سری به طرفین تکون دادم و یه نگاه کلی به اطرافم انداختم …
یه دختر رو هم نمی تونی بین اینا پیدا کنی! همشون پسر هستن و پسر …
هوفی کشیدم ، من نمیتونم همینجا وایسم و نظاره گره اینا باشم …
باید به جاهای دیگه هم سر بزنم ،
من …
باید سر از کار افشین در بیارم …
اینکه چرا راضی نمیشه برگرده ایران ،
مطمعنن ربطی به کارش در اینجا هم داره … .
نفس عمیقی کشیدم و با یک تصمیم پریدم پشت ستون بزرگ کناریم …
خدا رحم کرد کسی منو ندید !
همینطور داشتم دور وَرمو نگاه می کردم که یکهو یه فرد آشنایی رو دیدم …
اون پسر ، همونیه که همین امروز باهاش رو در رو شدم …
همونی که اسمش ، اسمش آبتین بود !
وایی این اینجا چیکار میکنه؟!
آب دهنمو به آرومی قورت دادم و بهش زل زدم …
اخم ریزی روی صورتش جا خوش کرده بود که یه جورایی با ابهتش کرده بود …
کاش این ریسک رو قبول نمی کردم …
لعنت به من با این کارای بی فکرم !
اما خب …
حالا دیگه راه برگشتی وجود نداره …
نباید خودمو به این زودی ببازم!
باید به این فکر کنم که شاید بتونم یه راهی پیدا کنم تا افشین بگرده .
با فکر به اینکه افشین بگرده ایران و در کنار همدیگه یه زندگی شاد و آرامش بخش رو تشکیل بدیم ، لبخندی ملیحی به سراغم اومد و قوت قلب گرفتم!
پلکامو روی هم گذاشتم و شروع کردم به فکر کردن واسه اینکه راحت بتونم یه چرخی این دورو وَرا بزنم …
خسته از فکر کردن های بی نتیجم ، چشمامو باز کردم و نگاه بی حوصله ای به اطرافم انداختم …
ولی یکهو با چیزی که دیدم ، لبخند شیطانی ای زدم …
ایول … همینه!
میتونم خودمو شکل پسرای اینجا کنم تا دیگه کارم آسون بشه ،
چجوری؟!
حالا می بینید …
به سختی خودمو به لباس فُرماشون رسوندم و با سرعت یک دست از لباس ها رو از روی طناب کشیدم …
پشت ستون قایم شدم و نگاهی به لباسای توی دستم انداختم ، لباسایی که حدس میزنم برای فرمانده هاشون هست …
لباسایی به رنگ مشکی و خاکستری …
یه لحظه از کارم پشیمون شدم ، لباسارو پایین گرفتم و توی فکر فرو رفتم …
اگه … اگه متوجه بشن که من یه دخترم …
مطمعنن زندم نمی زارن!
اونا هم کاری به کارم نداشته باشن ،
افشین میکُشه منو …
کلافه هوفی کشیدم …
اما الان من نمیتونم که برگردم .
و مطمعنن هم گندش در میاد !
بیخیال بابا …
مرگ یه بار ، شیون هم یه بار …
تند تند لباسارو پوشیدم و لباسای خودمو هم همون گوشه ها قایم کردم ،
کلاه سیاه رنگ لباسمو پایین تر دادم تا چهرم مشخص نشه و زیاد توی ذوق نزنه …
و بعد سرمو انداختم پایین و راهی که دقیقا از وسط اون همه مرد می گذشت رو در پیش گرفتم …
خدایا … خودت مواظبم باش!
دستمو توی جیبای شلوارم فرو بردم و به قدم هام سرعت بخشیدم تا زودتر خودمو به یه گوشه ، کناره ای برسونم … .
هوفففف … عملیات با موفقیت انجام شد و من الان کنار یه دیوار ایستادم ،
یکم جلو رفتم ، سرمو کج کردم و بهشون نگاهی کردم …
آخیش … خداروشکر اصلا متوجه من نشدن!
نفسمو آسوده بیرون فرستادم و برگشتم سرجام …
خب … حالا باید چیکار کنممم؟!
