رمان مال من باش پارت 32

4.4
(12)

&& ایلیاد &&

داشتم با تلفن حرف میزدم که صدای جیغ سارا به گوشم رسید …
زودی برگشتم و به استخر خیره شدم …
خدای منننن !
بهش گفته بودم نره اون قسمت … نفهمیدم چجوری خودمو با حوله پرت کردم توی استخر و شروع کردم به شنا کردن طرفش …
خدایا خفه نشه ، خفه نشه !
نفسم رو حبس کردم و رفتم زیر آب ، جسم بی جونش اون ته افتاده بود …
بغلش کردم و به هزار سختی و زحمت شنا کردم به طرف بالا …
اسکار به طرفم اومد …
حتما اینو دیده که ترسیده !
اما اخه مگه تمساح به این مظلومی ترس داره؟! …
کلافه هوفی کشیدم و به طرف بیرون آب شنا کردم ، با نفس نفس سارا رو بالا کشیدم و خودمم از توی آب بیرون اومدم …
پوستش سرد و کبود شده بود ! این جزو نشانه های غرق شدگیه … .
کنارش نشستم و با استرس دستامو وسط قفسه ی سینش ، روی هم قرار دادم ؛ به سرعت و با تمام نیرویی که توی اون لحظه داشتم ، بهش فشار وارد کردم …
با هر بار فشار ، قفسه ی سینش حدودا به اندازه ی ۵ سانتی متر داخل می رفت … .
بعد از چند ثانیه که دیدم این راه جواب نمیده ، ناچار سرش رو به سمت عقب و چونش رو بالا قرار دادم …
سرم رو خم کردم و لبامو گذاشتم روی لباش و با این کار تنفس مصنوعی بهش دادم و بعد دوباره ماساژ قلبی رو ادامه دادم …
دیگه تقریبا ناامید شده بودم‌ که به هوش اومد …
چشمای خوشرنگشو آروم باز کرد و بهم خیره شد ، خنده ی بلندی کردم و توی بغلم گرفتمش …
خدایا ، شکرت که دوباره بهم دادیش ! مرسی ، واقعا مرسی … .
داشتم گریه شوق می کردم که صدای دخترونش به گوشم رسید :

_ چ … چیشده ای … ایلیاد؟! …

سرمو عقب بردم ، زل زدم توی چشاش و گفتم :

+ داشتی غرق میشدی آبجی کوچیکه …
چرا مواظب خودت نیستی آخه شیطون؟! …

یکم توی فکر فرو رفت و بعد چند لحظه انگار که یادش اومده باشه با ترس سرشو چرخوند سمت استخر و لب زد :

_ ای … ایلیاد !

+ جونم عزیزم‌ …

_ اونجا … اونجا یه تمساح غول پیکر بود !

با گریه ادامه داد :

_ من ، من ترسیدم … خیلی … خیلیی زیاااد ترسیدم !
نفهمیدم چیشد که بیهوش شدم و …

حرفشو ادامه نداد و گریه کرد …
نفس عمیقی کشیدم ؛ دستمو بالا آوردم و همونطور که اشکاش رو از روی گونه هاش کنار میزدم ، لب زدم‌ :

+ قربونت بشم نفسم …
اون تمساح غول پیکری که میگی مظلوم ترین حیوون خونگیه منه !

با تعجب سرشو بالا گرفت ، بهم زل زد و زمزمه کرد :

_حیوون … خ ، خونگی؟! …
م … مظلوم؟! …

لبخندی زدم و سری به نشونه ی آره تکون دادم که اخمی کرد و گفت :

_ منظورت چیه ایلیاد؟!
مگه اخه کسی تمساح رو توی استخر نگهداری میکنه …!

هوفی کشیدم و کلافه لب زدم :

+ این بیچاره خونش خراب شده …
دادم تعمیر کنن خونشو ، دیگه گفتم تا وقتی خونش درست شه بیاد توی استخر باشه !
بعدشم …

اخم ریزی کردم و ادامه دادم :

+ مگه من بهت نگفته بودم حق نداری بری اون قسمت از استخر؟! …
حتی اگه اسکار هم اونجا نمی بود ؛ چون اون قسمت خیلی عمقش زیاده ، مطمعنن غرق میشدی !
خدا به جونت رحم کرده سارا … .

یکم با ناراحتی نگام کرد ، سرشو توی سینم قایم کرد و محکم بهم چسبید …
بوسه ای روی موهای خیسش نشوندم …
تازه متوجه شدم چقدر دوستش دارم !
با این اتفاق به این پی بردم که از این به بعد نبودنش توی زندگیم ، یعنی نبودن خودم !
افتادم توی دامی که مطمعنن بهم ضرر خواهد رسوند !
از اول با خودم عهد بسته بودم وابستش نشم !
ولی حالا ، وابستگی که چی … دلبستش شدم … !
اینه که از همه بدتره … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ی بنده خدا ....
2 سال قبل

ایلیاد عاشق سارا شده یا منظورش همون خواهر و برادر بودنه ؟

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x