_ ایلیاد خیلی مواظب باش ، نیفته از دستت … .
خنده ی کوتاهی کردم و جوجه رو به زحمت گذاشتم توی لونش …
نگاهی به داخل لونشون انداختم …
الهییی ، دوتایِ دیگه هم داخل لونه بودن …
لبخندی زدم … پامو گذاشتم روی شاخه ی پایینی و آروم از درخت پایین اومدم …
نگران لب زد :
_ گذاشتیش توی لونش؟! … .
چشمامو آهسته باز و بسته کردم و لب زدم :
+ بعله …
نگران و مضطرب سرشو بالا گرفت و همونطور که نگاهشو به لونه ی پرنده ها دوخته بود ، لب زد :
_ یه وقت باز دوباره خودشو نندازه پایین؟! … .
اخم ریزی کردم و دست به کمر ، شاکی لب زدم :
+ عععع … آلیس ! …
کم کم داره حسودیم میشه هااااا ! … .
متعجب سرشو پایین اورد …
نگاهی به سر تا پام انداخت و گفت :
_ چرا حسودی؟! … .
با لب و لوچی آویزون گفتم :
+ خب آخه تو اینقدر نگران اون جوجه ای ! …
ولی اصلا نگران من نبودی که یه موقع خودم پرت نشم پایین …
با بُهت گفت :
_ واااااا …!
ایلیااااد … .
به حالت قهر صورتم اونوَر کردم و با اخم لب زدم :
+ اصلا من دیگه قهرممم ! … .
قیافش خییلی باحال شده بود …
با چشمای گرد شدش بهم زل زده بود …
خیلی داشتم خودمو کنترل میکردم تا نخندم …
_ یعنی چی ایلیاااد؟! …
خب اون جوجه خیلی ناز و کوچولو بود …
بعدشم ، مگه نگران یه پسر شدم که اینطور اخم و قهر میکنی؟! … .
با شنیدن جمله ی آخرش اخمم غلیظ تر شد …
زودی سرمو چرخوندم سمتش و عصبی لب زدم :
+ اون موقع که دیگه خودم با دستام هم تورو و هم اون پسره رو خَفه میکردم ! … .
با دهن باز شدش بهم خیره شده بود …
_ تو … تو یه دیوونه ای ، شک ندارم دیوونه ای … !
لبخند ریزی زدم …
به درخت چسبوندمش و همونطور که با پشت انگشتام ؛ گونشو نوازش میکردم ، لب زدم :
+ بخاطر تو ، حتی اگه لازم باشه دیوونه هم میشم … .
ساکت زبونی روی لباش کشید که نگام کشیده شد سمتشون …
لبخندم پررنگتر شد ، سرمو نزدیک بردم و لبامو گذاشتم روی لباش …
بهترین مُسکن دنیا این لباش بود ! … .
بعد از چند لحظه سرمو عقب بردم و توی آغوشم کشیدمش …
حالا به خوبی میتونستم حال افشین رو توی اون زمان درک کنم …
نگرانی هاشو ، خوشحالیاشو …
که عامل اصلی همشونم ، سارا بود …!
راستش اون زمان که هنوز به معنای واقعی عشق پی نبرده بودم ، با خودم میگفتم چقدر افشین احمقه که واسه یه دختر … اینطور حاضره جونشم بده ! … .
و حالا ، خودم شدم افشین دوم …
کسی که حتی داره رو دست افشین اول میزنه … !
از فکرایی که داشت توی سرم چرخ میخورد ، خندم گرفت …
افشین دوم ! … چه اسمی …!
&& آلیس &&
به صورت غرق خوابش خیره شدم …
خدایاااا … چقدر توی خواب معصوم و جذاب تر میشه ! … .
نفسمو محکم بیرون فرستادم …
سرمو جلو بردم و بوسه ی کوتاهی روی لباش نشوندم …
سرجام دراز کشیدم و چشمامو بستم اما هرچقدر سعی میکردم بخوابم ، خوابم نمی برد که نمی برد ! … .
بعد از چند لحظه از جام بلند شدم و به طرف بیرون قدم برداشتم … از خیمه بیرون زدم و یکم اونوَر تر از خیمه ایستادم ، نفس عمیقی کشیدم و به ماه خیره شدم …
هر بار که به ماه نگاه میکردم ، یاد حرفای ایلیاد میفتادم …!
گفت ماه منی ! … ماه قلبم … .
خنده ی کوتاهی کردم … این پسر … جذابترین پسری بود که توی عمرم میدیدم …
حتی به نظرم از افشین هم خوشتیپ و جذاب تره …!
مغرورانه ابرویی بالا انداختم …
خب معلومه ، همه که نمیخوان مثل من خوش سلیقه باشن … .
اما خب از حق نگذریم ، افشین هم تیپش و قیافش دختر کِش و جذابه …
و مخصوصا صداش ! …
سارا رفیقه خودمه دیگه ، بایدم انتخابش مثل من عالی باشه …!
سری واسه ی خودم تکون دادم …
دیگه کارم از رد دادن هم گذشته بود …!