رمان مال من باش پارت 49

4.2
(17)

نفس عمیقی کشیدم و گفتم :
+ قبوله … من آیدین رو میکُشم ، تو هم اون دعایی که نوشتی رو نابود میکنی ! ‌…
خنده ی کوتاهی کرد و گفت :
_ حله … فقط من باید چطور متوجه بشم تو واقعا آیدین رو کُشتی؟! …
+ بعد از اینکه کُشتمش ،
میبرمش یه مکان مشخصی و بهت خبر میدم تا بری خودت با چشمات جسدشو ببینی ! … .
_ اوک …
یه ماه فرصت داری …
مُهلتت تموم بشه ، طلسم هم برای ابد شکسته نخواهد شد !… .
نفس عمیقی کشیدم و لب زدم :
+ می کُشمش … خیالت راحت ! ‌… .
_ معلومه خیلی دوستش داری …!
نقطه ضعف خوبی رو ازت پیدا کردم … .
خنده ی بلندی کرد که با عصبانیت دستامو مشت کردم و دندونامو روی هم سابیدم …
بعد از اینکه آیدین رو بکُشم ، اگه زنده موندم حتما این حرومزاده رو میکُشم ! … .
کثافتِ آشغال …!
مثل یه بومب اومد توی زندگیم و همه چی رو خراب کرد ! … همه چیییی … .

&& سارا &&

نگران و مضطرب به عمارت روبه روم خیره شدم …
با اصرار های زیاد ساشا … قبول کردم ، یا بهتره بگم یجورایی توی رودروایسی قرار گرفتم و مجبور شدم که بیام اینجا … .
بهم گفت که دوست داره یکم با هم خلوت کنیم و منم به اجبار این درخواستشو پذیرفتم ! … .
آب دهنمو قورت دادم و زنگ رو فشار دادم که بعد از چند لحظه صدای خوشحالش به گوشم رسید :
_ عع ، اومدی عشقم؟! … ‌ بیا تو نفس … .
بعد از گفتن این جملش ، در باز شد …
لبخندی روی لبام نشوندم ، داخل شدم و در رو بستم …
متعجب به اطرافم خیره شده بودم ، ایندفعه دیگه حیاط این عمارت کوچکترین شباهتی به حیاط عمارتای افشین و ایلیاد نداشت ! …
این حیاط … خیلی مخوف بود … دلهره انگیز !…
کم کم داشت حس ترس بهم غلبه میکرد که صدای ساشا اومد :
_ سلام عزیییزم … بیا اینجا ببینم ! … .
دستاشو باز کرده بود و معطلم بود …
لبخندی زدم و به سمتش دوییدم ، خودمو پرت کردم توی آغوشش و نفس راحتی کشیدم … .
_ دلم واست خیلی تنگ شده بود جیگر ! … .
لبخند دندون نمایی زدم ، سرمو عقب بردم و زل زدم تو چشاش و گفتم :
+ منم همینطووور … !
چشمکی زد و گفت :
_ بیا بریم تو که واست گلی برنامه چیدم ! … .
خنده ی کوتاهی کردیم و باهم داخل عمارت شدیم … .
تمومه وسایل های توی خونه شیک و مجلسی بودن ! …
لبخندی زد و به مبل ها اشاره کرد و گفت :
_ برو بشین خوشگله تا من برم یه نوشیدنی واست بیارم … .
سری تکون دادم و به سمت مبل ها حرکت کردم و نشستم … .
اونم به طرف آشپزخونه قدم برداشت …
همینطور بهش زل زده بودم که پرسید :
_ چی میخوری نفس؟! …
آب انار گرفتم معرکه ! … میخوری؟! …
زبونی روی لبام کشیدم و گفتم :
+ آره ، مرسی ! … .
بعد از چند دیقه ، با یه سینی که دو لیوان آب انار توش بود ، از آشپزخونه بیرون اومد و همونطور که به طرفم قدم بر میداشت ، با خوشرویی لب زد :
_ خب … چخبر سارا خانوم؟! …
سینی رو روی میز قرار داد و کنارم روی مبل نشست ، لبخندی زدم و گفتم :
+ خبری نیس عزیزم ، سلامتی ! …
همونطور که موهامو پشت گوشم میزد ، لب زد :
_ اوممم ، خوبه ! … بخور آب انارتو … .
خم شدم و لیوان رو برداشتم ، همزمان با هم دیگه آب انار ها رو خوردیم …
زبونی روی لبام کشیدم و گفتم :
+ خیلی خوشمزه بود ! … مرسی … .
چشمکی زد و گفت :
_ قابلتو نداره نفسم … نظرت چیه بریم گیم؟! …
ابرویی بالا انداختم و گفتم :
+ اوممم … باشه ، ولی مطمعن باش میبازی ! … .
خنده ی بلندی کرد و همونطور که از روی مبل بلند میشد ، گفت :
_ خواهیم دید ! …
شونه ای بالا انداختم و گفتم :
+ از من گفتن بود ! … .

به طرف تلویزیون قدم برداشت و دو تا دسته ی گیم رو به همراه کنترل برداشت و به سمتم اومد‌ …
کنارم نشستم و یه دسته رو بهم داد …
تلویزیون رو روشن کرد و بازی رو اورد ،
بازیش مبارزه ای بود …

_ خب قبل از اینکه بازی رو شروع کنیم …
اگه من باخت دادم ، کاری که تو میخوای رو انجام میدیم ولی اگه تو باخت دادی اون چیزی که من میخوام رو انجام میدیم … باشه؟! …

آب دهنمو قورت دادم و بعد چند لحظه ، یه کلمه گفتم :

+ باشه … .

خلاصه بگم که در آخر باخت دادم … !
خنده ی بلندی کرد و گفت :

_ خب … حالا باید کاری رو که من میگم رو انجام بدیم ! …

سرمو پایین انداختم و مظلومانه لب زدم :

+ نمیشه بیخیال بشی؟! …

سری به نشونه ی نه تکون داد  گفت :

_ میخوای بزنی زیر حرفت؟! …

هوفی کشیدم و گفتم :

+ نه … خواستتو بگو ! … .

نمیدونم چرا همش حس سرگیجه بهم دست میداد و هِی حالی به حالی میشدم ! …
حالم بعد از خوردن اون آب انار بد ناجور شده بود …!
لبخند بدجنسانه ای زد و دست به سینه شد و درخواستی ازم کرد که بهت زده بهش خیره شدم و “چیِ” آرومی زمزمه کردم … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
..
..
2 سال قبل

وایی عااالی بود مثل همیشه پارت بعد رو کی میزاری

Nafas
Nafas
2 سال قبل

عالیییی
پارت بعدی پارت بعدی نویسنده کی میزاری؟

*ترشی سیر *
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

یچیزی بگم بنظر من مثلا تویه یک قسمت بزار که مثلاً سارا تیر میخوره بعد این جادوگره به ساشا نگفته بود که مثلا اگه از سارا خونی بیاد بیرون طلسمه باطل میشه
🥰😜🧐

*ترشی سیر *
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

میدونستم خوشت میاد، 👍🏻

..
..
2 سال قبل

پارت بعد رو بزار دیگه😂😭💔

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x