کلافه و عصبی گفت
بابا_خیلی خب بده من گوشیو
کمی مکث کردم و مردد گفتم
_بابا…….بهش چیزی نمیگیا………..امشب ما هم اونجاییم گوشیشو میگیرم نمیزارم جوابتو بده ها
اخمش غلیظ تر شد
با خشم گوشی رو از دستم گرفت و به سمت اتاقش رفت
هوف کلافه ای کشیدم و به سمت اتاقم رفتم تا آماده بشم
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
رستا
نگاهی به وسایلی که آوا برام آورده بود کردم
فقط لوازم آرایش بود
خواستم سامی رو صدا کنم که در با چند تقه کوتاه باز شد
سامی وارد شد و پشت سرش یکی از مستخدم هایی که برای مهمونی امشب اومده بودن
روبه زن اشاره کرد تا کاور و وسایلی که دستش بود رو روی تخت بزاره
در تمام این مدت من در سکوت نگاهشون میکردم
زن بعد از گذاشتن وسایل روی تخت به سمت سامی برگشت
زن_دیگه کاری با من ندارید آقا؟
سامی خیلی جدی و خشک گفت
سامی_نه میتونی بری
زن که بیرون رفت سامی با لبخند مهربونی شونش رو به دیوار تکیه داد و نگاهم کرد
وقتی دید من هنوز همونجا وایسادم گفت
سامی_نگاه کن ببین ازشون خوشت میاد؟
به سمت تخت رفتم
کاور لباس رو برداشتم
زیپش رو باز کردم و نگاهم میخ لباس قشنگی شد که داخل کاور بود
یه لباس بلند سبز که بند های نازکی روی شونش داشت و یه نوار پهن روی سینه و بازو هاش بود
با لبخند به لباس نگاه میکردم که دستی دور کمرم حلقه شد
سامی چونش رو روی شونم گذاشت
سامی_دوسش داری؟
آروم پچ زدم
_خیلی قشنگه
بوسه آرومی به گونم زد
سامی_من میرم بیرون تا تو آماده بشی
دستش رو از دور کمرم باز کرد و به سمت در اتاق رفت
در رو آروم باز کرد
دو دل بودم که این حرف رو بهش بزنم یا نه
در آخر دل رو به دریا زدم
هنوز از در بیرون نرفته بود که صداش کردم
_سامی
با مکث به سمتم چرخید
سامی_جان؟
کمی مکث کردم و بعد با صدای آرومی لب زدم
_دوست دارم
لبخندی زد
سامی_همهی زندگیمی
گفت و به سرعت از اتاق خارج شد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
رستا
نگاه آخر رو از داخل آینه به خودم انداختم
اون لباس سبز خیلی قشنگ تو تنم نشسته بود
یه آرایش نود روی صورتم انجام داده بودم و موهامو آزادانه روی شونم رها کرده بودم
کنار لباس یه چاک بلند بود که حدس میزدم سامی اونو ندیده باشه
در اتاق رو باز کردم تا بیرون برم که همون لحظه سرم به یه جای سفت برخورد کرد
درد بدی توی سرم برچیده بود
قدمی قدم رفتم و دستم رو روی پیشونیم گذاشتم
_آخ
دستی رو دستم قرار گرفت و بعد با شنیدن صدای نگرانش فهمیدم با سامی برخورد کردم
سامی_چی شدی؟؟؟رستا؟………دستت رو بردار ببینم
دستم رو از روی پیشونیم کنار زد و نگاه دقیقی به پیشونیم انداخت
دستش رو دور کمرم حلقه کرد
مشت کوچیکم رو به سینش کوبوندم و با بهونه گیری گفتم
_چرا یهویی میای؟…….اصلا چرا انقدر سفتی؟
با خندهای که سعی در پنهون کردنش داشت پیشونیم رو بوسید
سامی_سرت خوب شد؟
لبخند شیطونی زدم
یکم ناز کردن که به جایی بر نمیخورد
_اگه بازم بوسش کنی خوب میشه
لبخندش پرنگتر شد
سرش رو خم کرد و چند بار پشت سر هم پیشونیم بوسید
سرش رو عقب کشید
سامی_العان خوب شد؟
سری تکون دادم
_اوهوم
وقتی دیدم همچنان نگاهم میکنه و چیزی نمیگه آروم گفتم
_بریم پایین؟
سری تکون داد
سامی_بریم
و من تازه نگاهم به تیپش افتاد
یه پیرهن سبز همرنگ لباس من با یه شلوار مشکی پوشیده بود و عین همیشه جذاب و خوشتیپ
هنوز به پله ها نرسیده بودیم که صداش متوقفم کرد
سامی_یه لحظه صبر کن
ایستادم
_چیشده؟
اخمی روی پیشونیش بود
سامی_من چرا این چاک بلند کنار لباست رو ندیدم؟بیا برو میگم برات یه لباس دیگه بیارن
چشمام گرد شد
_چی میگی؟من دوسش دارم خیلی قشنگه
هوف کلافه ای کشید
سامی_رستا آخه………..
