رمان ماتیک پارت 218

4.3
(218)

 

 

با نیم‌خیز شدنِ دخترک مچ دستش را چنگ زد

_ کجا؟

لادن موهایش را پشت گوشش فرستاد

هنوز هم عادت نکرده بود به اینطور برهنه بودن در آغوش یک مرد اما خجالت نمی‌کشید!

اهلِ شرم و حیای بی‌جا نبود

این مرد شوهرش بود هرچند موقتی…

آرام پچ زد

_ می‌خوام دوش بگیرم

ساواش بازویش را کشید و دوباره روی سینه‌اش خواباندش

_ نرو

لادن با اخم ضربه‌ی آرامی به سینه‌اش زد

_ پررو نشو! دوباره خبری نیست!
همینم با ارفاق اوکی شد اگرنه معلوم نیست با این سفرِ زوری چنددرصد کمتر بزنم تو کنکور

ساواش کمرنگ لبخند زد
دخترک از جنسِ طغیان و سرکشی بود

 

موهای روی پیشانی‌اش را کنار زد

_ کی دوباره خواست؟ همین الانم بی حالی

لادن آرام مشتش را روی سینه‌اش کوبید

_ بگو خودم نمی‌تونم

ساواش مردانه خندید

_ باشه! هرچی تو بگی

_ دستمو ول کن ، می‌خوام دوش بگیرم

_ لازم نیست

_ چرا؟ اذیتم نکن

ساواش بی توجه بلند شد و او را هم در آغوش کشید

لادن ترسیده گردنش را گرفت و هیع کشید

_ الان میفتم

_ نمیفتی

_ کجا میری؟

_ تو باغ

دخترک جیغ کشید

_ لختیم دیوونه!

_ به جایی دید نداره

گفت و بالای جکوزی ایستاد

لادن نقشه‌اش را حدس زد که خودش را عقب کشید

_ نه نه نکن … ساواش

 

نتوانست بیشتر مخالفت کند!

دستان ساواش از هم فاصله گرفت و او در آبِ داغ فرو رفت

جکوزی عمقی نداشت
به سرعت روی پاهایش ایستاد و با خشم ساواش را عقب هل داد

_ سوختم عوضی

_ مودب باش … عادت می‌کنی

لادن کلافه پوف کشید

سمت لبه‌ی جکوزی رفت و خواست خودش را بالا بکشد اما بدنش در آب داغ بی حس شده بود

سرش را لبه‌ی جکوزی گذاشت و با آرامش چشمانش را بست

حق با ساواش بود

عادت کرده و حالا از داغی آب لذت می‌برد

به پشت به لبه تکیه داد و سرش را سمت آسمان گرفت

چشم که باز کرد نگاهش خیره‌ی آلبالوهای سرخ رنگِ نوک شاخه‌ی درخت ماند

آرام زمزمه کرد

_ آلبالو

ساواش با گیجی خودش را در آب جلو کشید

_ چی؟

لادن دستش را سمتِ دورترین شاخه دراز کرد

_ آلبالو می‌خوام

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 218

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان بر من بتاب

خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش…
رمان کامل

دانلود رمان غمزه

  خلاصه: امیرکاوه کاویان ۳۳ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یاس ابی
1 ماه قبل

سایت از امروز تا شنبه مرگ مغزی هست فکر کنم

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x