رمان فستیوال پارت ۱۰۵

4.3
(35)

 

حرفهای نیکی من رو به فکر واداشت

 

با شک سر تکون دادم

_ اخه چه لزومی داره دروغ بگه؟! دیگه همه میدونن که با یه آزمایش DNA به راحتی میشه جد اندر جد کسی رو درآورد

 

آهی کشیدم و ادامه دادم

 

_ اون زن مطمئنا اینم می‌دونه که با دروغ گفتن دستش رو میشه و اونوقت سام زنده اش نمی‌ذاره

 

نیکی پوزخندی زد

_ ساده ای دختر؟! داره با این کار برای خودش زمان میخره

 

سری از روی تأسف تکون داد

 

_تا بخواد به قول خودت آزمایش بده و جوابش بیاد زندگی شما رو از هم پاشونده، حتی اگه دروغ گفته باشه!

 

سرمو بین دستام گرفتم مغزم درحال ترکیدن بود

 

ضربه ای به شونه ام زد

_ نمونه اش همین الان که تو رو به راحتی ازش دور کرده

 

به طرف در اتاق رفت

 

_ من میرم بیرون و تو رو با این دلرحمی حال به هم زنت تنها میذارم

 

در رو باز کرد و ادامه داد

 

_ اما نمیتونم درکت کنم گلبرگ ، من اگه باشم حاضرم بزنم بچشو سقط کنم تا اینکه مثل تو زانوی غم بغل بگیرم و کنار بکشم تا شوهرم رو ازم بگیره

 

ضربه ی کوچیکی به در خورد

 

سرمو بلند کردم

نیکی در رو کامل باز کرد و نوید اومد داخل و رو به نیکی کرد

 

_ اگه حرفات تموم شده برو پیش مامان من با گلبرگ حرف دارم

 

پوفی کشیدم و برای نیکی چشم و ابرو اومدم تا قبول نکنه و منو با نوید تنها نذاره

 

 

 

نیکی شونه ای بالا انداخت

 

_ تنهاتون میذارم

 

با چشم برای نیکی خط و نشون کشیدم اما توجهی نکرد و بیرون رفت

 

در بسته شد و نوید نزدیک اومد

 

با فاصله ازم نشست

 

دلم میخواست فرار میکردم . همش صورت سام جلوی چشمام میومد و بغضم رو تشدید میکرد

 

_ مامان گفت چند روزی مهمونمون هستی، خیلی خوشحال شدم

 

دستمو بالا آوردم و موهام رو کامل زیر شالم جا دادم

 

وقتی سام دلش نمی‌خواست یه تار از موهام رو مرد دیگه ای ببینه ، چطور تونستم با نوید توی یه اتاق با در بسته بمونم؟

 

به سختی جواب دادم

 

_ ممنون، زحمت دادم بهتون

 

لبخند روی لبش غیرقابل انکار بود

 

_ اینجا رو خونه ی خودت بدون و هیچوقت معذب نباش

 

وقتی سکوتم رو دید ادامه داد

 

_ نمی‌دونم چه مشکلی پیش اومده و اون مرد باهات چیکار کرده که اینقدر حالت به هم ریخته اما…

 

دستام ناخواسته مشت شد

سام حتی اگه بدترین آدم روی زمین بود نمی‌تونستم تحمل کنم کسی ازش بد بگه

 

_ سامیار شوهر منه و دلم نمیخواد درموردش چیزی بگی

 

دستش رو به معنای تسلیم بالا آورد

 

_ من چنین قصدی ندارم فقط خواستم بدونی.

 

تند جواب دادم

_‌چی رو باید بدونم؟!

 

مصمم ادامه داد

_ اینکه من هنوزم پای حرفم هستم!

 

 

 

گره ابروهام عمیق‌تر شد

 

هنوز حالیش نشده من یه شوهر زیادی حساس دارم!

 

سعی کردم خودم رو به اون راه بزنم

_ کدوم حرفت؟!

 

_ اینکه اگه لازم باشه حاضرم ببرمت یه جای دور که دست کسی بهت نرسه

 

نگاه خیره اش رو به صورتم انداخت

 

_ نه به خاطر خودم چون خودم حاضرم سالها دردم رو توی دلم بریزم. به خاطر اینکه نمیتونم ببینم عذاب می‌کشی

 

حس کردم دستاش مشت شد

_ اگه شوهرت تو رو میخواست و آدم درست و قابل اعتمادی بود من کنار می‌کشیدم

 

کلافه چشمام رو بستم

_ قرار شد درموردش نظر ندی

 

_ نمیدونم از چه چیزی یا چه کسی ترس داری گلبرگ، ولی باید اینا رو بگم حاضرم تا ته دنیا ببرمت بدون اینکه حتی سرانگشتام بهت بخوره ، فقط نمیخوام دیگه عذاب بکشی

 

ناخودآگاه بدون پلک زدن بهش خیره شدم

چهره ی مصمش گویای این بود که هر حرفی میزنه رو عملی میکنه

 

فکرشم نمی کردم یه روز نوید چنین حرفایی بهم بزنه .

