رمان نیمه گمشده پارت 30

4.4
(12)

🤍🖤آرتا🖤🤍

از طبقه پایین صدایی میومد
رفتم نزدیک صدا …

نجوا ــ آییییی آرومتر
بابا فشارش نده لامصب ترکیدم
آاااخ خدایا درد میکنه
تف بزن یا لیزش کن!

هر لحظه چشام داشت گرد تر و گرد تر میشد …

ــ کاش قبل ازدواج نشونم میدادی!

ها؟
ازدواج؟
اون دوتا اسکل مشنگ؟
اهوم ! خدا خوب در و تخته رو باهم جور میکنه…
اخمی کردم و بدون مقدمه در رو باز کردم
با دیدن صحنه مقابلم نتونستم خودمو کنترل کنم و از خنده کف خونه پخش شدم
دستمو گذاشتم رو دلم و خنده هامو کمتر کردم

سامیار ــ داداش میمردی در بزنی بعد خودتو بندازی داخل؟

هر دو با اخم نگاهم میکردن ، خودمو جمع و جور کردم …

نجوا ــ عجب انگشتر تنگی بود سامی!

لبام داشت کش میومد که به زور جلوی خودمو گرفتم …
با تقه ای که به در خورد از جلوش کنار رفتم و درو کنار زدم
با دیدن سارا اخم غلیظی کردم و نشتم رو مبل کنار سامیار
با قیافه پَکَر و گرفتش اومد داخل …

ــ سلام ، خوبین؟

نجوا رفت نزدیکش و بغلش کرد

ــ چطوری آجی ، حالت گرفتس؟!

سارا ــ ولکن این حرفا رو …
اومدم بگم یه دوس…

خواست بقیه حرفشو بزنه که ارکا و فلور با نیش باز اومدن داخل …

فلور ــ عه؟
ما کم بودیم فقد ، چیشده سارام؟
ناراحتی؟

آرکا زود فلورو حول داد داخل و نشوندش رو مبل

ارکا ــ خب اومدم زود بهتون خبر بدم ، ما رل زدیم امشب مهمونی گرفتم به این مناسبت شمام دعوتین

فلور سرشو انداخت پایین و لبشو به دندون گرفت

آرکا ــ جر دادی اونا رو!

سارا پوزخندی زد و دست فلورو گرفت ، بلندش کرد و کشوندش سمت خودش
یه تای ابرمو بالا فرستادم و کنجکاو بهش زل زدم

سارا ــ بهتره کات کنین ، من و فلور داریم میریم از اینجا

خشمو تو چشمای آرکا میشد دید …

آرکا ــ چی داری میگی؟
من نمیذارم!

دوباره فلورو کشید سمت خودش و تو بغلش چفتش کردش …

سارا ــ بسه!
ولکن رفیق منو
ازم دزدیدیش ، نمیذارم دیگه !
نجوا یا سامیار اگه دوستی رفیقی آشنایی دارین خونه بفروشه بهم بگین

محکم از ارکا جداش کرد و بردش بیرون
همه با چشمای گرد همدیگه رو نگاه میکردیم و حرفی بینمون رد و بدل نمیشد …

✨💕سارا💕✨

بی توجه نسبت به صدا زدنای فلور محکم دنبال خودم میکشیدمش
در خونه خودمو باز کردم و انداختمش داخل …

ــ چته سارا چرا اینجوری میکنی؟!
بگو به من!

عصبی مانتو و مقنعمو در آوردم و پرت کردم یه گوشه
بلند داد زدم :

+اینا بهمون میگن هرزه
دلت میخواد اینجوری خطابت کنن؟
هاااان؟

ترسو چشاش خونوم ، اب دهنشو قورت داد و ومد نزدیکم
کشیدم تو بغل خودش و دستشو تو موهام تکون داد ….

ــ عصبانی نباش عزیزم…
کی بهت گفته؟
آرتا؟

با هق هق سرمو به نشونه اره تکون دادم

ــ اون کلا با دخترا لجه،به منم الکی گیر میده زبونش نیش دارهـ…

+من نمیدونم!
ما از اینجا میریم وسلام!

رفتم تو اتاقم و دیگه صدایی نشنیدم …

+اهههه پسره ی لاشی
عوضی

🎤آرکا🎤

عصبی زل زدم به آرتا و منتظر نگاش کردم
پنج دیقه گذشت و هیچ حرفی نزد…

+د بگو باز چه گندی زدی

ــ من ؟
من گند زدم؟

+پس کی گند زده؟
همین الان میگی چی گفتی بهش …!

ــ حقیقتو گفتم!

سیگارشو روشن کرد و کام عمیقی ازش گرفت

ــ گفتم دوتاشون هرزن!

تو شوک بودم ، تو فکر دیروز …
اگه میفهمیدن!…

+اینطور نیست…

از واحدش بیرون رفتم و پا تند کردم سمت خونه خودم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
2 سال قبل

لطفا اگر میشه زودتر پارت بزارید ممنون 🙂

شادی
2 سال قبل

عالی بوددددددد قشنگممممممممم 😍😍😍

*RAHA *
2 سال قبل

فلور وسارا عیدتون مبارک ایشالا به تمام هدف ها تون برسید ❤️و سالی پر از خیر و برکت وشادی داشته باشید

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x