چرخیدم و به سمت دیگم نگاهی انداختم …
اما درست همون موقع بود که متوجه یه در سیاه و سفید رنگی که دقیقا کنار دیواری که من جلوش ایستاده بودم قرار داشت ، شدم …
آب گلومو قورت دادم و چند قدم عقب رفتم و نگاه سراسری ای به اون در بزرگ انداختم …
باید از همینجا کارمو شروع کنم …
اما ، این در …
نزدیک در شدم و دستمو گذاشتم روش …
این یه در آهنی و محکمه!
نه جایی برای کلید انداختن توش داره … و نه اصلا قفلی داره که بخواد با کلید باز بشه …
چطور ممکنه آخه؟!
پس چجوری داخلش میشن؟!
یعنی اصلا راهی واسه ورود و خروج نداره ؟!
آخه یعنی چییی …
آها … شاید ، شاید این در هم مثه اون در اولیه یه رمزی ، چیزی داره که باید فشارش بدیم تا در باز شه!
هومممم؟!
لبخند ریزی زدم ، چشمامو باریک کردم و شروع کردم به بررسی اون در و دیوار های دورش …
یه ده دیقه ای میشه که مو به مویِ این در رو دیوار ها رو دارم بررسی میکنم ولی هیچ چیز بدرد بخوری پیدا نکردم …
چیزی که بتونم باهاش این در کوفتی رو وا کنم و داخلش بشم !
ناامید تکیَمو به دیوار زدم و نگاهی به اطراف انداختم …
مطمعنن یه چیزی باید باشه که بتونه این در رو باز کنه!
اما آخه اون چیه؟!
کلافه پوفی کشیدم که درست همون موقع چند تا پسر به این سمت داشتن میومدن!
چشمام گرد شد و ابروهام بالا پریدن … اخه این چه شانسیِ که من دارم؟!
استرس تموم وجودمو در بر گرفته بود و دستام بی اختیار می لرزیدن …
اصلا نمی فهمیدم چه کاری درسته و چه کاری غلط؟!
اولین کاری که کردم ، این بود که کلاهمو بیشتر پایین بکشم تا نتونن صورتمو ببینن …
و بعد نگاه سریعی به دورو وَرم انداختم …
خدایا …
چیکار کنم؟!
چیکار کنمممم؟!
توی یه حرکت خودمو انداختم اون سمت دیوار …
نفس کشیدنام نامنظم شده بود ،
کنترل این لرزش بدنم و ترس و دلهره ی توی وجودمو از دست داده بودم و انگار اصلا اختیارم دست خودم نبود …
باز اتفاق بدترش اینه که دقیقا پشت سرم
چند تا فرمانده و پسر هست که دارن با هم مبارزه می کنن و واییی که اگه اونا متوجهم بشن!
اب گلومو با استرس قورت دادم …
خودمو کمی جلو کشیدم و نگاهی به اون پسرا انداختم …
الان دقیقا رو به روی در هستن …
باید بفهمم چجوری میخوان داخل بشن!
یکیشون که لباسای تنش دقیقا شبیه لباسای من بود و اون چند تا پسر دیگه همش اینو
« قربان »
یا …
« فرمانده »
خطاب میکردن ،
کارتی از توی جیب
لباسش بیرون کشید و دقیقا
روی دیوارِ سمتِ چپِ در کشید …
اینکار رو که انجام داد ، صدای تیکی بلند شد و اون در آهنی به راحتی از جلوی راهشون کنار رفت …
پسره کارت رو توی جیبش گذاشت و همراه اون چند تا پسره دیگه داخل اون اتاق شد و بعد هم در بسته شد … .
به دیوار تکیه زدم و توی فکر فرو رفتم …
که اینطور ، پس باید کارت مخصوص داشته باشم تا از اون در بتونم رد شم و مطمعنن اون کارت رو میتونم از توی اتاق کار افشین گیر بیارم … . اره … اینم از این … .