 

جوابی ندادم خودش ادامه داد

_ هر زمان حس کردی نیاز داری بری یه جایی که هیچکس دستش بهت نرسه روی من حساب کن

 

همون لحظه ضربه های محکمی به در حیاط خورد

 

ترسیده از جا پریدم

 

صدای بلند سامیار لرزه به تنم انداخت

_ به زن من بگید بیاد بیرون تا خودم در رو نشکستم و نیومدم داخل!

 

 

 

 

دستامو روی دهنم فشار دادم

کنترل ریزش اشکام دست خودم نبود

 

_ نوید تو رو خدا نذار سام بفهمه من اینجام

 

نوید به طرفم اومد

_ آروم باش گلبرگ

 

در با صدای بلند تری کوبیده شد

 

ترسیده دستم رو روی قلبم گذاشتم.

 

نوید اطمینان بخش سر تکون داد

 

_ من میرم سرشو گرم کنم، تو بیرون نیا

 

با قدم های محکم به طرف در رفت و دوباره سرش رو به طرفم چرخوند

 

_ به نیکی میگم بیاد پیشت

 

بدون جواب کنار دیوار سر خوردم و نشستم

 

نیکی غرولند کنان اومد داخل

 

_ من باید پیشگو میشدم ، دیدی چقدر قشنگ پیش بینی کردم که قراره چی بشه؟!

 

اشکام رو تند تند پاک کردم

_ حالا وقت این حرفا نیست نیکی بیا منو یه جایی قایم کن

 

_ از پنجره دیدم که نوید در حیاط رو باز کرد

 

هراسون خم شدم و از پنجره فاصله گرفتم تا مبادا سام منو ببینه

 

بازوی نیکی رو کشیدم

 

_ الان بدبخت میشم ، تو رو خدا !

 

نیکی ابرو بالا انداخت

_ گفتم که ما افق نداریم که توش محو بشی، بیا برو با شوهرت

 

دستش رو محکم تر کشیدم

_ نیکی الان وقت شوخی نیست

 

_ قیافه ی من به شوخی میخوره؟! نمی‌بینی شوهرت داره دنیا رو روی سرمون خراب می‌کنه؟

 

سری تکون داد و بازوش رو از دستم کشید

 

_ چه کنم که این دلرحمی مسخره رو ازت یاد گرفتم ، بدو بریم توی انباری!

 

بی حرف دنبالش راه افتادم

خاله راهمون رو سد کرد

 

_ کجا داری میری؟! مگه نگفتی شوهرت می‌دونه اینجایی؟!

 

مشکوک نگاهم کرد و ادامه داد

 

_ پس چرا اینقدر از دستت شکاره؟!

 

تازه دستم پیش خاله رو شد و نمی‌دونستم چی باید بگم

 

 

***

 

” سام ”

 

مشت دیگه ای به در کوبیدم

 

_ گلبرگ بیا بیرون!

 

قبل از اینکه ضربه ی دیگه ای به در بزنم، باز شد

دستم رو توی هوا مشت کردم

 

با دیدن نوید ابروهام رو گره کردم

 

کامل بیرون اومد و درو بست و دستشو بغل بست

 

ابرویی بالا انداخت

_ امری باشه داداش

 

پوزخندی زدم

_ از این کلمه حالم به هم میخوره!

_ از داداش؟!

 

نگاه تندی بهش انداختم

 

_ تو رو صدا نزدم که اومدی اینجا!

 

چند قدم به طرفم اومد

 

_ اینجا خونه ی منه که اومدی درش رو میکوبی ! اگه دنبال من نباشی، کس دیگه ای رو نمیتونی پیدا کنی

 

ناگهانی یقه اش کشیدم. با چشمای درشت شده از شوک و تعجب به صورتم خیره شد

 

_ ببین بچه ننه من اومدم اینجا زنمو ببرم ، حالیته یا جور دیگه حالیت کنم؟!

 

یقه اش رو محکم رها کردم

 

بدون اینکه واکنشی نشون بده یقه اش رو صاف کرد

 

_ زن تو باید پیش تو باشه خونه ی ما دنبالش میگردی؟!

 

از بین دندون های کلید شده ام غریدم

_ زر نزن عوضی! تا آبروتو توی در و محل نبردم بکش کنار

 

راحت کنار رفت

 

_ این خونه ی ما و اینم تو… خودت بگرد و پیداش کن

 

کلید انداخت روی در و کنار کشید

 

پوزخندی زد

 

_ مطمئن باش اگه اومده بود اینجا نمی‌ذاشتم دست تو بهش برسه

 

نگاهی به در نیمه باز انداختم،

یه چیزی مشکوک بود

 

اگه با گشتن خونشون می‌تونستم پیداش کنم، مسلما نوید در رو برام باز نمی‌کرد

 

سنگ ریزه ی جلوی پام رو شوت کردم

 

_ حالا که در رو باز کردی برو تنگ بغل ننه ات بخواب شب خواب بد نبینی

 

نگاه آخرم رو به خونه انداختم و برگشتم توی ماشین

 

زیرلب غریدم

_ منو پیش این مرتیکه سکه ی یه پول کردی گلبرگ!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 35

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x