رمان نیمه گمشده پارت 34

3.2
(13)

“2 ماه بعد”
با حس بوی بادمجونی که سارا داشت درست میکرد حالم به هم خورد
دستمو گذاشتم جلوی دهنم و پنجره اتاقمو باز کردم
نفس عمیقی کشیدم و نگران زل زدم به آسمون
********
از بیبی چکی که یک ساعت پیش خریده بودم استفاده کردم و بعد دیدن دوتا نوار قرمز رنگ ، حالم بد شد و فشارم افتاد
به هق هق افتاده بودم و ناچار خونمو با قدمام متر میکردم
ناخنمو جویدم و شماره آرکا رو گرفتم

ــ جونم عزیزم؟

+آرکا ، آرکا بدبخت شدیم

ــ چرا چیشده؟
بگو ببینم

اشکامو پاک کردم و آروم گفتم

+ح..حاملم

بعد چند ثانیه گوشی قطع شد …
هق هقام اوج گرفت و یه گوشه تو خودم جمع شدم…
با صدای زنگ در خودمو جمع و جور کردم ، درو باز کردم و با چهره شاد و سر حال ارکا چشم تو چشم شدم

دستشو گرفتم و کشیدمش داخل
درو بستم و دوباره اشکام جاری شدن

دستشو پشت کمرم گذاشت و بوسه ای رو پیشونیم نشوند

ـــ گریه نکن دیگه دلمون گرفت
خیلیم خوب شد بچه دار شدیم اول کاری!

+چی داری میگی
اصلا ، اصلا تو خونوادت خبر دارن؟

ــ خبر دار میشن …

★★★★

رفتم واحد سارا بلکه هر دوتامون تنها نباشیم …
صبح شده بود ، کش و قوسی به بدنم دادم و از رو تخت بلند شدم
سارا تو آشپزخونه بود و داشت آهنگی زمزمه میکرد …

ــ من بی تو خستم
نه نمیتونم اصن
رسما رو همه ادما چشمامو بستم…

رفتم کنارش ایستادم و گونشو اروم بوسیدم

+چطوری عزیز دلم؟

لبخند محوی زد و اروم گفت

ــ خوبم ، مرسی

بوی تخم مرغ میومد ، حالم به هم خورد
کم کم داشتم اوق میزدم ، خودمو انداختم تو دستشویی و محتویات معدمو بالا آوردم…
از دستشویی که بیرون اومدم سارا با ابروی بالا پریده داشت نگام میکرد
اومد نزدیک و کنجکاو نگام کرد

ــ تو دوماهه پریود نشدی
با بوی بادمجون و تخم مرغ حالت به هم میخوره

اخم غلیظی کرد و چسبوندم به دیوار

ــ حامله ای
مگه نه؟

نمیخواستم لو بدم ، ولی با اشکایی که رو گونم فرود اومدن همه چی لو رفت …

سیلی محکمی به صورتم زد و با عصبانیت و داد گفت

ــ احمق چقد فروختی تنتو ، به چه قیمتی
هاااا؟
عفتتو گذاشتی زیر پات ، شدی زیر خوابش؟
بنااااال یه زری بزن ، بدبخت کلا 18 سالته
چند بار
فقد بگو چند بار

ترسیده بودم و نمیتونستم دروغ بگم …
با صدای لرزونم گفتم

+دو..دوبار

دو تا سیلی جانانه بهم زد ، هق هق کردنام کل ساختمونو گرفته بود …

ــ اون توله حرومی که تو شکمت کاشته رو میری از بین میبری
فلور تا اون از بین نره نمیخوام ریختتو ببینم
فهمیدی؟
آره یا نههههه؟

سرمو به نشونه آره تکون دادم
سر خوردم و نشستم رو زمین
گوشیشو برداشت و چن ثانیه بعد عصبی داد زد

ــ آرتا زود با اون رفیق عوضیت گمشین بیاین پایین
زووووود

دستشو گرفتم و التماس وار لب زدم

+نه ، نه تورو خدا ولکن آرتا رو ، آبرومونو میبری
سارا توروخدا ، مرگ آجی

با ورود ارتا و آرکا ، دیگه حرفی نزدم …

ــ خفه شووووو
تو خواهر من نیستی ، یه هرزه خواهر من نیست

آرتا ــ چته؟
چیشده سارا؟

پوزخندی زد و سینه به سینه ارتا شد …

ــ چیشده؟
چیشدههه؟
رفیقت ، با فلور ریختن رو هم
توله حرومزادشونم تو راهه!

&آرکا&

با شنیدن حرفای سارا اخمی غلیظی کردم و تا اومدم جوابشو بدم ، یه طرف صورتم سوخت
سرمو که بلند کردم با چشمای برزخی ارتا رو به رو شدم
هیچوخت انقدر عصبی ندیده بودمش…

ــ چی میگه این؟
چی میگههههه؟

اب دهنمو قورت دادم و همونطور که سعی داشتم دستای ارتا رو از یقم بردارم گفتم

+راست میگه ، فلور زنمه خیلیم عاشقشم کسیم گوه میخوره پشتمون حرف بزنه

چسبوندم به دیوار ، کمرم خیلی درد گرفته بود ولی اخ نگفتم …

ــ تو خیلی گوه خوردی حاملش کردی کثافت
انقد بی رگی؟
اتقد بی غیرتی!؟

دستشو از یقم جدا کردم و حولش دادم به عقب
دست فلور رو گرفتم و کنار خودم نگهش داشتم

+جایی که به من میگن بی غیرت ، به زنم میگن هرزه ، به بچمم میگن توله حرومی …
اونجا جای من نیست!

اخم غلیظی کردم و فلورو با خودم بردم پارکینگ ، سمت ماشینم …

تو راه بودیم ، گریه میکرد و حالم دقیقه به دقیقه بد تر میشد …

+ گریه نکن فلوووور
گریه نکن!

میون گریه هاش با صدای لرزونی گفت

ــ تو … تو دیگه داد نزن سرم ، تورو خدا داد نزن

سریع خودمو رسوندم به عمارتم
از بس گریه کرده بود خوابش برده بود
نگهبان جلوی در که از دیدنم تعجب کرده بود همینجوری زل زده بود بهم

+د باز کن اون لامصبو!

سریع سلام کرد و درو باز کرد ، ماشینو بردم داخل و پارک کردم
دستمو انداختم زیر گردن و زانوی فلور و بلندش کردم …
گذاشتمش تو اتاق خودم و …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان بر من بتاب

خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش…
رمان کامل

دانلود رمان دژکوب

خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x