تازه از استخر بیرون اومده بودم و داشتم گره کمری حولمو سفت میکردم ، که همون لحظه گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن … .
کلافه سرمو بلند کردم و نگاهی به اطراف انداختم …
به سمت میزی که همونجا بود حرکت کردم ، گوشی رو برداشتم و به صفحش خیره شدم …
لبخندی زدم ، افشین بود …!
دکمه ی اتصال رو لمس کردم که صداش بلند شد :
_ الو داداش … .
+ سلام افشین … چطوری پسر؟! …
چه عجب یه خبری از ما هم گرفتی …!
خنده ی کوتاهی کرد و گفت :
_ سلام … خوبم مرسی ، خودت خوبی؟! …
دیگه به بزرگی خودت ببخش …
سرم خیلی شلوغ بود ، شرمنده … .
لبخندی زدم و گفتم :
+ منم خوبم … .
اشکالی نداره …
چه خبر از سارا؟! … خوبه؟! … .
_ آره ، اونم خوبه ! … .
توی سالن شروع کردم به قدم برداشتن و لب زدم :
+ گوشی رو بده بهش …
دلم خیلی واسش تنگ شده ! … .
_ الان که اینجا نیس …
بعدشم ، دلت فقط واسه اون تنگ شده!؟ …
داشتیم داداش!؟ … واقعا که … .
خنده ی بلندی کردم و لب زدم :
+ لوووس … کجاس مگه؟! … .
_ هیچی بابا … رفته کلاس آشپزی … .
متعجب ابروهامو بالا انداختم و با بُهت گفتم :
+ ک … کجا رفته!؟ … .
خنده ی بلندی کرد و گفت :
_ تعجب کردی نه؟! …
من برداشتم گفتم که هرگز نمیتونه یه غذای خوردنی بپزه و تا آخر عمرمون بااید از بیرون غذا بگیریم … .
اونم دیگه غیظ کرد و واسه اینکه بهِم ثابت کنه که میتونه آشپزی رو یاد بگیره ، کلاس آشپزی ثبت نام کرده …
تازه دو روزه که کلا باهام قهره ! … .
باید به اون لقب لوس بدی ، نه من … !
زدم زیر خنده و در بین بریده بریده لب زدم :
+ ا … از دست ش … شما دوتا ! …
تو … تو مگه نمیدونی ، د … دخترا خیلی حساسن که باز این حرفو بهِش زدی ! … .
خاک … خاک بر سرت ! … .
_ عع … خب به من چه …
این قبلا اینطوری نبودااا … خیلی با جنبه تر از این حرفا بود ! … تو زیادی پررو و لوسش کردی …!
ابرویی بالا انداختم و گفتم :
+ بهونه ی بهتری نداشتی جور کنی که میندازی تقصیر من؟! …
خنده ای کرد و چیزی نگفت …
تنها دوستایی که همیشه لبخند روی لبم میارن ، همین دو نفر ، سارا و افشین هستن ! … .
تنها امید ، بین اینهمه سیاهی …!
لبخند تلخی زدم و گفتم :
+ افشین … .
_ جانم داداش … .
+ میتونی واسه یه هفته با سارا پاشید بیاین اینجا؟! …
من … من خیلی بهتون نیاز دارم … .
نگران لب زد :
_ چیزی شده ایلیاد؟! …
اتفاقی افتاده؟! …
+ نه داداش ، چه اتفاقی !…
فقط … فقط دلم واستون تنگ شده …
دوست دارم از نزدیک ببینمتون …!
نفسشو آسوده بیرون داد و گفت :
_ خب … خداروشکر ، فکر کردم مشکلی واست پیش اومده ! … باشه ، من حالا کارامو اینجا ردیف کنم …
یه سر با سارا میایم اون طرفا هم … .
لبخندی زدم و گفتم :
+ جدی؟! …
_ آره …
با عجله ادامه داد :
_ من دیگه باید برم … کاری نداری؟! … .
آهی کشیدم و گفتم :
+ نه … برو به کارِت برس … خدانگهدار ! …
_ خداحافظ … بیشتر مراقب خودت باش … .
لبخند تلخی زدم ، گوشی رو پایین گرفتم و تماس رو قطع کردم …
* * * *
+ ببین آلیس … از اینکه اینطوری با لوس بازیات باهام حرف نمیزنی ، فکر نکن میتونی روم تغییری ایجاد کنی ! …
من همینم که هستم …!
الانم اگه اومدم اینجا ، فقط واسه یه چیزه … .
چونشو ول کردم ، یه قدم عقب رفتم و صاف ایستادم …
پوزخندی زدم و گفتم :
+ تو از این به بعد دوست دختر منی …
تمام و کمال واسه خودمی …
متعجب و با ترس بهم زل زده بود که بی خیال ادامه دادم :
+ فکر بد نکنیااا …
عاشق چشم و ابروت نشدم …
فقط … قراره یه سری جنس بفرستم به کشور های اطراف …
و واسه اینکار به یه رل نیاز داشتم …
ابرویی بالا انداختم و مغرورانه ادامه دادم :
+ نه که تو خیلی مظلوم و سر به زیری …
واسه همین تورو انتخاب کردم … پس اگه ، یکی ازت پرسید نسبتت با ایلیاد چیه؟! … میگی دوست پسرمه … .
