رمان مال من باش پارت 47

4.1
(8)

&& افشین &&
عصبی داشتم با مچ باند شدم ور میرفتم که در به یکباره باز شد و ایلیاد خودشو انداخت توی اتاق …
با بهت بهش خیره شده بودم ، این چه مرگشه دیگه؟! …
اخم ریزی کردم و لب زدم :
+ مگه اینجا طویلس که سرتو میندازی پایین و همینطور داخل میشی؟! ‌…
با نفس نفس لب زد :
_ ا … افشین ، سارا … اون ، اون …
نفس عمیقی کشید و ادامه داد :
_ طلسمش کردن ! … .
آب دهنمو قورت دادم و با بهت لب زدم :
+ چی داری میگی دیوونه؟! …
مطمعنی خوبی؟! … .
با نفس نفس به سمتم اومد و گفت :
_ افشین ، میدونم باورش سخته ولی … ولی همینطوره ! …
واسش دعا نوشتن … طلسم شده ! … .
زبونی روی لبام کشیدم و گفتم :
+ اصلا شوخی خوبی نیس که داری میکنی ایلیاد … !
هوفی کشید …
ولوم صداشو بالا برد و با عصبانیت گفت :
_ ای باباااا …
چرا متوجه نیستی؟! …
دارم میگم طلسم شده ! … .
یکی از رقیبات اینکار رو کرده … .
از روی مبل بلند شدم و داد زدم :
+ کی؟! …
دستی توی موهاش کشید و کلافه گفت :
_ نمیدونم ! … .
خودمم نمیدونم … خودشو بهم معرفی نکرد ! … .
+ مگه تو دیدیش؟! …
_ نه … همین الان توی اتاقم بودم ، داشتم واسه رفتن پیش آلیس آماده میشدم که گوشیم زنگ خورد … .
شماره ناشناس بود ! …
طرف بهم گفت که بهت بگم … باید ، باید اون کاری که اون میخواد رو واسش انجام بدی تا … تا طلسم سارا شکسته شه ! … .
آب دهنمو با وحشت قورت دادم …
چه کسی به خودش جرئت داده واسه سارا دعا بنویسه؟! … .
بعد از چند لحظه سکوت لب زدم :
+ شماره ای ، نشونی ای چیزی نداد که بتونم باهاش تماس بگیرم و ببینم ازم چی میخواد؟! … .
سری به نشونه ی منفی تکون داد و گفت :
_ نه … فقط گفت خودش هر وقت موقعش باشه بهت زنگ میزنه و میگه ازت چی میخواد ! …
کلافه پوفی کشیدم …
هنوز باورم نمیشد که سارا رو طلسم کردن … !
آخه یعنی چی؟! …
هوففف … .
خداکنه بتونم بدونِ جنگ و خونریزی ، همه چیو به روال سابق برگردونم ! … .
&& سارا &&
روی تخت دراز کشیده بودم که چند تقه به در اتاق زده شد …
متعجب روی تخت نشستم و همونطور که موهامو میزدم پشت گوشم گفتم :
+ بیا داخل … .
بعد از گفتن این حرفم ، در اتاق باز شد و افشین داخل شد … .
با نگاه نگرانش بهم زل زد …
نزدیکم اومد و کنارم روی تخت نشست …
ابرویی بالا انداختم که لب زد :
_ س … سارا ، میتونی … میتونی حال این چند روز اخیرتو واسم تعریف کنی؟! … .
وا …!
متعجب گفتم :
+ یعنی چی؟! … منظورت چیه؟! …
هوفی کشید ، دستی به صورتش کشید و گفت :
_ هیچی … بیخیال ! …
ابرویی بالا انداختم که خودشو جلو کشید و بعد از گرفتن دستام لب زد :
_ همه چیو درست میکنم سارا …
نمیزارم ، نمیزارم اینقدر تلخ تموم شه …
نمیزارم … سارا من نمیزارم ! ‌… .
متعجب بهش خیره شدم بودم …
یعنی چی این حرفاش؟! … .
زده بود به سرش حتما … !
شونه ای بالا انداختم و چیزی نگفتم … .
&& ایلیاد &&
+ آلیس … حواست کجاست؟! …
سری تکون داد و گفت :
_ هااا؟! … چیزی گفتی؟! … .
لبخندی زدم و گفتم :
+ به چی فکر میکردی؟! … .
آب دهنشو قورت داد و گفت :
_ اوممم … هیچی ، بیخیال …تو چیزی گفتی؟! …
شونه ای بالا انداختم و گفتم :
+ اوهوم … از اون موقع دارم این تمرین رو واست توضیح میدم … اینطور که معلومه اصلا حواست اینجا نبوده ! … .
زبونی روی لباش کشید و گفت :
_ ببخشییید آراز ! … .
میشه دوباره توضیح بدی؟! … .
ابرویی بالا انداختم و لب زدم :
+ باشه ولی … شرط داره ! … .
آب دهنشو قورت داد و گفت :
_ چه شرطی؟! … .
لبخندی زدم ، بهش نزدیک شدم و با گذاشتن لبام روی لباش اجازه زدن حرف دیگه ای رو بهش ندادم … .
لباش ‌… لباش طعم خاصی میدادن ! … .
طعم ، طعم توت فرنگی ! ‌… .
و من عاشقه توت فرنگی بودم …!
وحشیانه به جون لباش افتاده بودم و اصلا اختیارمو از دست داده بودم که با نفس نفس خودشو عقب کشید و گفت :
_ دیوونه ، نفس کم آوردم … !
ناخودآگاه سرمو دوباره جلو بردم و تند و سریع و کوتاه بوسه ای روی لباش نشوندم … .
به چشاش زل زدم که گفت :
_ باید حدس میزدم شرطت همچین چیز مسخره ای باشه … !
پوزخندی زدم و همونطور که به لباش خیره شده بودم گفتم :
+ نوووچ … این خواسته ، از نظر تو مسخره بود ! …
از نظر من … یه رویایی بود که بالاخره به حقیقت پیوست ! … .
سرشو کمی کج کرد و گفت :
_ یعنی چی؟! .. تو آرزوت بوده که طعم لبامو بچشی؟! …
یعنی بهم حس داری؟! …
ابرویی بالا انداختم و گفتم :
+ بگی نگی آره …
یعنی منظورم اینه کم و بیش یه حسایی بهت دارم …
لبخند دندون نمایی زد و گفت :
_ عع … پس تو هم دلباخته ی من شدی ! …
که اینطووور … .
لبخندی زدم ، فکر کنم ماموریت داشت خوب پیش می رفت ! کم کم داشتم عاشق خودم میکردمش و حسای دخترونشو بیدار میکردم … ! .
&& افشین &&
+ خودتو معرفی کن لااقل …
بگو کی هستی خب … از چه گروهی؟! …
_ متاسفم … ولی نمیتونم اینکار رو بکنم …
شخصیتم مخفیِ ، شاید در آینده متوجه بشی کی هستم ولی درحال حاضر نه ! ‌… .
الانم زنگ زدم تا بگم خواستم ازت چیه ! … .
آب دهنمو با اضطراب قورت دادم ، خدا کنه درخواست بزرگی ازم نخواد ! …
_ تو باید یه نفر رو واسم بکُشی ! ‌… .
ابرویی بالا انداختم ، عصبی فشاری به تلفنم وارد کردم و لب زدم :
+ یعنی خودت نمیتونی اینکار رو بکنی؟! ‌…
_ اون کسی که من مد نظرمه ، آدمِ خیلی معروفیه ! … کشتنش به اون آسونیا نیس … .
هوفی کشیدم … با شنیدن جمله ی بعدش ، با بهت به نقطه ی نا معلومی خیره شدم و رفتم توی فکر …
نه … امکان نداشت ! اون فرد خیلییی پولدار و معروف و قدرتمندیه ! …
من ، من نمیتونستم اونو بکُشم ! …
این یه چیز امکان ناپذیر بود ! …
امکان ناپذییررررر … ! … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
35 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
*ترشی سیر *
2 سال قبل

