سیاوش همانطور که به چهارچوب در اتاق سوگند تکیه زده است، با چشم و ابرو به لباسش اشاره میکند.
– عوض کن این نیم متر پارچه رو… چیه پوشیدی؟ مجله های خاک تو سری اون ور آبه یا چی؟
سوگند با چشم گرد شده سمتش میچرخد.
– سیاوش؟ حالت خوبه؟
به دنبالهی بلند لباسش اشاره میکند:
– این به این بلندی…
یقهی ایستادهی کار شدهی لباس شبش را نشانش میدهد:
– به این پوشیدگی…
و در آخر آستین های بلندش را در چشمش فرو میکند.
– آستین دار هم که هست. میشه به من بگی دقیقا تعریفت از نیم وجبی چیه؟
سیاوش تای ابرویی بالا میاندازد و به چاک ریز کنار رانش اشاره میکند.
– اون منافذ بیناموسی چی میگه گوشه لباست؟
سوگند چرخی به چشمانش میدهد و ادکلنش را از روی میز برمیدارد.
– خدا شفات بده به حق این ساعات عزیز.
و تنهای به سیاوش میزند و از اتاق خارج میشود.
سیاوش با حرص پشت سرش راه میافتد و یک بند غر می زند:
– من اصلا نخوام تو بیای مهمونی کیو باید ببینم؟ زوره آقا؟ نمیخوام بیای! حالا هم که میای حداقلش یه چیز پوشیده تر بپوش نه این لباس مباس های خارجکی…
سوگند سرجایش میایستد.
روی پاشنهی پا سمت سیاوش عقبگرد میکند.
با وجود کفش پاشنه بلندش همچنان یک وجب از سیاوش کوتاه تر است.
در صورتش براق میشود:
– سیاوش یه بار دیگه به لباسام گیر بدی میرم دکلته بالا زانو میپوشم بفهمی نیم وجب پارچه چیه!
و بعد زیر و بالای سیاوش را از نظر میگذراند و مثل خودش غر میزند:
– اصلاً خودت برا چی یقهت تا فیها خالدونت بازه؟
آستین کت چسبانش را که کم مانده بازوانش با یک حرکت بیرون بپرند را میکشد.
– به چه حقی این ماسماسک چسبون رو پوشیدی همه دار و ندارت و ریختی توش؟
چشم سیاوش گرد میشود.
– دوره آخرالزمون شده دختر به لباس پسر گیر بده؟
سوگند برایش پشت چشم نازک میکند و از پله ها پایین میرود.
– پس تو چیکارهای که به لباس های من گیر میدی؟
آقااااا من برم چ کسی رو ببینم این پارتاش زیاد بشه 😭😭 😭
دست من نیست هرچی نویسنده میده همونو میزارم
تمام 😪
فایل کامل نداره این رمان بخریم ؟
نه انلاینه