آریا با عصبانیت داشت بهم نگاه میکرد . تو چشماش میدیدم که داشت واسم خط و نشون میکشید ولی واسم مهم نبود .
این دفعه نوبت من بود که با خونسردی بهش نگاه کنم . مسعوله رو کرد به اون شاهدا و گفت : خیلی ممنون شما میتونین برین .
بعد اونا از اتاق رفتن بیرون . رو کرد سمت پونه و گفت : خانم شما هم میتونین برین . فقط خانم تهرانی بمونن. بعد از اینکه پونه رفت ، رو کرد سمت من و گفت : خیلی خوب خانم تهرانی ، اگه شکایتی چیزی از ایشون دارین میتونین رو این کاغذ بنویسین ، اینو نتونستم جلوی بقیه بگم چون جلوی بقیه خوب نبود ، به هر حال آقای راد هم به اندازه کافی توبیخ شدن .
من اول یه نگاه به آریا انداختم بعد یه نگاه به مسعوله بعد گفتم : نه خیر شکایتی ندارم . فقط میخواستم این آقا آبروشون جلو بقیه بره تا بیشتر از این به خودشون اجازه ندن هر غلطی که دلشون خواست بکنن و آبروی دختر مردمو بریزن .
اینم یه درس عبرتی شد واسه اونایی که فک میکنن اینجا شهر هرته و آزادن هر کاری که دلشون خواست بکنن .
اینو گفتم و از اتاق زدم بیرون . برای اولین بار احساس رضایت میکردم ، انگار تونسته بودم حقمو ازش بگیرم . پونه بیرون نبود . بهش زنگ زدم : کجا رفتی؟
_من پایینم ، آخه بچه ها منتظرتن ، زود بیا پایین دیر شد .
_خیلی خوب الان میام پایین .
داشتم میرفتم پایین که صدای در اومد فهمیدم آریاس . قدمامو تند کردم تا بهم نرسه
از دور صداش اومد : وایسا
اهمیت ندادم و راهمو رفتم . بازم صداش اومد که نزدیکتر میشد : بهت میگم وایسا .
بازم خواستم راهمو ادامه بدم که از پشت کیفمو گرفت و منو برگردوند . کم مونده بود برم بغلش . خوبه کسی اونجا نبود .
صورتامون یه سانت هم فاصله نداشت . با عصبانیت به چشام زل زد و گفت : ببین داستان من و تو اینجا تموم نمیشه ، فک نکن از دستم در رفتی . تو این بازیو شروع کردی ، منم ادامش میدم.
_ولم کن عوضی ، حقت بود ازت شکایت میکردم تا واسه من صداتو نبری بالا . فک کردی منم عین بقیه ام که واسه خاطر چش و ابروی قشنگت لال بمونم و جیک نزنم؟ نخیر کور خوندی، من با همه اونایی که دیدی فرق دارم .
اگه باور نداری بشین تماشا کن . یه بار دیگه هم بهم دست درازی کنی یا فکر غلط اضافه به سرت بزنه ، کاری میکنم روزی هزار بار آرزوی مرگ کنی.
اینو گفتم و از دانشگاه زدم بیرون
رفتم اونور خیابون سمت ماشین پونه و واسش دست تکون دادم .
_چیشد ؟ بالاخره زهرتو ریختی به پسره ؟
_نه بابا ، تو هم دلت خوشه . فقط ازش زهر چشم گرفتم
_خره شکایت کردی یا ن؟
_تو از کجا فهمیدی شکایتو؟
_پشت در گوش وایسادم شنیدم . تو که میدونی من اگه گوش واینسم میمیرم.
_تو که انقد زحمت کشیدی بقیشم وایمیسادی دیگه .
_شرمنده بچه ها هی زنگ میزدن، ترسیدم صدای گوشی بلند شه بفهمم من اونجام .
_هیچی دیگه شکایت نکردم
همین کافی بود تا صدای هین بلند پونه دربیاد و بقیه ماجرا : تو خیلی بیجا کردی ، مگه ما اسکول توییم که این همه برنامه واست چیدیم و هزار نفر جمع کردیم به خاطر جنابعالی ولی متاسفانه این دم آخر سرکار خانم روحیه انسان دوستانشون فوران میکنه و شکایت نمیکنه ؟
_تو فک کردی به همین راحتی ولش کردم این مرتیکه رو ؟ شکایت نکردم ولی انقد تیکه بارش کردم اونم جلوی مسعوله که قشنگ از خجالت خودشو خیس کرد . بعد هم که جلو در حراست تهدیدش کردم که یبار دیگه بیاد سمتم باید جنازشو جمع کنن
_از دست تو ، اینو از اول بگو .
