اشکامو با حرس پس زدم
+تقصیر من بود
من تحریکش کردم
سر اون جریان ، فکر نکن نمیدونم هنوز باهاش قهری
فکر نکن نمیدونم خوش نداری ببینیش
الان اومدم بگم تو بااااید سارا رو بهم برگردونی
چند ثانیه ساکت و صامت بهم خیره شد و در آخر شونه هامو گرفت
همراه خودش سمت در کشوندم و بیرونم برد
ــ کجاس؟
میدونستم آرکا رو میگه
+احتمالا رفته آبمیوه ای چیزی بخوره ، الان خیلی باید گشنش باشه
سری تکون داد و دنبال خودش بردم سمت کافی شاپ باشگاه …
همونطور که حدس زدم ، داشت آبمیوه میخورد …
آرتا ــ علیک
ارکا با دیدنش ، لبخند مصنوعی زد ، رفت طرفش
بغلش کرد
آرکا ± سلام
بی حوصله هولم داد ، افتادم تو بغل آرکا…
ــ اینو ببر ، خودتم برو
من باید برم جایی ، برگشتم میام خونه شما
+پس میری دنبالش؟
سری تکون داد و رفت
ــ بره دنبال کی؟
شیشه آبمیوه شو ازش گرفتم و سر کشیدم
ــ دهنی بود خب!
+بره دنبال سارا…!
یه تای ابروشو بالا انداخت و تو بغلش چفتم کرد
ــ مگه میدونه کجاس؟!
جریانو براش تعریف کردم …
🖤🖇آرتا🖇🖤
کلافه دستی به موهام کشیدم و قدم به قدم به بابا نزدیک تر شدم
بهش که رسیدم ، عصبی داد زدم
+کدوم گوریه اون احمق؟
زود باش بیارش
از این یهویی اومدنم ، یا شایدم از این حجم عصبانیت تو وجودم متعجب شده بود …
ولی بعد چند لحظه ، اخم غلیظی کرد
ــ کی کجاس؟
خل بودی خل تر شدی
پوزخندی زدم و وقتی دیدم تسلیم نمیشه ، خودم شروع به گشتن جاهای مخفی عمارت کردم
همینطوری داشت پشت سرم راه میومد و میگفت صبر کنم
در یکی از اتاق ها رو باز کردم
سارا بود …
سیگار میکشید و تکیه داده بود به دیوار
گریه میکرد و همزمان لبخندی رو لباش نقش بسته بود …
رفتم سمتش ، دستمو زیر چونش گذاشتم و ناباور نگاهش کردم
با دیدنم پوزخندی زد ، از اونایی که هیچ حسی به جز تلخی به آدم نمیداد…
+چیکار کردی با خودت!
نگاهشو تو صورتم به گردش در آورد
ــ من کاری نکردم ، تو اینجوریم کردی
تو ، تو ، توئه نفهم …
💔سارا…💔
در باز شد ، حوصله نداشتم ببینم کیه
پوک عمیقی به سیگارم زدم و خیره شدم به پارکت های قهوه ای رنگ …
نمیدونستم کی اومده بود داخل ، تا زمانی که دستشو گذاشت زیر چونم و سرمو بلند کرد
آ..آرتا ، آرتا بود …
پوزخندی زدم ، دیر کرده بود برای اومدن ، عذاب خودمو کشیده بودم …
ــ چیکار کردی با خودت!
تک به تک اعضای صورتشو از نظر گذروندم
+من کاری نکردم ، تو اینجوریم کردی
تو ، تو ، توئه نفهم …
شونمو گرفت و بلندم کرد
بیرونم برد و رو به روی بابای عوضیش ایستاد …
+ که گفتی نمیدونی کجاس!
ــ خب؟
فکر کردی میذارم ببریش؟
اخم غلیظی کردم و سیگار سارا رو از دستش کشیدم بیرون
بین لبام گذاشتم و کام عمیقی ازش گرفتم …
+تو چجوری میخوای جلوی منو بگیری؟
هان؟
میخوام بدونم ، همییییین الااااان
جمله آخرمو اونقدر بلند گفتم که ترسو تو چشمای سارا خوندم …
ــ اینجا من هزار تا محافظ دارم
هزار نفر دارم که اسلحه به دست ، فقط منتظر یه اشارن برای شلیک به این دختره!…
با بهت نگاهش کردم
چه غلطی داشت میکرد که اینهمه محافظ و تیر انداز داشت . . .؟!
+چیکار به این داری؟
پوزخندی زد و نگاهش روی سارا متوقف شد…
ــ عاشقته
میدونستم ولی شوکه شدم
به خاطر من به این روز افتاده؟!
اخمی کردم و برگشتم سمت سارا ، بغض داشت
نگاهش بغض داشت…
+گوه خورده
قول میدم دیگه دور و ور من نیاد
فقط باید بره
ــ نچ
شرط دارم
کلافه بودم از اینکه همش باید حرف میزوم
حوصله خودمم نداشتم چه برسه به بقیه!…
+بگو
ــ یا با پارمیدا ازدواج میکنی
یا …
سارا ، پر…
خندید ، حالم داشت ازش بهم میخورد
باید قبول میکردم ، اگه نمیکردم همین الان سارا میمرد
بی گناه میمرد …!
دستی به صورتم کشیدم و عصبی برگشتم سمتش
+به درک
باشه ، باشه قبوله
ولی یه وختی حسابی از خجالتت در میام
سارا ــ نمیدونستم ارزش خراب کردن زندگیتو دارم …
آخرین دیدگاهها