رمان فستیوال پارت ۱۰۴

4.1
(36)

 

***

” سام ”

 

_ شیرینی هم محفوظه این قول نامه رو امضا کن خلاص بشیم

 

ذهنم درگیر رفتارهای عجیب گلبرگ بود

 

_ جناب پژمان یه چیزی بگو آره یا نه؟

 

عصبی دستمو روی میز کوبیدم

_ نه آقا نه یه کلام خریداری بخر نیستی هم برو خر سوار شو !

 

خودمم از دادی که زدم جا خوردم

 

فکرم چنان مشغول بود که داشتم سر مشتری خالی میکردم

 

_ چندرغاز پول گرفتن سرچنگ میان ماشین بخرن

 

با همون عصبانیت ادامه دادم

_ من نمی‌دونم بین ماشین خارجیا دنبال چی میگردن؟!

 

میلاد با استکان چای داغ به طرفم اومد

 

هروقت مغزم داغ میکرد این شگرد رو به کار میبرد تا آرومم کنه

 

بلند شدم و چای داغ رو برداشتم و بالا رفتم

داغیش گلوم رو آتیش زد اما خم به ابرو نیاوردم

 

مشتری سرجاش خشک شده بود

حتما از اون بچه ننه هایی بود که تا حالا کسی سرش داد نزده!

 

_ پهن کن اون بساطت رو امضا کنم باید برم

 

متعجب سر بلند کرد و با لکنت پرسید

 

_ مگه نگفتی نه؟!

 

_ نظرم عوض شد اگه پشیمونی به سلامت!

 

سریع برگه رو جلوم گذاشت

_ نه اصلا من راضیم

 

سری تکون دادم و مشغول خوندن متن قول نامه شدم

 

امضای سریعی زدم و بلند شدم

 

_ جمع کن بساطت رو

 

به میلاد اشاره کردم

 

_ من میرم زود در و پیکرا رو ببند

 

همینجور که بیرون میرفتم با گلبرگ تماس گرفتم اما وقتی جواب نداد اخمام درهم شد و زیرلب غریدم

 

_ اون ماست ماسک رو دکوری ندادم دستت بچه!

 

یه حسی بهم میگفت حتما مشکلی پیش اومده

 

 

 

قبل از اینکه سوار ماشین بشم یه نفر دستشو روی شونه ام گذاشت

 

قبل از هر حرکتی، مچش رو محکم گرفتم و به طرف خودم چرخوندمش

 

با اخمای درهم سرمو کج کردم تا ببینم کدوم گستاخی چنین کاری کرده

 

با دیدن هستی، دست دیگه ام هم ناخواسته گردنش رو گرفت

 

از بین دندونای کلید شده غریدم

 

_ این گوه خوریا به تو نیومده که پاشی بیای محل کارم!

 

فشار دستم رو بیشتر کردم

 

با خس خس جواب داد

 

_ رفتم سراغ زنت

 

به محض تموم شدن حرفش مچش رو رها کردم و به عقب هولش دادم

 

_ تو گوه خوردی زنیکه ی هرزه!

 

دستش رو روی شکمش گذاشت و حیرت زده نالید

_ تو میخوای منم بکشی سام؟

 

پوزخندی زدم

_ می‌کشمت اگه از مرگ بالاتر هم داشتیم می‌فرستادمت اونجا

 

کنترل خشمم دست خودم نبود ، این زن از راه نرسیده چطور جرأت کرده بود زندگی من رو به بازی بگیره؟

 

در ماشین رو باز کردم و هولش دادم داخل

 

_ دهنتو باز کن ببینم چه غلطی کردی؟!

 

گردنش رو ماساژ داد

_ مجبور شدم برم سراغ زنت، اون باید میدونست که منو تو داریم بچه دار میشیم، اون دختر باید تصمیم درستی بگیره

 

دوباره دستم رو بالا بردم اما به التماس افتاد

 

_ تو رو خدا بهم رحم کن من حامله ام استرس برام خوب نیست

 

پوزخندی زدم

_ پس اینجوری بچه سقط میشه و خلاص میشی

 

_ سام چرا منو درک نمیکنی؟! حتی زنت هم به حرفام گوش داد اما تو خیلی سنگ دلی

 

دست مشت شده ام رو به سقف ماشین کوبیدم و صدام بالا رفت

_ چه گوهی خوردی؟!

 

شونه های هستی از ترس عقب پرید.

 

پس گلبرگ همه چی رو فهمیده بود!

