رمان عشق موازی پارت دوم

4.2
(9)

با اعصابی داغون داشتم دور اتاق قدم بر میداشتم و توی فکر بودم …
لعنت … لعنت به آلیس که با این گند کاریاش خواب و خوراک واسم نزاشته ! … .
هوفی کشیدم که همون موقع گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن … .
سرِ جام ایستادم و گوشی رو با کمی مکث ، از توی جیب شلوارم در آوردم … .
با دیدن اسم شخصی که روی صفحه ی گوشی بود ، وایی کشیدم … .
توی این گیر و گرفتاری ، فقط همینو‌ کم داشتم ! … .
نفس عمیقی کشیدم ، گوشی رو جواب دادم و به طرفم گوشم گرفتمش که صداش بلند شد :

_ الو … ایلیاد؟! …

نفسمو محکم بیرون فرستادم و لب زدم :

+ بله؟! … .

_ چطوری؟! ، اوضاع روبه راهه؟! …
کار و بار چطوره؟! ..‌. .

هوفی کشیدم و همونطور که به ساعت مچیم زل زده بودم  ، گفتم :

+ خوبم ، مرسی …
کار و بار هم که میگذره دیگه ‌… چه میشه کرد ! … .

خنده ی خوشحالی کرد و گفت :

_ خیلی هم عالی … .
ببین پسر ، واست یه کار توپ پیدا کردم … !

ابرویی بالا انداختم و دستمو فرو بردم توی جیب شلوارم …

+ چه کاری؟! … .

_ اول بگو ببینم … پایه ای؟! … .

هوفی  کشیدم و گفتم :

+ نمیدونم … راستش به اندازه ی کافی دردسر دارم ! … .
حوصله ی یه دردسر دیگه رو ندارم … !

_ اما من مطمعنم اگه متوجه بشی که چه کاریه …
صد در صد قبول میکنی و از این بهونه های الکی هم دیگه تحویلم نمیدی ! … .

آب دهنمو به آرومی قورت دادم …
نفس عمیقی کشیدم و با کمی مکث لب زدم :

+ اوکی … حالا بگو ببینم چه کاریه که
داری منو به وسوسه میندازی؟! …

خنده ی شیطنت باری کرد و گفت :

_ جنس داریم … جنسای توپ و اعلا ! … .
فقط به یه کسی نیازه که کارای سفر دریایی به ایتالیا ، از اونجا هم به اسپانیا رو جور کنه …!
و به نظرم تو مناسب ترین فرد ممکنی … .

به طرف پنجره حرکت کردم …
یکم پرده رو با دستم کنار زدم ، به حیاط زل زدم و گفتم :

+ که اینطووور … .
حالا جنسا چی هستن؟! …

با جوابی که داد ، با بُهت به یه نقطه ی نامعلوم خیره شدم …
با صداش به خودم اومدم :

_ هِی پسر … چیشدی؟! … .

آب دهنمو قورت دادم و لب زدم :

+ ن … نمیتونم این … اینکار رو انجام بدم ! … .

کلافه و بی اعصاب پوفی کشید و گفت :

_ ای باباااا … فقط میخوای این جنسا رو بار بزنی اونوَره آب ، همین … !
دیگه باز چرا دل دل میزنی؟! … .

هوفی کشیدم ، پرده رو انداختم پایین و از پنجره فاصله گرفتم …

+ تو توقع داری من نزدیک به ۱۰۰ تا دختر رو … که تازه باکره هم هستن ! ‌… اول ببرم ایتالیا ، بعد با کِشتی بفرستمشون اسپانیا … !
اصلا فکر کردی اگه بهم حمله شه ، تمامه دخترا رو بگیرن و بهشون تجاوز کنن … من باید چه غلطی بکنم؟! …‌ .

خنده ی بلندی کرد و گفت :

_ نگران نباش … کُلی محافظ همراهت میفرستم ! … .
تو فقط قبول کن ، بقیه چیزا به عهده ی من …!
حیف که خودم وقت ندارم واسه اینکار …
وگرنه عمرا باهات شریک میشدم ! … .

پوزخندی زدم و گفتم :

+ حالا چقدر بهِم میدی؟! ‌… .

_ قرار نیس از من پولی بگیری ‌…

ابرویی بالا انداختم و گفتم :

+ یعنی چی؟! … .

نفس عمیقی کشید و گفت :

_ ببین ، تو … تو طرف حسابت من نیستم …
فرد دیگه ایه … .

گوشه های لبمو کمی به پایین کج کردم و لب زدم :

+ خب … اون فرد کیه؟! … .

_ آدرین آگوست طرف حسابته … .

کم کم اخم ریزی روی چهرم شکل گرفت …
نفسمو عصبی بیرون فرستادم و گفتم :

+ عمرا با اون همکاری کنم ، دیگه حتی اسمشم نیار ! … .

صداشو بالا برد و گفت :

_ ایلیااااد … به خودت بیا پسر …
با این قاچاق ، میتونی پول خیییلی هنگفتی به دست بیاری ! … پولی که تا آخر عمرت میتونی ازش استفاده کنی و دیگه کلا کار قاچاق رو بزاری کنار ! … .

