رمان عشق موازی پارت 23

4.6
(8)

* * * *

_ نگران نباش دخترم ، چیزی نشده … ‌.

نگران و با بغض لب زدم :

+ کِی بِهوش میاد آقای دکتر؟! … .

دکتر که مرد مُسنی بود ، با لبخند لب زد :

_ حداکثر نیم ساعته دیگه … .

به طرف کیفش حرکت کرد ، از روی میز بر داشتش و ادامه داد :

_ خب ، من دیگه میرم … .
اگه خدایی نکرده اتفاقی افتاد ، بهِم خبر بده … .

نگران سری تکون دادم و لب زدم :

+ باشه ، مرسی آقای دکتر … .

لبخندی زد و از اتاق بیرون زد …
اونقدر بی حال بودم و نگران ایلیاد بودم ، که دکتر رو تا دم در همراهیش نکردم …
دور از ادب بود ولی خب ، الان مهم فقط ایلیاد بود … .
کنار تختش روی زمین نشستم و به صورتش خیره شدم …
آخه مگه چه اتفاقی افتاده که اینقدر نگران بود؟! …
اینقدر اون اتفاق مهم بوده که بخاطرش بیهوش شد!؟ …
کلافه هوفی کشیدم …

* * * *

نگاهی به ساعت مچیم انداختم …
بیست دیقه شده داره میگذره ولی …
ولی هنوز بِهوش نیومده …!
نگران بهش خیره شدم که همدن لحظه آروم آروم چشماشو باز کرد …
لبخند ریزی زدم ، یکم به اطراف خیره شد و در آخر به من زل زد … .
با چشمای اشکیم بهش زل زده بودم که دستشو جلو آورد و همونطور که با انگشت شصتش گونمو نوازش میکرد ، لب زد :

_ یه قطره ، اگه حتی یه قطره از چشمات بیفته پایین ‌…
دیگه نه من ، نه تو … .

نفس عمیقی واسه کنترل خودم کشیدم و با بغض لب زدم :

+ چیشده ایلیاد؟! …
چه اتفاقی افتاده که بابتش بیهوش شدی!؟ …

آهی کشید و همونطور که سعی داشت درست روی تخت بشینه گفت :

_ فعلا ، فعلا فقط باید فرار کنیم …

با بهت زمزمه کردم :

+ ف … فرار؟! … .

چشماشو به نشونه ی تایید حرفم ، آروم باز و بسته کرد …

_ آره …
فرار … .

متعجب و نگران لب زدم :

+ چ … چرا فرااار؟! …
چه اتفاقی افتاده ایلیاد؟! …
حرف بزن خب … .

با عصبانیت لب زد :

_ اینقدر سوال پیچم نکن آلیس …

از روی تخت پایین اومد و به طرف کمد پا تند کرد …
در کمد رو باز کرد و یه ساک بیرون کشید …
من همونطور با بهت بهش زل زده بودم …
یکم چپ چپ نگام کرد ، در آخر عصبی و دست به کمر لب زد :

_ به چی نیگا میکنی؟! …
برو یه دو سه تا دست لباس که لازمت میشه وردار بیار بزار توی این …
بعدم اماده شو تا زودتر بریم …

آب دهنمو با بهت قورت دادم و گفتم :

+ آخه کجا میخوایم بریم؟! …

عصبی صداشو بالا برد و گفت :

_ قبرستوووون … خوبه؟! دوست داری؟! ‌…

زبونی روی لبام کشیدم و جوابی ندادم …

* * * *

_ زود باش آلیس …

به سرعت از پله ها پایین اومدم و دنبالش قدم برداشتم …
به طرف در حرکت کرد اما درست همون موقع بود که چند تا آدم ناشناس که صورتاشون رو با پارچه مخفی کرده بودن و اصلا معلوم نیس چجوری اومده بودن توی خونه ، جلوی راهمون سد شدن …
با ترس هینی کشیدم ، به ایلیاد نزدیکتر شدم و بازوشو گرفتم …
یکیشون که انگار رئیس اونای دیگه بود ، شروع کرد به نوچ نوچ کردن و با صدای وحشتناکش لب زد :

_ فکر فرار به سرت زده ایلیاد؟! …
فکر کردی میتونی از دستم در بری؟! …
ببین ایلیاد ، ما قرارداد بستیم …
قرار دادی که هم من و هم تو امضاش کردیم و حتی مُهر گروهامونم روشه … .
یکی از شرایط اون قرار داد ، این بود که اگه واسه دخترا اتفاقی بیفته …

با چشماش اشاره ای به من کرد و ادامه داد :

_ رل تو ، میشه مال من …
تمام و کمال واسه خودم میشه …
تو هم زیرش امضا زدی …
حالا هم که دزدای دریایی به کشتی دخترا ، حمله کردن ! …
پس دختره رو ردش کن بیاد …!