 

_ آره من بهش گفتم تا خودش تصمیم بگیره

 

حس کردم خون به مغزم نمی‌رسه

 

یقه ی لباسش رو محکم کشیدم جوری که صدای پاره شدنش جیغش رو درآورد

 

_ بنال ببینم چه گوهی خوردی تا چنان نزدمت که صدای سگ بدی!

 

از ماشین بیرون کشیدمش

 

با زانو روی زمین افتاد و صدای گریه اش شدت گرفت

 

انگشتم رو تهدیدآمیز تکون دادم

 

_ نمیخواستم روی یه زن دست بلند کنم ولی غلطی که کردی به این آسونی نادیده گرفته نمی‌شه! اینو شروع یه طوفان بدون، برمی‌گردم اونوقت با دستای خودم تو و اون توله سگ توی شکمت رو از دنیا ساقط میکنم

 

_ تو رو خدا صبر کن سام منو اینجا تنها ول نکن

 

بی‌توجه بهش سوار ماشین شوم

 

تنها چیزی که توی ذهنم میچرخید گلبرگ بود

 

به سرعت رانندگی کردم تا به خونه برسم

 

مشتم رو چندین بار پیاپی روی فرمون کوبیدم

 

از شدت عصبانیت تا رسیدم خونه چندبار نزدیک بود به ماشین بقیه بزنم

 

نفهمیدم چطور از ماشین پیاده شدم و به طرف خونه دویدم

 

پشت در اتاق بازدم عمیقی بیرون فرستادم و دستگیره در رو محکم پایین دادم

 

جای جای اتاق رو چشم چرخوندم ، گلبرگ نبود!

 

کیف مدرسه اش جای همیشگی نبود

 

مشتم رو محکم به دیوار کوبیدم و فریاد زدم

 

_ حق نداشتی بری گلبرگ!

 

 

 

***

 

” گلبرگ ”

 

_ هیچی نپرس نیکی فقط بذار گریه کنم

 

نیکی خندید و ضربه ی آرومی به کمرم زد

 

_ دوتا شونه که بیشتر ندارم اینم واسه تو با اشکات خیسش کن

 

آهی کشیدم

_ نیکی من خیلی بدبختم نه؟!

 

منو از خودش جدا کرد

 

_ پاشو جمعش کن دختر! دوست دختر طرف حامله شده تو بدبختی؟!

 

ابرویی بالا انداخت و بدجنس ادامه داد

_ ک…ن اونی که حال و هولش رو کرده پاره میشه به تو چه!

 

بی‌حوصله مشتی به بازوش زدم

_ تو رو خدا مسخره بازی درنیار. من حالم خیلی خرابه ، میتونی درک کنی اصلا؟

 

پوفی کشید

 

_ فهمیدم تو بدبخت عالمی حالا اون شوهر غول دوسرت میاد خونه رو روی سر ما خراب می‌کنه به اینم فکر کردی یا نه؟!

 

با اومدن اسمش دستامو بغل گرفتم

 

_ نه تو رو خدا ، میرم تو افق محو میشم ولی نمی‌خوام بدونه من کجام

 

_ شرمنده ما اینجا افق نداریم پس مجبوریم تو رو تحویل اون اژدها بدیم

 

با افسوس زمزمه کردم

 

_ منو بگو دارم روی دیوار کی یادگاری می‌نویسم

 

پشت چشمی نازک کرد و جلوتر اومد

 

_ ببین عزیزدلم مگه من دروغ میگم؟! شوهر تو دفعه ی قبل زد داداش مجنون منو ناکار کرد ایندفعه حتما نوبت منه

 

اینو گفت و به حالت مصنوعی گریه کرد

 

_ بخدا تا دیر نشده پاشو برو خونه ات و جون یه ملت رو نجات بده

 

_ میشه کمتر چرت و پرت بگی؟ من دارم میگم نمی‌خوام دیگه ببینمش تو حرف حالیت نیست؟!

 

پوکر نگاهم کرد.

 

بغض به گلوم چنگ زد

 

_ پای یه بچه وسطه. پدر و مادرش هرچقدر هم که گناهکار باشن اون بچه بیگناهه، من بخاطرش میکشم کنار

 

ناگهانی با دستش محکم کنار سرم کوبید

 

_ الحق که خلی! هنوز حالیت نشده اون زن شگردشه اومده سراغ تو چون ببو گلابی پیدا کرده تا پیشش مظلوم نمایی کنه و شوهرت رو از چنگت دربیاره؟؟

 

کمی سرش رو خاروند و ادامه داد

 

_ حالا برو میدون خالی کن ببین چطور اسبش رو برات میتازونه. اما من مطمئنم این زن فیلمشه

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 36

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x