رمان ماه تابانم پارت ۱۱۰

4.1
(12)

 

باصدای استاد به خودم اومدم

-خانوم سلیمی؟

 

-بله استاد؟

 

-حواستون اینجاست؟

 

-ببخشید بله.

 

-که اینطور.پاشین بیاین اینجا این سوالی که الان توضیح دادم رو توضیح بدین!

 

بلند شدم وگفتم:

-حواسم نبود استاد معذرت.

 

-که اینطور.. از شما بعیده خانوم سلیمی.شما شاگرد ممتاز کلاس ماهستین اما چندروزه اصلا حواستون نیست.

 

نگاهمو به اطراف چرخوندم وبا حالتی گرفته گفتم:

-ببخشید.

 

-باشه بشینید والان حواستون رو به درس بدید

 

نشستم روی صندلی خودم که استاد یه بار دیگه سوال رو توضیح داد..

 

***

 

از دانشگاه بیرون اومدم وپاتند کردم طرف خونه.

وارد خونه که شدم به اطراف نگاه کردم دیدم اترین نیست وکلافه روی مبل نشستم ودستامو روی سرم گذاشتم.

 

اه اترین چرا نمیای کجایی پس اه!

حالم دست خودم نبود وقلبم تند میزد ونگرانش بودم.

 

مامان از اتاق بیرون اومد وگفت:

-خوش اومدی عزیزم کی اومدی؟

 

-همین الان.

 

بلند شدم ورفتم توی اتاقم و دوشی گرفتم ولباسامو عوض کردم.

 

تصمیم داشتم غذای خوشمزی درست کنم وخودم برم دنبالش!

 

رفتم اشپزخونه وشروع کردم به پختن غذای مورد علاقه اش..

با عشق!

گوشت دودی مونترآل.

 

یک ساعت گذشته بود که باکمک اینترنت تونستم یک چیزایی درست کنم.

 

مامان وارد اشپزخونه شد وگفت:

-وایی چیکار کردی؟

 

خندیدم وگفتم:

-یه غذایه خوشمزه کانادایی درست کردم.

 

اومد جلو وگفت:

-این چیه؟

 

-گوشت دودی مونترآل

 

-امیدوارم خوشمزه شده باشه.

 

لپش رو بوسیدم ومیز رو چیدیم.

حتی یه لقمه هم از گلوم پایین نرفت ودلم میخواست با اترین ناهار بخورم.

 

رفتم توی اشپزخونه وظرف غذایی برداشتم وچند تیکه بزرگ توی ظرف گذاشتم با چنگال.

ورفتم توی هال که مامان با ولع میخورد:

-دستور پختش رو باید به منم بدیا خیلی خوشمزه شده مادر

 

 

 

 

دستامو گذاشتم روی هم وگفتم:

-مامان جان میشه برم بیرون؟بایدبرم جزوه های دانشگاهم رو از دوستم تحویل بگیرم.

 

مامان نگاه مشکوکی بهم انداخت وگفت:

-باشه عزیزم برو.

 

خندیدم وگفتم:

-مرسی من یکم از غذاهم براش میبرم

باشه ای گفت که بدو بدو رفتم بالا ونیم تنه مخملم رو همراه شلوار چسب پوشیدم که نافم بیرون بود!

 

 

ارایش ساده ای کردم و اتکن رو روی خودم خالی کردم وبعد با پوشیدن کفش های پاشنه بلند تمومش کردم!

 

لبخندی زدم وکیف دوشی ام رو برداشتم.

رفتم پایین وظرف غذارو داخل مشما کردم وراه افتادم…

 

یک تاکسی گرفتم وادرس استادیو رو دادم!

کمی استرس داشتم ودلیلش رو هم نمیدونستم.

 

باصدای راننده تاکسی به خودم اومدم که گفت:

-همینجاست؟

 

نگاهی انداختم وگفتم:

-بله.

از ماشین پیاده شدم وپول رو دادم ونگاهی به در استادیو انداختم.

 

لبخندی زدم و،وارد شدم…

با پیچیدن صدای اترین قلبم رفت روی دور هزار!

-قربون صدات بشم من مرد من.

 

خندیدم ورفتم بالا که با دیدن کسی که اونجا بودلبخند از روی لبم ماسید…

 

 

 

با چشمایی که حالا پر اشک شده بود به اترینی که کنار سارا ومری نشسته بود واهنگ میخوند چشم دوختم!

 

مشما از دستم افتاد وهمه خیره شدن به من!

اترین بلند شد وگفت:

-تابان؟

 

منتظر نموندم وبدو بدو از استادیو بیرون اومدم…

پاتند کردم وبه طرف جاده رفتم!

 

گریه ام اوج گرفت!

چی فکر میکردم چی شد !

تا خواستم از جاده رد بشم دستم توسط اترین گرفته شد وچون کارش یهویی بود پرت شدم توی بغلش!

 

باگریه فریاد زدم:

-ولممم کننن…

 

-داری خودتو به کشتن میدی تابان!

 

-ولم کن میخوام برم

 

-ببین باز داری اشتباه فکر میکنی وقضاوت میکنی!

 

دستمو از توی دستش کشیدم وازش فاصله گرفتم وبا فریاد گفتم:

-چرا اومدی دنبالم هان چرا؟برو پیش مری جونت واون اسپانسرت سارا برو دیگهههه!

 

-تو جون منی کجا برم من عاش…

 

نزاشتم ادامه بده ودستمو بالا بردم وگفتم:

-دوستم داری؟نه نداری وگرنه شیش روز منو بی خبر نمیزاشتی!دِ لعنتی مگه نمیدونی دوستت دارم؟نمیدونییی تو اشتباه کردی اما من دوباره پاپیش گذاشتم اخه من چقدر احمقم!

 

دستاشو دوطرف صورتم قاب کرد وگفت:

-هیس بزار بهت توضیح بدم.

 

-چه توضیحی برای ای کارات داری؟بگووو دیگههه

 

اشکامو پاک کرد وگفت:

-سارا که میدونی اسپانسرم شد وبعد فهمیدم سارا دوست صمیمی مری هست شرط گذاشته حتما مری باید باشه!

 

-قبول نمیکردی میتونستی!

 

-ورشکست میشدم تاهمین حالا هم کلی ضرر کردم..

 

-یعنی داری میگی به خاطر تو کلی ضرر کردم اره؟

 

-نه نه نهه عزیز دلم.

 

اشکامو پاک کردم وگفتم:

-لازم نیست بامنو مامانم بیای ایران کارتو زندگیتو موقعیتت رو همرو ول کنی وبا ما بیای ایران!توی این مدت فهمیدم چقدر کارت برات ارزش داره وحتی از خانواده خودت هم گذشتی به خاطرش که الان به اینجا رسیدی

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x