عصبی دندونامو روی هم سابیدم و گفتم :

+ تو که خودت میدونی … من و اون اصلا با هم جور در نمیایم ! … . آخه چطور میخوام واسش کار قاچاق انجام بدم؟! … .

هوفی کشید و گفت :

_ ببین ایلیاد … من روی تو خییلی حساب کردم ! … .
نا امیدم نکن لطفا … !

پوفی کشیدم …
دستمو لای موهام کشیدم و در آخر بعد از چند لحظه سکوت ، لب زدم :

+ حالا اصلا بر فرض که من قبول کردم …
اونو میخوای چیکار کنی؟! … تو که میشناسیش که چقدر باهام کینه ایه ! … .

_ خیالت راحت … همین دو ، سه روز پیش توی یکی از جلسه هاش شرکت داشتم … گفت به یه نفر نیاز داره که اینکار رو واسش انجام بده ! … .
خلاصه که یه سری شرایط گذاشت که خب از نظر من تو تمومه اون شرایط رو داری …!
فقط … فقط … .

حرفشو ناتموم گذاشت و ادامه نداد … .
ابرویی بالا انداختم ، روی صندلی میز کارم نشستم و لب زدم :

+ خب … فقط چی؟! … .

نفسشو بیرون فرستاد و گفت :

_ فقط اون نفر ، باید … باید …
هوففف … باید ازدواج کرده باشه … .

اخم غلیظی کردم … چه شرط مسخره ای خدا ! …

با حرص لب زدم :

+ یعنی چی؟! …
یعنی اگه اون فرد سینگل باشه نمیتونه اینکار رو انجام بده؟! … .

_ راستش خودمم نمیدونم قصدش از گذاشتن این شرط چی بوده … ولی خب ، گفت حتما باید یه رِلی داشته باشه ! … .

نفسمو عصبی بیرون فرستادم که انگار چیزه تازه ای رو کَشف کرده باشه ، با هیجان لب زد :

_ من … من حدس میزنم حتما چون بیشتر فرماندِهان
گروه ها ؛ سینگل هستن ، این شرط رو گذاشته تا هر کسی نتونه این کار رو بر عهده بگیره ! … .
ایلیاد … میتونی یکی رو واسه خودت جور کنی؟! …
اگه میخوای من دختر زیاد دارمااا …
با اندامای برجسته ، کار بلد ، قیافه های عروسکی ، سن پایین …

پریدم بین حرفش و با عصبانیت لب زدم :

+ چی همینطور داری واسه خودت بلغور میکنی؟! …
دخترات ارزونی خودت … .

پوزخندی زدم و با طعنه ادامه دادم :

+ تازه که همشون هم دست خوردن ! … .

با لحن دلخور و عصبی ای ادامه داد :

_ واقعا ‌که … تو اینطور در مورد من فکر میکنی؟! …
به نظر خودت من به تو دختر فاسد و خراب میدم؟! … .

کلافه هوفی کشیدم …
دستی به صورتم کشیدم و گفتم :

+ به یکم وقت نیاز دارم …
باید تصمیم قطعیِ خودمو بگیرم ، بعد بهِت خبرشو میدم … .

_ اوک … منتظر زنگتم … .

+ فعلا …

نفس عمیقی کشید و گفت :

_ فعلا … .

گوشی رو قطع کردم و گذاشتم روی میز … .
آرنج دستامو گذاشتم روی میز و صورتمو با دستام پوشوندم …
واقعا حوصله ی یه دردسر جدید رو نداشتم ! … .
آلیس به اندازه ی کافی واسم دردسر درست کرده بود …
دیگه با وجود اون نیازی به دردسر دیگه ای نداشتم … !
ولی خب … همش حس طمَع منو وسوسه میکرد که پیشنهادشو قبول کنم … .
دستامو کشیدم توی موهام و نفس عمیقی کشیدم …
باید چیکار کنم؟! … یعنی قبول کنم پیشنهادشو؟! …
آخه دختر از کجا بیارم؟! … .
گرچه یاشار گفت واسم دختر جور میکنه ولی …
ولی من دخترای اونو قبول نداشتم ! …
به نظرم فاسد و غیر قابل اطمینان به نظر میان … !
هوففف … خدایا ، یه راهی بنداز جلو پام … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Elena .
2 سال قبل

ای کلک اسم آدرین رو از رمانم برداشتی🤣
خداروشکر فامیلیش با شخصیت من یکی میست وگرنه دقیقا یه نفر میشدن با اون نقشه ای که من واسش دارم😂

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

آره بابا
تو پارتای اول هم بودش رقصیده بود باهاش😂 اون یه جریاناتی پشتشه😁
😂😂

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

یس

Delaram
2 سال قبل

ادرینننننننن اگستتتت
پس تو هم به لیدی باگ ببینه قهاری مثل خودم😂😂😂
خیلی خوب بود دمت گرم🍒🍓

..
..
2 سال قبل

دمت عالی بود😍از افشینم هم یکم استفاده کن😂بعد مگه افشین ایدین رو نکشت یا این ی ایدین دیگس😅اینقدر ک رمان تو و رمان عشق خلافکار رو جست و جو میکنم قاطی کردم الان زدم رمان خلافکار موازی😂😂😂💔

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x