رمان عشق موازی پارت 4

4.2
(12)

کلافه پوفی کشیدم و نگاهمو به آلیس دوختم …
کنارم ساکت نشسته بود ، سرشو انداخته بود پایین و چیزی نمیگفت …
از اول پارتی تا حالا که حدود نیم ساعتی میشه که داره میگذره ، سکوت اختیار کرده … .
به اطرافم نگاهی انداختم …
آدرین رو از اول پارتی فقط یه چند بار دیدم که اون چند بارم ، اینقدر دور و وَرش آدم بود که نتونستم باهاش حرف بزنم و قراردادامو باهاش ببندم … .
نفسمو حرصی بیرون فرستادم …
خداکنه با اینکارا به یه نتیجه ی به درد بخوری هم برسم …!
همینطور داشتم با نگام ، اطرافو رصد میکردم که با صدای یه دختر به خودم اومدم … :

_ واییی … درست می بینم؟! …
ایلیاد خودتی!؟ …

متعجب سرمو چرخوندم طرفی که صدا اومده بود ، که یکهو یکی پرت شد توی بغلم …
با بُهت دستامو دو طرفم نگه داشتم و با دهنی باز به نقطه ی نامعلومی خیره شده بودم …
دختره یکم سرشو عقب برد و با لبخند پر عشوه ای بهِم زل زد … فیس تو فیسم ؛ روی پاهام نشست و همونطور که خودشو بیشتر بهِم می چسبوند ، گفت :

_ کجا بودی عشقم!؟ …
نمیگی دلم برات تنگ میشه بی معرفت؟! … .

ابرویی بالا انداختم و با بُهت لب زدم :

+ ت ‌..‌. تو اصلا کی هستی؟! … .

اخم ریزی کرد ، با لحن لوس و ناراحتی گفت :

_ واقعا که …
یعنی اینقدرر زود فراموشم کردی؟! … .
تو چقدر بی معرفتی بابا ! … .

آب دهنمو آهسته قورت دادم …
چشمامو ریز کردم و به چهرش خیره شدم …
هر چقدر فکر میکردم ، یادم نمیومد کیه؟! … .
زبونی روی لبام کشیدم و گفتم :

+ ن … نمیشناسمت ! … .

گوشه ی لباشو به پایین خم کرد و گفت :

_ یکم فکر کن … شاید یادت اومد … !

نفسمو محکم فوت کردم روی صورتش که چند تا تارِ مویی که روی صورتش بود ، کنار رفتن …
خنده ی کوتاه و با عشوه ای کرد و چشماشو بَست … .
بعد از چند لحظه سرشو جلو آورد ، متعجب بهش خیره شدم که با یه حرکت ناگهانی ، لباشو گذاشت روی لبام و مشغول بوسیدن لبام شد … .
بعد از چند لحظه سرشو عقب برد ، دستاشو دور گردنم حلقه کرد و لب زد :

_ حالا متوجه شدی کی هستم؟! … .

آره … متوجه شده بودم ! … .
اون … اون ژینوس بود …!
دختری که نزدیک به شاید ۹ ماه میشه ولش کردم …
دوست دختر قبلیم … یا شاید بهتر بود اینطور وصفش میکردم ، آخرین دوست دخترم … .
زبونی روی لبای خیسم کشیدم و گفتم :

+ ژینوس … !

لبخند با عشوه ای زد ، یه حرکت به سرش داد و موهاشو انداخت اونوَر …

_ آره ، خودمم … .

دستامو گذاشتم دو طرف کمرش و گفتم :

+ اصلا نشناختمت ! … .
خیلی … خیلی تغییر کردی …!

یکم خودشو با ناز روی پاهام ؛ جلو عقب کرد ، فقط محض تحریک کردنم و گفت :

_ آره دیگه عزیزم …
عمل زیبایی کردم ! … خیلی خوشگل شدم ، نه!؟ … .

دستامو دورش حلقه کردم ؛ سرمو توی گودی گردنش فرو بردم و در حالی که لبام به پوست گردنش برخورد میکرد ، گفتم :

+ اومممم ، آره ! … .
خوشگل بودی ، خوشگل تر شدی … .

خنده ی دلبرانه ای کرد و چیزی نگفت … .
بوسه ای روی گردنش کاشتم و گفتم :

+ چطوره بریم یه جای خلوت؟! …

همونطور که با موهام بازی میکرد ، لب زد :

_ باشه ، بریم … ولی شرط داره ! … .

سرمو متعجب عقب بردم و همونطور که بهش زل زده بودم ، گفتم :

+ چه شرطی؟! … .

چشمکی زد و با شیطنت لب زد :

_ باید تا اتاق خواب روی پُشتت سوار شم ! … .

متعجب ابروهامو بالا انداختم …
بعد از چند لحظه که به خودم اومدم گفتم  :

+  اوهوک ‌، چه خوش اشتهاااا … عمرا ! … .

دست به سینه شد ، روشو اون طرف کرد و محکم گفت :

_ اوکی ، پس منم نمیاااام … .

اخم ریزی کردم ، به پهلوهاش فشار ریزی وارد کردم و لب زدم :

+ شوخی نکن دیگه ژینوس …
من دلم الان تورو میخواد ! … .

ابرویی بالا انداخت و گفت :

_ عع …
خب منم دلم الان سوار شدن روی پُشتِ تورو میخواااد ! … .