_راستی کامران و بچه ها کوشن ؟
_اونا که کار واسشون پیش اومد رفتن ، کامران اون ور خیابونه کشیک رادو میکشه
_واسه چی؟
_هیچی ، فقط یه سری اطلاعات که بفهمیم این مسعوله بعد از این که تو رفتی چه بلایی سرش آورد؟ شاید هم از این پگاهه اطلاعات گرفت تونستیم اذیتش کنیم
_تو هم ترشی نخوری یه چیزی میشیا .
_پیشنهاد کامران بود
همون لحظه کامران از اونور ور خیابون اومد و واسمون دست تکون داد و اومد تو ماشین
پونه:خوب آقا کامران چند مرده حلاجی؟
_یه خبرایی دارم دست اول ، تو راه بیوفت تا دیر نشده ، من میگم این مسعوله چه بلایی سر آریا آورد
پنج دقیقه بعد دیگه کلافه شده بودم برگشتم سمت کامران و گفتم : بگو دیگه ، جون به لبمون کردی تو
_باشه تو نزن مارو ، میگم الان .
بازم ساکت شد که پونه قفل فرمونو برداشت و گفت : میگی یا با همین ضربه مغزیت کنم .
_خیلی خوب خیلی خوب من تسلیم . هیچی دیگه ، این داشت با تلفن حرف میزد ، فک کنم با دوستش بود . میگفتش که ماموره تهدیدش کرده که اگه از یه کیلومتری دخترا رد شه خونش حلاله ، تازه ازش تعهدنامه کتبی هم گرفته ، ضمیمه پرونده کاریش کرده . گفته هروقت این تعهدنامه رو باطل میکنه که دختره رضایت بده .
اینو ک گفت منو پونه محکم زدیم قدش. کامران قیافه مظلوم به خودش گرفت و گفت : پس من چی؟
منم برگشتم سمتش و گفتم : لوس نشو . تو هم بزن قدش .
پونه : حالا تو همه اینا رو تو این دو دقیقه شنیدی ؟
_خوب اون همه حرفاشو تو این دو دقیقه زد دیگه ، نمیخواست دیکته بگه به یارو که حرفاشو بخواد یک ساعت طول بده.
_هه پشت گوششو دید ، رضایت منم دید. حتی اگه جلوم زانو بزنه معذرت خواهی کنه ، عمرا رضایت بدم .ایشالا اون تعهد نامه تا ابد تو اون پروندش بمونه ، هرجا خواس بره بفهمن چه آدم مارمولکیه ، بیکار بشه بیوفته گوشه خونه
پونه : اگه این کارو کرد رضایت بده . دیگه انقد هم سنگدل نباش دیگه .
کامران : خر نشی رضایت بدیا ، من همجنس خودمو میشناسم ، این اگه بیاد زانو بزنه و هلما ببخشتش ، فک میکنه هلما هوله و فقط منتظر بوده اون زانو بزنه ، بعد از اون به بعد هر غلطی دلش خواس میکنه .
_یاد بگیر پونه خانم ، چند ساله باهات دوستم اندازه کامران یه ذره عقل نداری
پونه: تو باز چشت خورد به یه غریبه سریع مارو فروختی ؟
کامران : دست شما درد نکنه دیگه پونه خانم ، حالا ما شدیم غریبه
پونه : این دیگه نهایت لطف منه به تو.
کم مارو زیاد بدون .
_خیلی خوب حالا بزن بریم تا بیشتر از این این بدبختو از فوشای گرامیت مستفیض نکردی
کامران : مگر اینکه تو نگران ما باشی
پونه حرکت کرد و یه ربع بعد رسیدیم خونه .
از بچه ها خداحافظی کردم و بابت هماهنگی های امروزشون تشکر کردم .
رفتم خونه و درو باز کردم . مامان تا منو دید گفت : کجا بودی تو تا الان ؟ دیشب حالت بد بود تا دوازده شب تو بیمارستان بودی ، الان که از منم سرحالتری.
_وای مامان نمیدونی تو دانشگاه چیشده بود که ، بشین برات تعریف کنم .
مامان هم که انگار مشتاق بود زود گفت : نکنه دعوا شده بود ؟
_از دعوا بدتر ، کار به حراست کشیده بود .