سلام میشه پارت بعد رو من بنویسم چون خودم هم نویسنده هستم و براش ایده دارم 💗

*ترشی سیر *
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

منظورم اینه که پارت بعد رو من بنویسم یا اینکه بتوانیم باهم همکاری بکنیم مثلا روزایی که تو نمی تونی پارت بزاری من بزارم
💗 💗 💗 💗 💗 💗 💗 💗 💗

*ترشی سیر *
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

یک سوال من چه جوری میتونم رمانامو تایپ شده بزارم مثل شما

*ترشی سیر *
2 سال قبل

به نظرت من چند سالمه

*ترشی سیر *
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

خیر بین ۱۱و۱۲

Elena .
پاسخ به  رها
2 سال قبل

آقا من فضول محلم😂
خوشبختم من ۱۳ سالمه 😂 کلا نویسندگی در سنین نوجوانی خودش رو نشون میده 😁

*ترشی سیر *
2 سال قبل

نگران نباش من خودم نویسنده هستم

*ترشی سیر *
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

یک چند تایی نوشتم پرترفتارم بوده اما به پای شما نمی رسه

*ترشی سیر *
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

نه متونستم

Elena .
2 سال قبل

سلام سارا خوبی؟
رمانت خیلیییییی قشنگ شده 😍❤
میگم بعضی جاهاش جالبه برام مثل هم نوشتیم😂 یکم از ایده هامون شبیه همه😂 حالا من فعلا رمانمو نزاشتم چونکه ادمین گفته بود ۱۰۰ پارت ولی من دیگه یکم سرم شلوغ شد نتونستم بنویسم(پارت ۳۰ ام🥲) هروقت شد گذاشتم بخونی میفهمی کجاهاش شبیه همه😅

Elena .
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

ممنون به خوبیت
فعلا امتحانات ترمه نمیتونم بنویسم☹️😣

*ترشی سیر *
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

راستی ادمین قادر کیه

*ترشی سیر *
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

چجوری میتونم پیداش کنم

*ترشی سیر *
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

عاشقانه. علمی. تخیلی. هندی. جنایی. طنز

*ترشی سیر *
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

چجوری درخواست بدم

*ترشی سیر *
2 سال قبل

میسی

*ترشی سیر *
2 سال قبل

سلام ادمین قادر من میخوام رمانمو داخل سایت شما قرار بدم

ghader ranjbar
مدیر
پاسخ به  رها
2 سال قبل

سلام
رمان نمیگیریم

*ترشی سیر *
پاسخ به  ghader ranjbar
2 سال قبل

چرا😳

35
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x