رمان نیمه گمشده پارت 29

4.2
(14)

+عااایییی
زود برو آرکا ، زووود

استرسی نگاهی بهم انداخت و سرعتشو بیشتر کرد

ــ آروم باش ، الان میرسیم …

از درد به خودم میپیچیدم و هق میزدم …
چه غلطی کردم من؟!…
خودم بودم ، خودم تحریکش کردم ، خودم …
با ترمز ماشین به خودم اومدم و شالمو انداختم رو سرم … .

ــ گریه نکن ، الان همه میفهمن

سری تکون دادم و آروم ، باشه ای زمزنه کردم …
کمکم کرد پیاده بشم و دستشو گذاشت پشت کمرم و خودش پشت سرم راه افتاد …
با دیدن نجوا استرسم هزار برابر شد و میخواستم بزنم زیر گریه که ارکا زود تر رو به جلو هولم داد

ــ ببخشید …

از جلوی چشمای نجوا به سرعت برق رد شدیم و رسیدیم به واحد من …
درو باز کردم و زود با آرکا رفتم داخل …
بدون توجه بهش پریدم تو حموم و بعد نیم ساعت اومدم بیرون …

سرشو بین دستاش گرفته بود و چشماشو بسته بود …
با چشمای اشکیم بهش زل زدم و به سختی قدم برداشتم طرفش
شرمگین سرمو پایین انداختم و خیلی آروم گفتم

+ببخشید …
بخدا ، بخدا دست خودم نبود

هیچی نگفت …
انتظاری جز این نمیرفت ، شاید الان دلش میخواست انقد به باد کتک و فحش بگیرتم که حد نداشت …

از رو مبل بلند شد و رفت سمت در
قبل اینکه خارج بشه لب زد

ــ اگه چیزی خواستی بهم بگو

منتظر جوابم نموند …
سرمو تو پاهام قایم کردم و شروع کردم به گریه کردن
انقد که نفهمیدم کی خوابم برد ولی وقتی بیدار شدم صبح شده بود …
لباسامو عوض کردم و یه لباس راحت پوشیدم ، زنگ در خونه زده شد …
به محض باز کردن در با سارا که چهرش فوق العاده غمگین بود رو به شدم
نکنه فهمیده باشه؟

ــ زود باش بریم ، دیرمون شده

+دا..دانشگاه؟

ــ اره دیگه!
بدو

سرمو پایین انداختم و گفتم

+نمیام امروز

دستشو گذاشت زیر چونم …

ــ ببینم تورو!

آب دهنمو به سختی قورت دادم و چشمامو تو چشاش دوختم

ــ چیزی شده؟

+ن..نه بابا
چه چیزی
یکم حالم خوب نیست تو برو

ــ میخوای بمونم؟

+نه آجی مرسی

باشه ای گفت و خداحافظی کرد …
پشت در تکیه داده بودم و تو فکر دیروز بودم …
ولی ناموسن که عجب چیزی بود!
حدود یه ساعت از رفتنش میگذشت و حالا رو مبل پخش شده بودم و دوتا پتو انداخته بودم رو خودم

لرز داشتم …
لرز داشتم و پایین تنم درد میکرد …
با صدای چرخیدن کلید تو در ، ترسیده تو خودم مچاله شدم و آروم هق زدم …
با حس سنگینی نگاهی روم ، پتو رو بالا تر کشیدم و با صدای خفه ای گفتم

+اومدی دزدی؟
من بینوا رو نگا کن ، دلت برام نمیسوزه؟
روال بودم پدرتو در میاوردم تورو خدا برو بعدا بیا

صدای خنده های آشنایی میومد ، اروم اروم سرمو از پتو بیرون آوردم و با دیدن آرکا دوباره اشکام راه باز کردن …
بغلم کرد و بوسه ای رو پیشونیم نشوند

+چجوری اومدی داخل؟

ــ از نجوا کلید گرفتم ، بهش گفتم رل زدیم کلید خونه تورو بهم بده
اونم داد !… .

سرمو تو سینش قایم کردم …

+حالا چیکار کنم؟

بیخیال شونه ای بالا انداخت و گفت

ــ هیچی!
من که دوست دارم ، امیدوارم تو ازم متنفر نباشی

+م..منم …
منم.. دوست دارم

بوسه ای رو موهام نشوند و خوبه ای گفت…

ــ پس ازدواج میکنیم!

فوری سرمو بالا آوردم و با چشمای گرد شده نگاهش کردم

+ها؟
ازدواج؟
پس.. پس آرتا رو چجوری راضی میکنی؟

ــ مگه قراره با آرتا ازدواج کنم؟
تو مهمی

نوچی کردم و صاف نشستم سر جام که زیر دلم تیر کشید …

+نمیخوام دوستیتون بهم بخوره!

ــ نمیخوره تو نگران نباش ، لبو بده!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان سونامی

خلاصه : رضا رستگار کارخانه داری به نام، با اتهام تولید داروهای تقلبی به شکل عجیبی از بازی حذف می شود. پس از مرگش…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
*RAHA *
2 سال قبل

علاحی 🥺

Shyli
پاسخ به  *RAHA *
2 سال قبل

پ ی عروسی افتادیم خب خدا رو شکر لباسم تازه خریدیم سر مراسم ویلیام ع اون نظر مشکلی نیس
لی لی لی لی لی لی لی
بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا
کوچه تنگه بله…عروس قشنگه بله..دست ب موهاش نزنید مروارید بنده بله..بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا
تو رو خدا این وصلت سر بگیره ها ما کلی تدارک دیدیم
خواننده های عزیز از همگی شما دعوت میگردد برای صرف شام و شیرینی و میوه و ژله و کیک و در صورت تمایل چای یا ابمیوه ب دیوونه خونه ای ک بنده در ان بستری هستم تشریف بیاورید
شایلی و اقاشون (اقامون هنو پیدا نشده این مجلسو ترتیب دادیم شاید ما هم نیمه گمشده مون رو پیدا کردیم)

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x