رمان ماتیک پارت۱۶۳

4.7
(99)

 

 

سوگول با صدایی بلند جواب داد

 

_ از‌کجا میدونستی مامان جون؟

نیتت خیر بوده

فکر می‌کردی همه‌ی دخترا مثل دخترای اطراف خودمون پاک و خانومن

 

لادن با دست هایی لرزان قاشق های طلایی را به جام های زیبای شربت اضافه کرد

 

اخترخاتون روی پای خودش کوبید

 

_ خدا داغ عزیز بیاره واسش که زندگی پسرمو به این روز انداخت

 

ساواش بالاخره با جدیت غرید

 

_ مامان ، کافیه

 

_ مگه دروغ میگم؟ آبرو نمونده برامون تو در و همسایه

 

ساواش سر تکان داد

 

_ شما حرفی از زندگیتون نزنید در و همسایه متوجه چیزی نمی‌شن

 

پدر ساواش با اخم خیره اش شد

 

_ تو این زندگی نه تو خوشبختی نه اون دختر

به جای عذاب دادنش زودتر طلاقش بده

هر دو راحت شید

 

ساواش کلافه پوف کشید و سوگول شانه بالا انداخت

 

_ ولی چه خوب خودشو زده به معصومیت!

انگار نه انگار شب پیش شوهرش میخوابیده و روز با دوست پسرش میگشته

حالا من میخوام زیر نظر خانواده دو ساعت با خاستگارم وقت بگذرونم خجالت می‌کشم

 

 

 

ساواش غرید

 

_ صدا تو آشپزخونه میره!

تمومش کنید

 

اخترخاتون بلندتر غرید

 

_ خب بره! بذار بشنوه دختره خراب

 

جمله اش تمام نشده لادن با سینی شربت وارد شد

 

دست هایش لرزش خفیفی داشت و چشمانش سرخ بود

 

اول سینی را جلوی اخترخاتون گرفت و آرام پچ زد

 

_ بفرمایید

 

اخترخاتون رویش را برگرداند و زیرلب غرید

 

_ دلم نمیاد از دستش چیزی بخورم حتی

 

پدر ساواش لیوانی برداشت و آرام تشکر کرد

 

ساواش اشاره کرد

 

_ بذار روی میز ، برمیداریم خودمون

 

لادن از خداخواسته سینی را مقابلشان گذاشت و دوباره وارد آشپزخانه شد

 

کاش شب کذایی به پایان می‌رسید

 

ظرف میوه و شیرینی را هم روی میز چید و دیس کیکی که به سختی توانسته بود شبیه عکس های اینترنتی تزئینش کند را هم وسطشان گذاشت

 

سمت کاناپه که برگشت سوگول گفت

 

_ لادن جان برای مامان چای بریز لطفا

شربت قندشون میره بالا

 

 

 

آرام زمزمه کرد

 

_ ببخشید نمیدونستم ، الان میارم

 

وارد آشپزخانه که میشد صدای عمه را شنید

 

_ ولش کن سوگول چرا گفتی مادر؟

نمیبینی به زور داره پذیرایی میکنه؟

زنی که چایی جلوی مهمونش نذاره ارزش نذاشته

منم مثل زن داییت از‌گلوم پایین نمیره چایی خونه‌ی این دختره رو

 

لادن بغض کرده لیوان ها را از چای پر کرد و اخترخاتون جواب داد

 

_ خونه ی برادرزادته خواهر ، این دختره رفتنیه

 

ساواش با اخم شربتش را سر کشید و لادن لیوان چای را مقابل عمه گذاشت

 

_ بفرمایید

 

کسی تشکر نکرد

 

خواست روی مبل بنشیند که سوگول متعجب گفت

 

_ قند نمیاری عزیزم؟

 

دندان هایش را روی هم سایید و بغضش را فرو داد

 

کاش ساواش کمی حمایتش می‌کرد

کاش از او نمی‌ترسید و می‌توانست واکنش نشان دهد

 

_ فکر کردم گفتی قندشون بالاست عزیزم

 

عمه جای را برداشت و دلخور گفت

 

_ اشکال نداره تلخ میخورم مادر ، بحث نکن

دستت درد نکنه عروس خانم زحمت کشیدی

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 99

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
شیوا رحیمی
9 ماه قبل

نویسنده به نظر من راه لادن و ساواش رو از هم جدا کنید ،الان نزدیک به یکسال هست که دارید مینویسید و از اول داستان لادن همین جور ازار و اذیت دیده و ساواش هم بدون شنیدن واقعیت لادن رو آزار میده،به نظرم دیگه کافی هست و لادن این دفعه باید خودش بره و دیگه برنگرده
چون واقعا کاری که ساواش میکنه قابل بخشش نیست

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط شیوا رحیمی
هلیا
9 ماه قبل

برخلاف نظر شیوا به نظرم ساواش باید به لادن فرصت بده هر دو زخم خورده ان از هم،هم لادن درحق ساواش بدی کرد و هم ساواش درحق لادن،اینکه روند داستان خیلی کنده زیاد جالب نیست

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط هلیا
هلیا
9 ماه قبل

این دوتا با حدا شدن از هم فقط داستانو بهم میریزن چون طبق چیزی که تو داستان گفته شد،لادن دیگه نه خونواده ای در انتظارشه و نه کسی رو داره حتی با فرض بخشیده شدن توسط خونوادش،داستان جذابیت خودشو از دست میده،مگه اینکه فرد جدیدی وارد داستان بشه

Zeynab Rostamy
9 ماه قبل

من با هر دو نظریه موافقم چون اولن اینکه رمان خیلی داره عادی و بدون هیچ کنشی پیش میره و این واعقن داره کلن اوضاع رمان و جذابیتشو و از بین میبره
و دومن به نظرم اگر یه تحولی در داستان بده ، خیلی بهتره الان خیلی وقته هیچ اتفاقه خاصی نیفتاده
و از همه ی اینا گذشته کاش حداقل یه ذره سریع تر پارت بده حداقل روزی یه پارت “

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط Zeynab Rostamy
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x