رمان فستیوال پارت ۱۱۱

4.5
(35)

 

_ نیکی من باید برم سام داره میاد

 

دستم رو کشید

 

_ کجا با این عجله؟! اون تازه امروز رفته آزمایش داده جوابش که همین حالا نمیدن دستش

 

ناگهانی به طرفش چرخیدم

 

_ وای بحالت اگه جایی حرفی بزنی

 

دستاش رو بالا آورد

 

_ باشه بابا تسلیم ، نکشی منو! یعنی اینقدر من رو دهن لق دیدی؟!

 

_ نه ولی می‌دونی که سام خیلی حساسه

 

گوشیم توی کیفم لرزید و من همزمان شروع به دویدن کردم

 

صدای نیکی رو از پشت سرم شنیدم

 

_ حداقل یه خداحافظی میکردی بعد می‌رفتی دختره ی شوهر ذلیل

 

به تنها چیزی که فکر نمی‌کردم حرفهای نیکی بود

 

از مدرسه بیرون رفتم چشمم به ماشینش افتاد

دستم رو وسط قفسه ی سینه ام فشار دادم و نفسام رو تند تند بیرون فرستادم

 

سام پیاده شد و به طرفم اومد

 

_ حالت خوب نیست؟!

 

سرم رو بلند کردم

 

_ نه خوبم دویدم نفسم بند اومد

 

بازوم رو بین انگشتاش گرفت

 

_ به فکر خودت نیستی که با اون دردت دویدنت واسه چیه؟!

 

بی حرف دنبالش راه افتادم و سوار شدیم

 

روی صندلی جا به جا شدم تا بتونم بحث رو وسط بکشم

 

_ آزمایش دادید؟!

 

_ آره

 

حس کردم از یه مسیر دیگه رفت

 

_ کجا داریم میریم؟!

 

_ همونجایی که خیلی وقت پیش باید می‌بردمت

 

آب دهنم رو به سختی قورت دادم

 

_ برای چی؟!

 

با اخم صورتش رو به طرفم چرخوند

 

 

_ برای اینکه تکلیفت رو مشخص کنم

 

 

 

برای چند لحظه مات به صورتش نگاه کردم

 

میخواست تکلیف من رو مشخص کنه؟!

منظورش از تکلیف چی بود؟!

 

از فکری که به ذهنم اومد اول چنگی به موهام زدم

 

لرزشی به تنم افتاد ناخواسته دستام رو بغل گرفتم

 

با لکنت و ترس نهفته توی صدام پرسیدم

 

_ تو … تو میخوای صیغه رو فسخ کنی؟!

 

نیم نگاهی بهم انداخت

 

_ به فسخ صیغه هم میرسیم نگران نباش

 

کاش هیچوقت اون روز نمی‌رسید

 

اون لحظه نفس راحتی کشیدم

 

اما حالا باید دنبال چیز دیگه ای می‌گشتم که میخواست باهاش تکلیف من رو مشخص کنه

 

_ من کار بدی کردم؟!

 

با تردید ادامه دادم

 

_ دیشب نتونستم اونجوری که میخوای باشم؟!

 

لبخند کجی روی لبش نشست

 

با خجالت مسیر نگاهم رو عوض کردم

 

_ یه جورایی به همینم مربوطه

 

انگار از بازی دادن افکار من لذت میبرد

 

نگاهی به خودم انداختم

میدونستم مردی که دخترای رنگارنگ رو کنار خودش داشته از دختر ساده ای مثل من نمیتونه راضی باشه

 

با دلخوری گفتم

_ نگه دار من پیاده بشم

 

درکمال تعجب ماشین رو همونجا کنار خیابون نگه داشت

انگار خودش هم منتظر بود من رو پیاده کنه

 

با ناامیدی کیفم رو چنگ زدم و پیاده شدم

 

وقتی صدای باز و بسته شدن در طرف راننده اومد متعجب سرم رو به طرفش چرخوندم

 

ماشین رو دور زد و کنارم ایستاد

 

_ راه بیفت وقتی چیزی رو از شوهرت مخفی می‌کنی به ضرر خودته بچه!

 

چشمام رو ریز کردم

نگاهم رو به رو به روم کشوندم

 

یه مطب دکتر زنان رو به روم بود

 

ناباور نگاهم رو به طرف سام کشوندم

 

_ دکتر زنان برای چی؟!

 

گوشه ی تیشرتش رو کشیدم

 

_ اگه اونجوری که میخواستی نبودم دلیل نمیشه که بیاریم دکتر

 

با ناراحتی ادامه دادم

 

_ اصلا همین الان بریم صیغه رو فسخ کن من نمیتونم ایده آل تو باشم

 

پشتم رو به ماشین چسبوند

 

_ اینقدر چرت و پرت به هم نباف.

 

سرش رو خم کرد و کنار گوشم زمزمه کرد

 

_ بدنت زخمه و چیزی نگفتی من باید دستمال خونی توی سطل آشغالی میدیدم؟!

 

آبروم جلوش رفته بود !

لب گزیدم و چیزی نگفتم.

 

_ از دکتر زنان نوبت گرفتم برات

 

با صدای ضعیفی جواب دادم

 

_ خودت زخمش کردی

 

نگاه تندی بهم انداخت

_ پس میخواستی کی زخمش کنه؟!

 

_ منظورم این نبود…

 

_ کار خودمه خودمم درمانش میکنم

 

پوزخندی زدم

 

_ زخم نزن تا نخوای درمان کنی

 

اخماش رو درهم کشید

 

_ تن و بدن زن خودمه حرفیه؟!

 

 

 

 

دستم رو کشید و بی حرف دنبالش راه افتادم

اصلا نمی‌تونستم درکش کنم

 

از طرفی به کبودیام افتخار میکرد از طرف دیگه میخواست خوبش کنه

 

_ من نمیام دکتر ولم کن سام من چیزیم نیست

 

_ اعتراض وارد نیست

 

منشی که یه دختر جوون بود با دیدن سام نیشش شل شد و از جاش بلند شد

 

_ سلام آقای پژمان بالاخره اومدین

 

از اینکه منشی من رو نادیده گرفت و فقط با سام حرف زد اخمام درهم شد

 

از فکر اینکه من برم داخل اتاق و این منشی با سام تنها بشه و بتونه ناز و ادا بیاد دستم مشت شد و اخمام درهم تر.

 

درحالی که نگاه غضب آلودم به منشی بود دستم رو دور بازوی سام انداختم

 

_ تو هم باهام بیا داخل آخه بهتر میدونی من کجام چه مشکلی داره سامیار

 

عمدا بلند گفتم تا اون دختره بشنوه

 

منشی پشت چشمی نازک کرد و سرجاش نشست

 

سام ابرویی بالا انداخت و کنار گوشم گفت

 

_ میخوای من بیام؟!

 

سری تکون دادم

 

رو به منشی پرسید

 

_ دکتر اومده؟!

 

_ آره داخله ولی بذارین خانوم خودش تنها بره اینجوری بهتره

 

سام بی توجه به حرف منشی دست من رو گرفت و به طرف اتاق رفتیم

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 35

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x