دستهها
- آهو و نیما
- الاغ لند(رویای آرام)
- جلد دوم رمان نیستی
- چت روم
- در مسیر سرنوشت
- دلباخته
- رمان
- رمان ۵۲ هرتز
- رمان آبرویم را پس بده
- رمان آخرین سرو
- رمان آرزوهای گمشده
- رمان آسمان دیشب آسمان امشب
- رمان آنرمال
- رمان اردیبهشت
- رمان از کفر من تا دین تو
- رمان استاد خاص من
- رمان استاد خلافکار
- رمان استاد متجاوز من
- رمان افسونگر
- رمان اقیانوس خورشید
- رمان اکالیپتوس
- رمان الهه ماه
- رمان انلاین
- رمان اوج لذت
- رمان اورا
- رمان به تلخی حقیقت
- رمان به سادگی
- رمان به شیرینی مرگ
- رمان بوی عشق
- رمان بوی نارنگی
- رمان بیگانه
- رمان پاییزه خزون
- رمان پرستار دل
- رمان پرستش
- رمان پروانه ام
- رمان پسر بد
- رمان پسرای بازیگوش
- رمان پسرخاله
- رمان پل های شکسته
- رمان پناهم باش
- رمان پوکر
- رمان ت مثل طابو
- رمان تاریکی شهرت
- رمان تبار زرین
- رمان ترنم
- رمان تو رو در بازوان خویش خواهم دید
- رمان جادوی سیاه
- رمان جمعه سی ام اسفند
- رمان جُنحه
- رمان چشم مرواریدی
- رمان حوالی چشمانت
- رمان خان
- رمان خانم معلم.
- رمان خزانم باش
- رمان خورشید و ماه
- رمان دختر حاج آقا
- رمان دختری که من باشم
- رمان در چشم من طلوع کن
- رمان در مسیر بهار
- رمان دروغ شیرین
- رمان دروغ محض
- رمان دلبر استاد
- رمان دلدادگان
- رمان دومینو
- رمان دیازپام
- رمان دیوونه های با نمک
- رمان رخنه
- رمان رسم دل
- رمان رهایی یک لبخند
- رمان روشنایی مثل آیدین
- رمان روشنگر
- رمان رویاهای سرگردان
- رمان زنجیر و زر
- رمان زیتون
- رمان ژن برتر
- رمان سادیسمیک
- رمان سایه پرستو
- رمان سر مست
- رمان سرنوشت تلخ دریا
- رمان سروناز
- رمان سودا
- رمان شالوده عشق
- رمان شاهرگ
- رمان شاهزاده قلبم
- رمان شاهزاده و دختر گدا
- رمان شروع تلخ
- رمان شقایق
- رمان شوره زار
- رمان شوکا
- رمان شیطان یاغی
- رمان طالع ترنج
- رمان طلایه
- رمان عبور از غبار
- رمان عروس استاد
- رمان عروس نحس
- رمان عشق با اعمال شاقه
- رمان عشق خلافکار
- رمان عشق موازی
- رمان عشق و احساس من
- رمان عشق و احساس من (جلد دو)
- رمان عصیانگر
- رمان غبار الماس
- رمان غیاث
- رمان فرشته من
- رمان فستیوال
- رمان قانون عشق
- رمان قانون عشق فصل دوم
- رمان قصاص
- رمان قلب عاشق
- رمان کامل
- رمان کینه کش
- رمان گذشته سوخته
- رمان گل گازانیا
- رمان گلامور
- رمان لاوندر
- رمان لیلیان
- رمان ماتیک
- رمان مادمازل
- رمان مادیان وحشی
- رمان مال من باش
- رمان ماه تابانم
- رمان ماهرو
- رمان مربای پرتغال
- رمان مرد قد بلند
- رمان مردی می شناسم
- رمان مروا
- رمان مرواریدی در صدف
- رمان مسامحه
- رمان معشوقهی جاسوس
- رمان معشوقهی فراری استاد
- رمان مفت بر
- رمان ملت عشق
- رمان من پس از تو
- رمان من سیندرلا نیستم
- رمان ناجی
- رمان ناگفته ها
- رمان نامادری
- رمان نیستی ۱
- رمان نیلا
- رمان نیمه گمشده
- رمان نیهان
- رمان هلما و استاد ب تمام معنا
- رمان همسر دوم
- رمان همسفر من
- رمان همصدا
- رمان همکارم میشی
- رمان هیژا
- رمان هیلیر
- رمان وارث دل
- رمان ورطه دل
- رمان ویلان
- رمان یادم تو را فراموش
- رمان یاسمین
- رمان:انتقام تلخ وشیرین
- متفرقه
- مطالب دسته بندی نشده
میشه بگی کی پارت بعدی رو میزاری ؟