
آروم باش داداش..!
تو تراس به دیوار تکیه داده بود خوابش برده بود
هوا سرده …
مریض میشه

میثاق با همون اخمش ، دستشو انداخت زیر گردنم و اون یکی دستشو زیر زانو هام

ــ اگه لازم میدونستم خودم میبردمش!
دیگه دخالت نکن … .

با ترس لبمو گزیدم و سرزنش گر آرادو نگاه کردم …
بردم سمت یه اتاق و انداختم رو تخت… .
با اخم غلیظی که رو پیشونیش نشسته بود اومد جلو ، هرچی اون میومد جلو من میرفتم عقب تر تا وختی بدنم به تاج تخت برخورد کرد …
اب دهنمو با ترس پایین فرستادم و یه گوشه تو خودم جمع شدم …

جلو اومد و کمربندشو باز کرد
با ترس نالیدم

+و..ولم .. ولم کن

لبخند پلیدی زد و کمربندشو بالا آورد ، با برخورد محکم کمربند به تن و بدنم ، جیغ بلندی کشیدم

ــ التماس کن …

ضربه محکمتری زد ، بدون توجه به هق هق کردنام ضرباتشو محکمتر میکرد و سوزش پوست بدنمم بیشتر میشد …

+ت..تورو خدااا ولم کن

ــ بگو …
بگو ، التماس کن

با گریه داد زدم

+تورو خداااا ولم کن توروخداااااا

نفسای عمیقی کشید و کمربندشو پرت کرد گوشه اتاق

ــ اوکی ، اوکی …
من .. من آرومم..!

تو دلم گفتم میخوام صد سال سیاه نباشی آمازونی ..!

خنده عصبی کرد و دستی تو موهاش کشید …
لیوان شیشه ای که رو میز بود رو برداشت و پرت کرد کف اتاق که جیغی کشیدم …
انگار باز عصبانیتش برگشته بود …

ــ گمشو تو حموم ، گمشوووو

نمیتونستم نمیتونستم ..!
دست و پام ، کل وجودم زخم بود …
جون نداشتم
همینطور که گریه میکردم بلند گفتم

+ن..نمیتونم .. نمیتونم برم

با چشمای به خون نشستش مثل پر کاه بلندم کرد و بردم تو حموم اتاق …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 43

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان ارتیاب

    خلاصه : تافته‌‌ ادیب دانشجوی پزشکیست که به تهمت نامزدش از خانواده طرد شده و مجبور به جدایی می‌شود. اتفاقاتی باعث می…
رمان کامل

دانلود رمان کنعان

خلاصه : داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام…
رمان کامل

دانلود رمان فودوشین

  خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانه‌ای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی می‌کند.…
رمان کامل

دانلود رمان غثیان

  خلاصه: مدت‌ها بعد از غیبتت که اسمی از تو به میان آمد دنبال واژه‌ای گشتم تا حالم را توصیف کنم… هیچ کلمه‌ای نتوانست…
رمان کامل

دانلود رمان اسطوره

خلاصه رمان: شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه ..با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج…
رمان کامل

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق

خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🖤رز سیاه🖤
2 سال قبل

خوندم خوبه خوب بید 😎😎

Zahra
2 سال قبل

عالی بود فلور مثل بقیه رمانات درجه یک❤

𝐀𝐓𝐄𝐍𝐀 💔
2 سال قبل

پسره روانی…
من چرا از شخصیت های مغرور بدم میاد؟!
و اینک تبریک. با شروع تلخ و انشاالله با پایان شیرین.
عشق مامانی…
دوستت دارم دخمل قشنگم.

افسانه
2 سال قبل

عالی بود عزیزم…

اوین
2 سال قبل

عالیه موفق باشی گل🔥❤

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x