کلافه پوفی کشیدم …
بعد از چند لحظه سرمو جلو بردم و بوسه ای روی گونش کاشتم …
سرمو یه ذره عقب بردم و همونطور که به نیمرخش خیره شده بودم ، مظلومانه لب زدم :

+ اذیت نکن ‌، بیا بریم … .

لبخند ریزی زد ، کم کم داشت وا میداد و باهام راه میومد ! … .
زبونی روی لباش کشید ، سرشو برگردوند سمتم و گفت :

_اومممم … خب ، این دفعه مشکلی نیس …
اما بعدا باید سواری بهِم بِدیاااا … !

لبخند پیروزی زدم و گفتم :

+ چشممم … .

اما دقیقا همون موقع بود که چشمم به آلیس افتاد …
آلیسی که مظلومانه سرشو پاییت انداخته بود و هیچی نمی گفت … .
ای واای … از اول کلا فراموشش کرده بودم ! … .
ژینوس از روی پام بلند شد ، کنارم ایستاد و لب زد :

_ بیا بریم دیگه عشقم … .

هوفی کشیدم … نمی تونستم آلیس رو تنها رها کنم ! … .
تا الان چون کنارم بود ، کسی جرعت نکرد نزدیکش شه وگرنه … .
چشمامو با زجر روی هم فشار دادم …
کاش اینقدر زیبا نمی بود …

تا منم دیگه راحت میتونستم ولش کنم …!
نه اینکه نگران باشم یه موقع یه پسری نزدیکش شه ! … .
نگاهای هوس آلود خیلی از پسرای جمع روش بود ! …
از اول پارتی متوجه نگاهای خیرشون شدم … .
با صدای ژینوس به خودم اومدم :

_ ایلیااااد … نمیای؟! … .

نفس عمیقی کشیدم …
نمیتونستم آلیس رو همینطور ولش کنم … .
با وجود اینکه حسابی با شیطنتای ژینوس ، تحریک شده بودم ، ولی ‌… ولی بازم حواسم به آلیس بود … .
اونقدرا بی جنبه نبودم که بخوام واسه یه هوس ، وا بدم … .
اما خب ، ژینوس … اون … اون خوب بلد بود چجوری کاری کنه واسش در جا راست کنم ! … .
آب دهنمو آهسته قورت دادم … به ژینوس زل زدم و گفتم :

+ بزارش واسه یه وقته دیگه …
فعلا نمیشه ‌… .

چند لحظه متعجب نگام کرد و در آخر گفت :

_ ای باباااا … چرامگه؟! …
چیشد یه دفعه ای؟! …

چشمامو با زجر بستم و به سختی لب زدم :

+ برو ژینوس …
فقط برو …
چشمامو باز کردم ، نمیخوام … نمیخوام ببینمت ! … .

بعد از چند لحظه چشمامو باز کردم … .
خداروشکر رفته بود … .
نگاهی به وسط پاهام انداختم …
بدجور راست کرده بودم ! … اوضاع وخیم بود … .
هوفی کشیدم … نگاهمو به آلیس دوختم ، راحت میتونستم ولش کنم و برم … ولی خب ‌… هوفف … لعنت به این قلبم که همیشه ساز مخالف با حسای دیگرو میزنه ! … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
24 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
atena
atena
2 سال قبل

عالیییی بانو سارا اخرشو خوب اومدی😅😅😅

..
..
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

بیچاره ایلیاد🤣💔

*ترشی سیر *
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

یس داتس آفکرس

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

اووووووووووو😎😎
خوشم اومد ازت اعتماد بنفس خوب چیزیه😎😂😂😂😂

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

اخر دیوونه میشی هیشکی نمیگیرتت هااااا😅😅😅البته خودم هستم میگیرمت😅😅
من بعضی مواقع فک میکنم شخصیت داستان خودمم😅😅

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂😂😂😂کلاس چندمی؟

Saha Raminfar
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

راستی ۱۷ سالمه سوال پرسیدی

Elena .
2 سال قبل

سارا منو به راه راست هدایت کن😂
هزارتا ایده واس رمانم دارم بعد فک میکنم بهش هیجان زده میشم ولی حس نوشتن ندارمم😂😊
گشادیم میاد🤣

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂😂😂

atena
atena
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

تو سعی کن ارتمیس رو وارد یه باند قاچاق کنی بعد اونجا کاراشو حرفه ای انجام بده بشه سردستشون خب رقباشونم کلاوس اینا باشن این بهتر میشه بنظرم و ارتمیس از کلاوس انتقام دو سالشو بگیره…

Elena .
پاسخ به  atena
2 سال قبل

چه قدر باهام همفکری ولی خب یه نقشه ی دیگه دارم واسه ی خلافکار شدنش🤭

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

🤭😂

atena
atena
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

به به😍
فقط توروخدا انتقام باشه هااا من خودم بدجور کینه ای ام با انتقام حالم خوب میشه تو هم اینطوری بنویس که انتقام بگیره حالم خوب بشه😍😂😂😂😂😂😂😂😂😂

Elena .
پاسخ به  atena
2 سال قبل

نه دیگه انتقام در حد یه کلکلی میشه فقط اونم تو خلاف😂

Saha Raminfar
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

جان خودت فقط ادمو نگران نکن عشقش نگران شه

Elena .
پاسخ به  Saha
2 سال قبل

نفهمیدوم

24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x