&& آلیس &&
آب دهنمو آروم قورت دادم …
ایلیاد دست به سینه و ساکت بهِم خیره شده بود و ازم چشم بر نمی داشت …!
نفس عمیقی کشیدم که نزدیکم شد ، رو به روم با فاصله ی یه قدم ایستاد و گفت :
_ میشه بگی دقیقا دلیل اینکارا چیه؟! … .
با لکنت لب زدم :
+ ک … کدوم کارا؟! … .
چشماشو ریز کرد ؛ همونطور که نگاهشو روم بالا و پایین میکرد ، با کنایه گفت :
_ این چه لباسیه پوشیدی؟! … .
سرمو خم کردم و به خودم نگاهی انداختم …
شونه ای بالا انداختم و گفتم :
+ مگه چشه؟! … .
حرصی لب زد :
_ تو بگو چش نیس ! … .
برجستگی های بدنت کاملا زده بیرون …
بیشتر جاهای بدنتو هم که داره نمایش میده …!
تا بالای زانوهاتم که بیشتر نیس …
بعد اومدی میگی چشه؟! …
هع … واقعا خیلی خنده داره … .
ناراحت سرمو پایین انداختم که بی رحمانه ادامه داد :
_ باید به لَقبات ، علاوه بر حال بهَم زنی و دو رویی و جادوگری … جنده بودن رو هم اضافه کنم … .
عصبی سرمو بالا گرفتمو بهش خیره شدم …
اون حق نداشت بهِم بگه جنده … من … من این لباسو فقط واسه اون پوشیدم نه واسه کَس دیگه ای …
با چشمایی لب ریز از اشک و صدایی که از شدت خشم به لرزه افتاده بود ، گفتم :
+ من جنده نیستم ، میفهمی؟! … .
جنده اون حرومزاده ایِ که اون روز توی پارتی ، زودی قبول کرد باهات بیاد اتاق خواب … نه من …!
عصبی دندوناشو روی هم سابید و غرید :
_ خفه شو آلیییس …
یکبار دیگه راجع به اون دختر ، اینطور حرف بزنی …
دیگه مثل الان خونسردانه رفتار نمیکنم …
خنده ی حرصی و عصبی ای کردم و دست به کمر گفتم :
+ مثلا میخوای چیکار کنی؟! … .
نفسشو عصبی بیرون فرستاد …
یکم عصبی ، ساکت بهِم خیره شد و بعد چرخید و پشتشو بهِم کرد … یه دستشو به کمرش زد و دست دیگشو لای موهای مشکی رنگش کشید …
کلافه به نظر می رسید …
نفس عمیقی کشیدم ، کاش اعتراف میکرد …
کاش واقعا حرفای سارا حقیقت داشت …
کاش حداقل یک صدمِ جوری که من میخوامش ، اونم منو بخواد … !
بعد از چند لحظه به طرفم برگشت …
خسته و با صورت پوکرش بهِم زل زد و گفت :
_ ببین … میشه ازت یه خواهشی بکنم؟! … .
آب دهنمو قورت دادم و ساکت بهش خیره شدم که ادامه داد :
_ میشه این مسخره بازیو تمومش کنی؟! … میشه؟! … .
با بغض لب زدم :
+ من مگه چیکار میکنم؟! …
ایلیاد … من ، من دوست ندارم آخرش غمگین تموم شه …
میفهمی؟! … .
دلم نمیخواد آخرش واسه یکیمون یه دنیا پشیمونی و افسوس بمونه ! … .
پوزخندی زد و گفت :
_ منظورت از یکیمون منم دیگه ، نه؟! …
با چشمای خیسَم بهش زل زدم که بهِم نزدیک شد …
شونه هامو گرفت و گفت :
_ آلیس … من تا الان که ۲۶ سال عمر کردم ، هرگز بابت کارایی که انجام دادم … پشیمون نشدم … .
اینم یکی مثل همونائه … .
آهی کشیدم و سرمو انداختم پایین …
چونمو گرفت و سرمو بالا گرفت ، بهش خیره شدم که لب زد :
_ تو … تو عاشقم شدی ، درسته؟! …
نفسمو با فشار بیرون فرستادم …
آب دهنمو به زحمت قورت دادم و جوابی ندادم …
با انگشتاش چند تا تار مویی که روی صورتم بود رو فرستاد پشت گوشم و لب زد :
_ دیگه اصلا به حرفای سارا گوش نده …
اون … اون میخواد مثلا منو تورو باهم جور کنه …
این اتفاق هیچ وقت نخواهد افتاد … باشه آلیس؟! …
پوزخند تلخی زدم و گفتم :
+ اینقدر ازم متنفری؟! …
نفس عمیقی کشید و گفت :
_ یه چیزی تو همین مایه ها …
+ اوکی … من میرم زیر زمین تا سارا نتونه باهام حرف بزنه و با حرفاش وسوسم کنه … دیگه خیالت راحت باشه ! … .
پوزخندی زدم و ازش جدا شدم …
به طرف در عمارت حرکت کردم ، به زور که نمیشه کسی رو عاشق کرد … اصلا بدرک … منو اون اصلا بهَم نمی خوریم … .
نویسنده جان به نظر من الیس الان باید از ایلیاد متنفر باشه
نه دیگ چون زمانی ک مربیش بود عاشقش شده بود خودشم میدونه ک درمقابل ایلیاد چ بدی کرده باید رفتارهای ایلیاد رو بپذیره
احسنتتت😂😉
😂😂😂اشتباه گفتم؟!
نخیر اگه اشتباه میگفتی احسنت نمیگفتم 😂😂
پارت بعدی 🥲