در همین حد و تمام … .
اوکی؟! … .
لبهاش رو محکم روی هم فشار داد و سرشو انداخت پایین …
خیلی داشتم خودداری میکردم تا توی بغلم نگیرمش … .
خیییلی دوست داشتنی و خواستنی بود ! … .
طوری که هر پسری میدیدش ، مطمعنن حالی به حالی میشد ! … .
حتی با وجود موهای شونه نکرده و بلند دورش ، بازم زیبا بود …
حتی با وجود زخم و زیلی های روی صورتش …
با وجود … با وجود همه چییی بازم زیبا بود ! …
تمامه حرکاتش منو یاد سارا مینداخت …
هع … اونم دقیقا همینقدر مظلوم بود ! … .
سری تکون دادم تا این فکرای مزاحم از توی ذهنم پَر بکِشن …
من نباید سارا و الیس رو باهم مقایسه کنم …
سارا … اون ، اون بهترین بود ! … عالی بود …
اما الیس … یه آدم دورو و بی وجدانِ …
یکی که … که … .
چشمامو با زجر بستم … .هر وقت یادم میاد که بخاطر اون ، الان من یه قاچاقچی ام ، سر درد بدی میگیرم … .
اگه … اگه آلیس وجود نداشت … اگه اون نمی بود ؛ دیگه من از مامان ، ۲۰ سااال جدا نمیشدم … .
که باز از بچگی ؛ زمانی که هنوز باید دوران کودکیمو میگذروندم ، بزنم توی کار خلاف به امید اینکه یه روز بتونم آلیس رو شکست بدم ! … .
کلافه هوفی کشیدم … این دختر ، یه جادوگر بود … .
آره ... یه جادوگری که … که هر لحظه داره منو جادو میکنه … متنفرم … ازش متنفرممم … .
عالی عالی❤️
خدایی اخرای رمانت الیس فرار کنه از ایلیاد درحالی که ازش بارداره بعد چهار سال یهمویی هم دیگه رو ببینن بعد دیگه با خوبی خوشی کنار هم زندگی کنن عالی میشه جلد سومشم بزن برا نوه هاشون . پسر افشین یه پسر خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی مغرور سرد با دختر ایلیاد یه دختر مهربون شیطون که طبق یه وصیت که به خواست ایلیاد و افشین باید نوه هاشون باهم ازدواج کنن عالی میشه😅😅😅😅😅❤️
اوه 🙄😂 تو خدایی چرا نویسنده نمیشی لعنتی؟!🙂💔
تو که از منم بهتر مینویسی 😕 حسودیم شددد🤕😂
مرسی اره قوه تخیلم خیلی قویه طوری که میتونم حتی چهره هارو مجسم کنم به ساده گی توذهنم با تو یه دقیقه یه داستانو بگم ولی امتحان اینا دارم 😅😅❤️
ایولللل بابا🙄😍
امتحاناتت تموم شد به فکر باش یه رمان بنویس 😅💝
نمیدونم چطور تو سایت اسم بنویسم تابستون خواستم این کارو بکنم ولی نتونستم😅
قادر که رمان فعلا قبول نمیکنه ، درخواستای زیادی داشته هااا ولی خب … نمیدونم چرا رمان نمیپذیره 🤷♀️
حالا حتما لازم نیس توی این سایت رمانتو بزاری ، سایتای مختلف دیگه ای هم هس که میتونی توش رمانتو قرار بدی عشقم🤗 توی انجمن ها هم میتونی بزاری 🙂 یا هم یه وبلاگ درست کن توش قرار بده رمانتو 😘 راستی … محض کنجکاوی ، چند سالته جیگر ؟!🙄😉
دقیقا منم قوه تخلیم بالاست😂❤همیشه تصویراشونو تو ذهنم تجسم میکنم😐😂
ای باباااا …
لعنتیااا داره حسودیم فورااان میکنه هااا😕😕😕
بیاین ادامشو شماها بنویسید بنظرم😂🙂
اونجایی که بارداره و فرار میکنه مثل آخر رمان عروس استاده که آخرسر آرمین باور نمیکنه که بچه ازش باشه و هانا ناراحت میشه و مرگ خودشو جعل میکنه و میره اونطرف😂
دقیییقا🤐😂🙏
نبابا نه الیس میدونه بارداره نه ایلیاد به کمک سارا فرار میکنه فقط سارا میدونه کجاست تو یه روستا از شمال تو یه کلبه جنگلی همراه یه پیرزن زندگی میکنه