با بهت و ترس به مرد روبه روم خیره شدم …
اون ادرین اگوست بود …
پسری که ایلیاد باهاش قرار داد بسته بود …
حرفایی که شنیده بودم ، باورشون واسم خیییلی زیااااد سخت بود ‌…
با صدای داد ایلیاد به خودم اومدم :

_ لعنتییییی تو به من کَلک زدی ! …
تو … تو گولم زدی ، بهِم گفتی این برگه ها فقط واسه اینه نزنی زیر حرفت …
من بهت اعتماد کردم …!
بدون از اینکه شرایطو بخونم ، همه رو امضا کردم …
تو یه کثافتییییی ‌… یه آدم عُقده ایییی ! …
منم یه احمقم ! …
باید از اول میفهمیدم تو واسه آلیس نقشه ریختی کثافت …
خیلی عوضی ای ، خییییلی ! …

آدرین خنده ی وحشتناکی کرد و گفت :

_ نه !…
من همیشه این شرط رو توی همه ی قراردادام
میزارم …
حالا بازم خودت مختاری ! …
هرجور دوس داری فکر کن … .

ایلیاد با عصبانیت دستاشو مشت کرد و گفت :

_ نمیزارم آلیس رو ببری …
بهت نمیدمش ! … میفهمیییی ، نمیدمششش ! …

آدرین پوزخندی زد و گفت :

_ واقعا فکر کردی من مثل خودت اسکلم …
از اول میدونستم به این راحتیا اون دختر رو نمیدی …
واسه همین خودم اومدم …
حالا هم بدون هیچ جنگ و دعوایی ، دختره رو بده … .

ایلیاد چند بار محکم سرش رو تکون داد و گفت :

_ اول باید از روی جنازه ی من رد شی ،
تا دستت به آلیس برسه …!

آدرین به سرعت از توی جیبش ،
تفنگشو در آورد و به طرف ایلیاد نشونه گیری کرد …
اما ایلیاد همونطور ساکت و مصمم تر از قبل ایستاده بود …
جلوی ایلیاد ایستادم و گفتم :

+ نه ، تورو خدا شلیک نکن …

ایلیاد با عصبانیت لب زد :

_ آلیس ، برو کنار ‌…
برو کنار ببینم جرعت داره اصلا شلیک کنه !…

اما من نرفتم …
من خوب ادرین رو میشناختم …
از اون کَله خرابا بود ! … .
با نگرانی لب زدم :

+ من باهات میام آدرین …
توروخدا با ایلیاد کاری نداشته باش …!

نفس عمیقی کشید ، تفنگو پایین گرفت و لب زد :

_ اوک ، فقط بخاطر تو ‌…

دستشو به طرفم گرفت و ادامه داد :

_ بیا اینجا … .

آب دهنمو به زحمت قورت دادم ، خواستم به طرفش قدم بردارم که ایلیاد داد زد :

_ نه آلیییس …

دستمو گرفت و منو عقب کشید …

_ نمیزارم آلیس رو ببری آدرین …
نمیزااااارممممم ! … .

آدرین ایندفعه دیگه بدون هیچ مکثی ، تفنگشو بالا گرفت و به طرف ایلیاد نشونه گیری کرد …
و بعد فقط صدای شلیک گلوله بود که توی سالن عمارت پخش شد … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
24 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
،
،
2 سال قبل

نههههههههههه
مرسی سارا جون .من چون به خاطر امتحان ها ممکنه دو روز یا سه روز پارت ها رو نبینم و قتی میبینم چند تا پارت گزاشتی انرژی بیشتری برای خوندن امتحان بعدی می گیرم .واقعا مرسی ..

Bahareh
Bahareh
2 سال قبل

آخ لعنتی
محشری سارا جون عالی رمانات عالین حرف ندارن😘😘

Sni
Sni
2 سال قبل

سارا رمانت فقط همینه رمان دیگه ننوشتی؟ 😭😂

*ترشی سیر *
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

مبارک باشه نی ناش ناش نی ناش ناش حالا قر

Sni
Sni
2 سال قبل

ژوون تو فقط بنویس بیخیال دنیا😂

..
..
2 سال قبل

پارت ۲۴ رو کی میزاریییییی😁لطفااااا ایلیاد نممممممیییره😂😂

،
،
2 سال قبل

قربونت.این رمان چهار جلده؟

Elena .
2 سال قبل

سارا باور میکنی من از پارت ۱۷ به بعد رو هنوز نخوندم😑
وقت نکردم
الانم یکم وقت گیر آوردم رفتم پارت ۳۴ رو نوشتم تا یه جایی که یه چند خط دیگه بنویسم تموم میشه 😂
پارت ۳۳ رو هم گذاشتم
دوشنبه شیمی داریم سه شنبه تفکر🙂
بعد دیگه تمومه
برای شما تموم شده یا نه امتحانات؟

Elena .
2 سال قبل

یعنی یه بیست خط دیگه ای بنویسم پارت ۳۴ تموم میشه 😂

Sni
Sni
2 سال قبل

سارااا رمان غمگین سراغ ندارید😂فقط نمیخوام آخرش ب خوبی خوشی تموم شه. آخرش غمگین باشه😔😂

Sni
Sni
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

۲ تا رمان غمگین خوندم خوشم اومد البته از بعضیاش ولی خب رمان هایی که آخرش به خوبی خوشی تموم میشه همشون خوبن مخصوصا مال تو😂

....
....
2 سال قبل

اسم رمانت چیه؟!

24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x