رمان ماتیک پارت ۱۳۷

4.5
(66)

 

لیوان را پایین آورد و آرام لب زد

 

_ مرسی

 

انگشت اشاره‌ی ساواش روی لب پایینش قرار گرفت

 

خیسی آب را با انگشتش گرفت و آرام غرید

 

_ هوس کردی نصفه شب بازی کنی دخترجون؟

من هم بازی خوبی نیستم واسه تویی که گند زدی تو کل زندگیم

 

لادن تنها در سکوت نگاهش کرد و لب زیرینش را گزید

 

نگاه ساواش به لب هایش کشیده شد و بعد از آن هیچ چیز دست خودش نبود!

 

موهای خیس دخترک را چنگ زد و سرش را جلو کشید

 

لب هایش را روی لب های ورم کرده و سرخش گذاشت و با تمام توان بوسید

 

لادن بی حرکت بود

 

نه اعتراض میکرد و نه همراهی

 

دستش را روی شکمش گذاشت و کمرش را گرفت

 

آنقدر بی جان بود که با یک فشار کوچک از سمت ساواش روی زمین دراز کشید و او روی بدنش خیمه زد

 

لب هایش را به آرامی میان دندان هایش فشرد و بعد بوسه هایش را سمت گردنش هدای

 

پوست گردنش را که میان دندان هایش گرفت لادن ناخواسته ناله کرد

 

گرما و رطوبت لب های ساواش پایین تر آمد و کم کم نرمی لبش را روی قفسه سینه اش حس کرد

 

دست های مردانه اش نوازش وار روی شکم و شانه هایش می‌گشتند

 

در دل اعتراف کرد عشق بازی بدون خشونت حس خوبی داشت!

 

نوازش شدن توسط دست های مردی که محرمش بود بدون خشونت ها و سیلی های دردناک امیر!

 

قفل لباس زیری که دقیقه ای پیش بسته شده بود توسط خود ساواش باز شد و بندهایش روی بازوهایش سر خورد

 

شرمگین لب گزید و ناخواسته انگشت هایش را در موهای ساواش فرو برد

 

با صدای ناله‌ی آرامش ساواش از حرکت ایستاد

 

بدن هایشان داغ و عرق کرده بود

 

چشمان لادن باز شد

 

صدای نفس های تندشان فضا را پر کرده بود

 

ساواش گرفته کنار گوشش خندید

 

_ بی تاب شدی دخترکوچولو؟

 

لادن آب دهانش را فرو داد و انگشت هایش را از موهای کوتاه و مردانه ساواش فاصله داد

 

دیگر حس خوبی نداشت!

 

_ میخوای ادامه بدم؟ تا تهش بریم؟ دلت واسه رابطتون با امیر تنگ شده؟

 

لادن به یک‌باره یخ زد

 

خودش را روی زمین عقب کشید و در ثانیه بغض گلویش را فشرد

 

لرزان لب زد

 

_ نامرد…

 

ساواش چانه اش را گرفت و روی بدنش خیمه زد

 

با خشونت زیر گوشش تاکید کرد

 

_ تو اون غذایی هستی که بالا آوردم

 

لادن پلک هایش را روی هم فشرد

 

اشک گونه هایش را خیس کرد و ساواش تحقیر آمیز سرش را رها کرد

 

با تمسخر و نفرت پوزخند زد

 

_ از این به بعد هر وقت هوس کردی زیر کسی بخوابی یادت بیار من دست به دستمال کاغذی استفاده شده‌ی بقیه نمی‌زنم!

 

گفت و همانطور که دکمه های پیراهنش را باز میکرد وارد حمام شد

 

لادن با حرص اشک هایش را پاک کرد و روی زمین نشست

 

صدای فریاد لرزان و پر نفرتش دیوار های اتاق را لرزاند

 

_ برای همین بدو بدو میری حموم؟!

برای همین این همه راه از تهران میرونی تا این خراب شده؟

چقدر با خودت کلنجار رفتی تا فاصله بگیری؟

 

بالشت کنارش را با حرص سمت در حمام پرتاب کرد

 

تمام بدنش از خشم و غم میلرزید

 

ضربان قلبش بالا رفته بود و کاش میتوانست ساعت ها گریه کند تا شاید کمی آرام بگیرد

 

_ یادت باشه اسم این دستمال کاغذی تو شناسنامته!

از این به بعد هر وقت خواستی مثل یک فاحشه به زنت نگاه کنی اول بی غیرت بودن خودتو جار بزن

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 66

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Leila
1 سال قبل

بیشتر پارت بذار

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Leila
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x