&& سارا &&
خسته از بحث کردن بیخودی با ایلیاد ، به سمت طبقه ی بالا قدم برداشتم …
به اتاقم که رسیدم ، به آرومی دستگیره ی در رو پایین کشیدم تا اگه افشین خواب بود ، یه موقع بیدار نشه … .
آهسته در رو باز کردم و داخل شدم …
در رو بستم …
برگشتم و بهش خیره شدم ، پشتش بهِم بود و به پهلو دراز کشیده بود …
نفسمو با فشار بیرون فرستادم ، اینطور که معلومه خوابیده … .
به طرف آینه قدم برداشتم ، رو به روش ایستادم و به خودم خیره شدم …
اتاق نسبتاً تاریک بود ولی بخاطر پرده ی اتاق که کشیده شده بود ، نور ماه افتاده بود توی اتاق و اونقدرا که بتونم اطرافمو ببینم روشن بود … .
پوفی کشیدم …
کش سرم رو در آوردم و موهامو شونه کردم ، لباسامو با یه لباس راحتی عوض کردم ، به طرف تخت قدم برداشتم و کنار افشین دراز کشیدم …
به سقف اتاق خیره شدم و به اتفاقایی که امروز واسم افتاد فکر کردم …
خیال های پی در پی اجازه ی خواب بهِم نمیداد …
کلافه هوفی کشیدم و جهت مخالف افشین دراز کشیدم …
چشمامو بستم و سعی کردم روی هیچی تمرکز نکنم و فقط بخوابم … .
اما مگه میشد؟! …
زبونی روی لبام کشیدم که افشین توی جاش تکونی خورد و من اینو از روی تخت که بالا و پایین شد متوجه شدم … .
چند لحظه بعد دستی دورم حلقه شد ...
دستمو گذاشتم روی دست مردونش و گفتم :
+ افشین؟! … تو هنوز بیداری؟! … .
سرشو توی گودی گردنم فرو برد و لب زد :
_ نتونستم بخوابم … .
نفس عمیقی کشیدم که دستشو یه کم بالاتر آورد و بالا تنمو توی مشتش گرفت … .
با فشاری که داد ، آخ آرومی گفتم و لبم پایینیمو زیر دندون گرفتم …
بوسه ای روی گردنم کاشت …
دستشو از زیر پیراهنم رد کرد …
از اونجایی که من اصلا موقع خواب عادت به پوشیدن سوتین نداشتم ، اون بدون هیچ مانعی تونست سینمو بگیره توی دستش …
مشغول بازی کردن با سینم شده بود که من دیگه مثل همیشه زودی وا دادم …
چشمام خمار شد و نفس کشیدنام نامنظم …
با یه حرکت ، خودشو جابه جا کرد و روم قرار گرفت …
سرشو نزدیک آورد و وحشیانه شروع کرد به مکیدن لبام …
دستامو توی موهاش فرو بردم و باهاش همکاری کردم …
بعد از چند لحظه سرشو عقب برد و گوشه های پیراهنمو گرفت ؛ متوجه خواستش که شدم ، یکم کمرمو بالا گرفتم تا بتونه کارشو انجام بده …
پیراهنمو از تنم در آورد و پرت کرد گوشه ی اتاق …
با لذت به سینه هام خیره شد …
بعد از چند لحظه وحشیانه سرشو پایین آورد و شروع کرد به مکیدن نوک سینم …
با دست دیگش اون یکی سینمو گرفت و مشغول بازی و ور رفتن باهاش شد …
کارم شده بود آه و ناله کردن …
+ آااه … اومممم ، افشییین … .
با شنیدن آه و ناله های من ، جری تر میشد و کارشو پر سرعت و خشن تر انجام می داد … .
&& ایلیاد &&
نفس عمیقی کشیدم و در زیر زمین رو باز کردم …
داخل شدم و با پام در رو بستم …
از پله ها سرازیر شدم ؛ به زیر زمین که رسیدم ، به آلیس خیره شدم …
هنوز خواب بود ! … .
پوفی کشیدم و به طرفش قدم برداشتم ، کنارش نشستم و به قیافه ی غرق خوابش خیره شدم …
چقدر توی خواب معصوم تر میشه ! … .
لبخند ریزی زدم و پشت دستمو جلو بردم تا گونشو نوازش کنم ، اما وسط راه دستم خشک شد …
اخم غلیظی کردم ، باز با دیدن چهرش وسوسه شدم …
کلافه هوفی کشیدم و دستی لای موهای مشکی رنگم کشیدم …
از جام پا شدم و لبامو باز کردم تا صداش کنم …
ولی خب باز پشیمون شدم ، دلم نمیومد بیدارش کنم …
به سینی صبحانه ی روی زمین نگاهی انداختم ، هر وقت بیدار شد خودش بر میداره میخوره دیگه …
اصلا من اومدم که صبحونشو بزارم برم …
پس چرا وایستادم و دارم بر و بر نگاش میکنم؟! …
نفسمو با فشار بیرون فرستادم و بعد از چند لحظه ، برگشتم و به طرف پله ها قدم برداشتم …
هنوز پامو روی پله ی اول نگذاشته بودم که صدای ناز و خواب آلودشو شنیدم :
_ ایلیاد …
سرمو با کمی مکث چرخوندم سمتش که درست روی زمین نشست …
موهاشو زد پشت گوشش و لب زد :
_ نرو ، باهات کار دارم … .
وای سارا امروز یه پارت هم بزار.
😂ببینم چی میشه … شاید گذاشتم 🤗