رمان عشق موازی پارت 10

4.1
(14)

&& سارا &&

خسته از بحث کردن بیخودی با ایلیاد ، به سمت طبقه ی بالا قدم برداشتم …

به اتاقم که رسیدم ، به آرومی دستگیره ی در رو پایین کشیدم تا اگه افشین خواب بود ، یه موقع بیدار نشه … .

آهسته در رو باز کردم و داخل شدم …

در رو بستم …

برگشتم و بهش خیره شدم ، پشتش بهِم بود و به پهلو دراز کشیده بود …

نفسمو با فشار بیرون فرستادم ، اینطور که معلومه خوابیده … .

به طرف آینه قدم برداشتم ، رو به روش ایستادم و به خودم خیره شدم …

اتاق نسبتاً تاریک بود ولی بخاطر پرده ی اتاق که کشیده شده بود ، نور ماه افتاده بود توی اتاق و اونقدرا که بتونم اطرافمو ببینم روشن بود … .

پوفی کشیدم …

کش سرم رو در آوردم و موهامو شونه کردم ، لباسامو با یه لباس راحتی عوض کردم ، به طرف تخت قدم برداشتم و کنار افشین دراز کشیدم …

به سقف اتاق خیره شدم و به اتفاقایی که امروز واسم افتاد فکر کردم …

خیال های پی در پی اجازه ی خواب بهِم نمیداد …

کلافه هوفی کشیدم و جهت مخالف افشین دراز کشیدم …

چشمامو بستم و سعی کردم روی هیچی تمرکز نکنم و فقط بخوابم … .

اما مگه میشد؟! …

زبونی روی لبام کشیدم که افشین توی جاش تکونی خورد و من اینو از روی تخت که بالا و پایین شد متوجه شدم … .

چند لحظه بعد دستی دورم حلقه شد .‌‌..

دستمو گذاشتم روی دست مردونش و گفتم :

+ افشین؟! … تو هنوز بیداری؟! … .

سرشو توی گودی گردنم فرو برد و لب زد :

_ نتونستم بخوابم … .

نفس عمیقی کشیدم که دستشو یه کم بالاتر آورد و بالا تنمو توی مشتش گرفت ‌… .

با فشاری که داد ، آخ آرومی گفتم و لبم پایینیمو زیر دندون گرفتم …

بوسه ای روی گردنم کاشت …

دستشو از زیر پیراهنم رد کرد …

از اونجایی که من اصلا موقع خواب عادت به پوشیدن سوتین نداشتم ، اون بدون هیچ مانعی تونست سینمو بگیره توی دستش …

مشغول بازی کردن با سینم شده بود که من دیگه مثل همیشه زودی وا دادم …

چشمام خمار شد و نفس کشیدنام نامنظم …

با یه حرکت ، خودشو جابه جا کرد و روم قرار گرفت …

سرشو نزدیک آورد و وحشیانه شروع کرد به مکیدن لبام …

دستامو توی موهاش فرو بردم و باهاش همکاری کردم …

بعد از چند لحظه سرشو عقب برد و گوشه های پیراهنمو گرفت ؛ متوجه خواستش که شدم ، یکم کمرمو بالا گرفتم تا بتونه کارشو انجام بده …

پیراهنمو از تنم در آورد و پرت کرد گوشه ی اتاق …

با لذت به سینه هام خیره شد …

بعد از چند لحظه وحشیانه سرشو پایین آورد و شروع کرد به مکیدن نوک سینم ‌‌‌…

با دست دیگش اون یکی سینمو گرفت و مشغول بازی و ور رفتن باهاش شد …

کارم شده بود آه و ناله کردن …

+ آااه … اومممم ، افشییین … .

با شنیدن آه و ناله های من ، جری تر میشد و کارشو پر سرعت و خشن تر انجام می داد … .

&& ایلیاد &&

نفس عمیقی کشیدم و در زیر زمین رو باز کردم …

داخل شدم و با پام در رو بستم …

از پله ها سرازیر شدم ؛ به زیر زمین که رسیدم ، به آلیس خیره شدم …

هنوز خواب بود ! … .

پوفی کشیدم و به طرفش قدم برداشتم ، کنارش نشستم و به قیافه ی غرق خوابش خیره شدم …

چقدر توی خواب معصوم تر میشه ! … .

لبخند ریزی زدم و پشت دستمو جلو بردم تا گونشو نوازش کنم ، اما وسط راه دستم خشک شد …

اخم غلیظی کردم ، باز با دیدن چهرش وسوسه شدم …

کلافه هوفی کشیدم و دستی لای موهای مشکی رنگم کشیدم …

از جام پا شدم و لبامو باز کردم تا صداش کنم …

ولی خب باز پشیمون شدم ، دلم نمیومد بیدارش کنم …

به سینی صبحانه ی روی زمین نگاهی انداختم ، هر وقت بیدار شد خودش بر میداره میخوره دیگه …

اصلا من اومدم که صبحونشو بزارم برم …

پس چرا وایستادم و دارم بر و بر نگاش میکنم؟! …

نفسمو با فشار بیرون فرستادم و بعد از چند لحظه ، برگشتم و به طرف پله ها قدم برداشتم …

هنوز پامو روی پله ی اول نگذاشته بودم که صدای ناز و خواب آلودشو شنیدم :

_ ایلیاد ‌…

سرمو با کمی مکث چرخوندم سمتش که درست روی زمین نشست …

موهاشو زد پشت گوشش و لب زد :

_ نرو ، باهات کار دارم … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
atena
atena
2 سال قبل

وای سارا امروز یه پارت هم بزار.

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x