نذاشتم حرفش رو کامل کنه و با لهن مظلومی گفتم
_آخه نداره دیگه……….من دوسش دارم
کلافه دستی لای موهای خوش حالتش کشید
سامی_پس حواست باشه کنار نره ها که یهو دیدی قاتل شدم
خنده پر نازی کردم
_چشم
لبخندی زد
به پله ها رسیدیم
بازوش رو جلو آورد
دستم رو دور بازوش حلقه کردم و دوشادوش هم از پله ها پایین رفتیم
همه نگاه ها خیره به ما بود
تقریبا تمام کسایی که میشناختم بودن حتی متین و البرز به همراه آیسان و السا
به سمت مهمون ها رفتیم و به تک تکشون خوشآمد گفتیم
کنار بچه ها نشستیم
یکم که گذشت همشون برای رقص به سمت پیست رقص رفتن و فقط من و سامی موندیم
بعد از چند دقیقه سامی از جاش بلند شد و روبه روم ایستاد
دستش رو به طرفم دراز کرد
سامی_برقصیم؟
نگاه بین چشم ها و دستش میچرخید
_ولی ماکه تا حالا با هم نرقصیدیم
لبخندی زد
سامی_عیبی نداره بزار ببینیم چقدر میتونیم باهم هماهنگ بشیم……هر موقع هم که فکر کردی هماهنگ نیستیم همه چیز رو بسپار به من
یکم نگاهش کردم و در آخر دستم رو توی دستش گذاشتم و با هم به سمت پیست رقص رفتیم
با ورود ما همه کنار رفتن و پیست تقریبا خالی شد
من یه دستم رو روی شونه سامی گذاشتم و اون هم یه دستش رو روی کمرم گذاشته بود و دست دیگمون هم قفل هم بود
با ریتم آهنگ آروم آروم تکون میخوردیم
ریتم آهنگ که یکم تند شد سامی دستم رو بالا گرفت و من هم یه دور چرخیدم
و باز هم به حرکات آروممون ادامه دادیم
آخر های موزیک
من کمرم رو به پشت خم کردم و سامی هم نگهم داشت
چند ثانیه توی همون حالت موندیم و قبل از صاف ایستادنمون سامی بوسه کوتاه ولی محکمی به لبام زد که باعث دست زدن مهمون ها شد
و من راضی از رقص هماهنگی که انجام دادیم لبخند از ته دلی روی لبم نقش بست و با خودم فکر کردم که چجوری این همه مدت بدون اون دووم آوردم
هر لحظه که کنارش بودم بیشتر میفهمیدم که دلیل حال خوبمه
بعد از رقص با هم از پیست خارج شدیم و به سمت یکی از مبل های دونفره رفتیم
کنار هم نشستیم و دست سامی دور کمرم حلقه شد
تا آخر مهمونی همه چیز خوب پیش رفت و هیچ اتفاق خاصی نیافتاد البته اگه وجود نحس دنیا رو حساب نکنیم
بعد از مهمونی قرار شد که من با البرز و متین برگردم
بعد از یه خدافظی طولانی با سامی از ویلا خارج شدیم
قرار شد فردا بیاد دنبالم تا با هم بیرون بریم
توی ماشین متوجه کلافگی و استرس البرز بودم ولی دلیلش رو نمیفهمیدم
“یه درخواست دارم ازتون
میخوام اول پیشبینی هاتون رو از ادامه رمان بدونم بعد پارت بعدی رو بدم
پس پیشبینیهاتون رو برام کامت کنید
دوستون دارم”