با صورتی آویزان وارد اتاق سوگند میشود و به محض دیدن آشوب اتاق، برق سه فاز از سرش میپرد.
– طویلهس یا اتاق خواب؟
سوگند محکم پشت کمرش میکوبد:
– هوش… درست صحبت کن. با اتاق زیبام.
سیاوش با صورت مچاله قدمی درون اتاق برمیدارد.
– انگار اومدم میدون مین. پان رو جا به جا بذارم رفته رو یه چیزی.
سوگند دستش را به کمرش میزند و طلبکار می گوید:
– همینه که هست! دلتم بخواد.
سیاوش زیر لب زمزمه میکند:
– دلم نخواد باید کیو ببینم؟
سوگند زیر گوشش با همان لحن خودش لب میزند:
– بازم منو!
سیاوش نفس عمیقی میکشد. با احتیاط قدمی برمیدارد و میگوید:
– میدونم… ملک عذاب مقرر شدهی منی!
سوگند بی خیال به گوشهی اتاق اشاره می کند.
– از اونجا شروع کن. هرچی برداشتی بپرس بهت می گم کجا بذاری.
و بعد خودش سمت تخت میرود و تمام وسایل رویش را با یک حرکت روی زمین میریزد.
سیاوش با دهان باز نگاهش میکند.
سرش را به نشانه تاسف تکان میدهد و میگوید:
– واقعا اولین باره که با یه همچین اعجوبه شلختهای روبرو میشم. حس عجیبیه. احساس میکنم تموم تنم رو کهیر زده!
سوگند پشت چشمی برایش نازک میکند.
– ببند بابا… همچین میگه انگار اتاق خودش از تمیزی برق میزنه.
سیاوش بهت زده دستش را جلوی دهنش میگیرد.
– الله وکیلی اتاق منو با این خراب شده مقایسه میکنی؟ قلبمو شکوندی.
حرصی به زمین اشاره میزند و ادامه میدهد:
– لامصب تو اتاقت نمیشه راه رفت! باید پرش از موانع بلد باشیم برا راه رفتن تو اتاقت.
سوگند دستش را به کمرش میزند.
– همینه که هست! زود باش… بحث رو عوض نکن. دل بده به کار.
سیاوش دندان قروچهای میرود و شروع به جمع کردن میکند.
همان اول کار لباس زیر سوگند را با انگشت اشارهاش بلند می کند و بی حواس میپرسد:
– اینو کجا بذارم؟
سوگند با چشم گرد شده نگاهش میکند.
به تته پته میافتد و همین توجه سیاوش را هم جلب میکند.
اینبار با دقت تر به شی درون دستش زل میزند.
با دیدن شورت براق مشکی طلایی سوگند که روی انگشت اشارهاش با آن حالت گرفته، یک دور سکته میزند و برمیگردد.
داد بلندی میکشد و شورت را طرف سوگند پرتاب میکند.
روی گونهاش میکوبد و خیلی جدی و ناراحت مینالد:
– هیع… خاک به سرم. بی عفت شدم.
سوگند چشم غرهای میرود و از بین دندان های بهم چسبیدهاش میغرد:
– اینجا اگه کسی بهش تعرض شده باشه منم. کولی بازی درنیارا!
سیاوش دستش را ضربدری جلوی بدنش میگیرد و با همان لحن حق به جانب مختص خودش جبهه میگیرد:
– تجاوز به حریم شخصیم بس نبود حالا عزمتو جزم کردی به روح و روانم هم دست درازی کنی؟
سوگند دستش را طرف در میگیرد.
– برو بیرون. فقط برو بیرون سیاوش تا تجاوز واقعی رو با رسم شکل نشونت ندادم.
سیاوش با قدم های بلند از روی موانع رد میشود و همانطور که سمت در میرود میگوید:
– میرم پس چی فکر کردی؟ از توی مار غاشیه هیچی بعید نیست والا…
و در اتاق را بهم میزند.
سوگند با حرص به در بسته نگاه میکند.
– تقصیر خودمه دیگه… آخه کدوم بیشعوری پسر مجرد رو برمیداره میبره تو اتاق خوابش؟