رمان عشق خلافکار پارت 2

4.3
(14)

_ بزا ببینم میتونم یا نه

_ باشه

_ ساعت چند هست؟

_ ساعت 9 به بعد شروع میشه

_ اوکی میام

_ پس قراره خوش بگذره

_ بسه اگه میخوای بیام باید کارامو انجام بدم بعد بیام

یا نه اینطور که هی پیام میدی نمیتونم بعدم داغش میمونه رو دلتا

_ باشه باشه خدافظ

_ خدافظ

آخیش حالا چی بپوشم؟ این لباسایی که دارم بدرد پارتی نمیخورن

به الکس زنگ زدم

_ الو دیوونه

_ الکس پاشو بریم خرید

_ وا برای چی؟

_ خله برای پارتی دیگه

_ خب یکی از همون لباس هایی که داری رو بپوش دیگه

_ اونا خوب نیستن

_ خب باشه ساعت 4 میتونی بیای؟

_ آره میتونم

_ پس ساعت 4 میبینمت

_باشه فعلا

_ فعلا

ساعت 1 بود . دیدم بدجور شکمم داره قار و قور میکنه

رفتم پایین دیدم مامانم داره ناهار درست میکنه .

گفتم

_ وای چه بوی خوبی اوممممم ضعف کردم

مامانم خندید

_ برو دستات رو بشور بیا دوبلین کادل داریم

رفتم دستمو شستم اومدم دیدم سر میز داداشم

و بابام با خواهرم نشستن.

داداشم تا من نشستم گفت

_ به! بشکمونم که اومد

_ حالا خوبه اندازه کانتینر شدی دم به دیقه می لومبونی

آنتونیا گفت

_ بسه دیگه دم به دیقه عین سگ و گربه به جون هم می افتین

نشده یه بار ببینم با هم خوب باشین .

_ آخه!….

_ آخه نداره آرتمیس و باتو ام هستم آنتونی والا همه خواهر

برادر دارن ماهم خواهر برادر داریم .

مامان اومد که ساکت شدیم

بابا گفت

_ خب امروز چطور بود؟

گفتم : مثل همه روزا . راستی بعداظهر ساعت 4 با الکس میخوام برم خرید

مامان گفت: وا! خرید واسه چی ؟ تازه خرید کردی که.

گفتم: خواهر آدرین پارتی دعوتمون کرده امشب هست قراره بریم اونجا

_ آهان ! بعد نمیگی باید از پدر و مادرم اجازه بگیرم بعد؟

_ مامان معذرت میخوام میخواستم بگم حرفش شد الان گفتم دیگه

مامان یه چشم غره بهم رفت و عصبی گفت : باشه میتونی بری ولی دفعه بعد پارتی

اینا رو اول از ما اجازه بگیر بعد برو

مشغول غذا خوردن شدیم و حرف زدیم

توی فکر رفتم که با اینکه آنتونیا و آنتونی دوقلو ان چقدر با هم

فرق دارن آنتونی رو انگار 180 درجه بچرخونی میشه آنتونیا ، هم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان دژخیم

  خلاصه رمان: عشقی از جنس خون! روایت پسری به نام سیاوش، که با امضای یه قرارداد، ناخواسته وارد یه فرقه‌ی دارک و ممنوعه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x