Wowww👍👍👍😂
مثل همیشه عالی
تشکر 🙏💝
اسم رمان النا چیه؟
عشق خلافکار
عشق خلافکار
البته توی این سایت نیست یه سایت دیگه به اسم فصل یک
اره خوندم عالی بود مخصوصا ارتیمیس انگار خودمم
ممنونم 😘
آرتِمیسه😂 معمولا با آمیتیس و اینا اشتباه میگیرن اسم آرتمیس رو
عااالیه😍پارت بعد رو کی میزاری😰😍
مشخص نیس نفسم 😄
احتمالا فردا میزارم 😘💝
۱۷ سالمه
آهان … که اینطووور😄
از سارا و من بررگتری😂
من ۱۳ سارا ۱۴🤭
حالا همه جا نگو دیگه 😕
بچه ها نمیدونین من تا حالا اینقدررر بخاطر سنم تحقیر شدم😐 مثلا طرف اومده پیویم میگه خیلی عالی مینویسی و این حرفا اما وقتی سنمو بهش میگم ، میگه تو برو بازیتو بکن کوچولو 😑😑😑 یعنی خدایی من بخاطر همین اصلا سنمو به هیچکس نمیگم 🙁:/
پارت بعد رو بزارررر سارا جون😂❤
صبرررر نفس … صبررر😂
شاید بمونه واسه فردا چون هنوز وقت نکردم بنویسم پارت بعدو🙂😅:/
اونا خرن گاو نرن ولشون کن بابا
فک می کنن چون سن ما کمه حتما بی عقلیم و هرچی سن بیشتر باشه عقل کل ترن😑 داریم کسایی که سنشون اندازه سن فسیل دایناسوره ولی اندازه بچه دوساله عقل ندارن
انگاری خودشون خیلی سنشون زیاد هست تا سن مارو میفهمن اینطوری میگن یا نه خودشون یا ۱۰ ساله ان یا ۱۶ ۱۷ ساله 😐
دقیییقا😕…
ولی خب من خیلی روی سنم حساسم و متنفرم از اینکه منو جزو بچه ها میشمارن 🙁✋💔
دقیقا🥲ولی منم مث سارا بدم میاد بچه ب شمار بیام😐💔
اوهوووم🙂… مگه تو چند سالته دلبرم ؟!🙃
لایک❤️
درکت میکنم
هعیی😕🌷
واقعا؟!!!!۱۱
سارا جون اگ میخای هیجانی تر بشه لطفن ایلیاد عاشق الیس نشه و اینک درسته با افشین رفیق جون جونی شدن یه جوری بنویس که ایلیاد عاشق سارا بشه و با نقشه هایی اونو بکشه پاریس …
اوه 😅… .
وایی راست میگه لطفا همین کارو بکن 😂هرکاری میککه فراموشش کنه ولی نمیتونه مثلا حتما این پیشنهادی ک دوستمون داد رو اجرا کن خیلی خوب بود😂😂😂نویسنده کی بودی تو اتنا❤😂
اوووه 😐😂
بفرمایید جلو عزیزانم ،
این قلم اینم دفتر خودتون بنویسین 🙂😘😅
واقعا من به درد نویسندگی نمیخورم 😂💔
عزیزم چرا ناراحت میشی اگ خوب نمینوشتی ک این همه خواننده نداشتی
فدات بشم شوخی کردم 😅
خیالت راحت باجنبم اونقدرا لوس نیستم 😉😌😂
😅😅😅😅😅😅من نزدیک ب هزارتا رمان خوندم اولشو میخونم اخرش مشخصه چی میشه چون دست قلم سارا هم زیباست بخاطر همین پیشنهاد دادم وگرنه هرچی خودش دوس داره بنویسه.ایشاالله بعد کنکورم خودم دست بکار میشم😅😅😅
مرسی نفسم 😘
من دارم شوخی میکنم وگرنه خیلی هم خوشحال میشم که نظر میدین واسه رمانم عشقا 🙂🌷
من خودم ۱۸ سالمه ولی احساس میکنم ۱۰ ساله ام شایدم کمتر نمیخام بزرگ باشم
شماها خیلی خوبین عشقا😘🙂
من …. من مخاطبم اونایی هستن که فرق میزارن توی سن آدما 😑🙁💔
خود تو جینگولی منی سارایی😅😅
مرسی فدات شم 🤒😘
پارت نمى زارى؟؟
امتحان دارم ولى از ظهر صدبار میام ببینم پارت گذاشتى یا نه
باورت میشه اصلا امروز وقت نکردم یا بهتره بگم حوصله نداشتم که پارت بنویسم😕
میمونه واسه فردا🙃شرمندتونم دیگه … به بزرگی خودتون ببخشید 😅
خودمم امتحان داشتم ، خلاصه که درگیر امتحانم بودم کلا پارت گذاری یادم رف …🙁!
اشکالى نداره امتحانت مهمتره
مرسی درک میکنی دلبر 🙂🌷