_مگع چیشده بود ؟
_یکی از استادا وقتی کلاس خالی میشه یکی از دانشجوها رو اذیت میکنه ، بعد تهدیدش میکنه و کتک کاری ، چند نفر از دانشجوها میفهمن . دختره هم که از ترسش بیچاره چند روز لال میمونه تا اینکه همونایی که اونا رو دیده بودن میرن به حراست میگن و کلی استاده توبیخ میشه .
اینا رو همچین با آب و تاب میگفتم که انگار نه انگار همین بلا سر خودم اومده.
_خدا ذلیلش کنه همچین استاداییرو . دلم واسه دختر بیچاره سوخت . معلوم نیس اون مرتیکه چه بلایی سرش آورده . ایشالا نسل این بیشرفا منقرض شه
مامان بدبختم همچین فوش میداد انگار نه انگار اینی که داره فوش میده همین رعیس شرکتمه که مامان بیست و چهارساعته ازش تعریف میکنه . این دختره هم همین کسیه که روبروشه
_خیلی خوب بسه ، نمیخواد دیگه بشینی پشت سر بقیه حرف بزنی ، تو حواست به خودت باشه که یوقت کلاهتو باد نبره . نمیخواد واسه بقیه دل بسوزونی ، بیا ناهارتو بخور . مگه نمیخوای بری سرکار ؟
وقتی مامان اسم سرکارو آورد ، یادم افتاد بازم باید قیافه اون تحفه رو تحمل کنم . یه پوفی کشیدم و رفتم آشپز خونه .
وقتی ناهار خوردم ، رفتم اتاقم و حاضر شدم . یه شلوار لی با یه مانتو مشکی و مقنعه . طبق معمول هم خط چشممو پررنگ کردم و یه رژ صورتی هم زدم .
کیفمو برداشتم و از خونه زدم بیرون . یه ربع بعد رسیدم شرکت .
یکم دیر رسیده بودم ولی واسم مهم نبود چون دیگه عادت کرده بودم . یلدا تا منو دید بلند شد .قیافش نگران بود
خواستم ازش بپرسم چی شده که همون لحظه آریا از اتاق اومد بیرون .
تا منو دید یه اخم بلندی رو پیشونیش نشست و رو به یلدا گفت : خانم مگه من به شما نگفتم این خانم اگه یبار دیگه دیر کرد راهش ندین تو شرکت؟
یلدا با تنه پته گفت : ب…ب…بخدا الان رسیدن . تازه اون قدرا هم دیر نشده ، فقط پنج دقیقه دیر کردن
_بله ولی واسه این خانم پنج دقیقه هم حکم یه ساعتو داره . چون ایشون برعکس کارمندای دیگه فک کردن اینجا خونه خاله اس.
دیگه نمیتونستم تحمل کنم ، میخواست تلافی کنه به خاطر حراست . ولی هی جلوی یلدا بهم توهین میکرد .
رفتم جلوتر و با صدای آروم ولی نیشدار گفتم : ببخشید جناب راد ، اگه من دیر کردم حتما خودم صلاح دیدم چون ماشالا این شرکتتون توش پرنده هم پر نمیزنه ، پس حسابو کتابی هم نمیمونه که من بخوام رسیدگی کنم .
_حقشه بخاطر پررویت همین الان اخراجت کنم . حیف که بهت نیاز دارم خانوم کوچولو . زود میری تو اتاقت به حساب کتابا رسیدگی میکنی ، تا وقتی هم من نگفتم از اتاقت بیرون نمیای .
یه چشم غره رفتم بهش و زود رفتم اتاق .
وقتی آریا رفت اتاقش زود از اتاقم بیرون اومدم و رفتم سمت یلدا : این چرا اینجوری بود امروز ؟ مگه امروز چه خبره ؟
_بابا امروز یه جلسه مهم داریم تو شرکت . پدر مهندس راد هم میخواد بیاد . امروز میخوان یه قرارداد هشت میلیاردی امضا کنن . اوضاع خیلی قاراشمیشه . حواستو خوب جمع کنیا ، اگه صدات کرد بری تو توروخدا سوتی ندیا . عین یه خانم برو بشین ، هرچی هم گفت میگی چشم .
_باشه فقط خدا کنه سر و کله اون دختره جلف پیدا نشه .
_اهوم . حالا هم زود برو اتاقت تا ندیدتت.
رفتم اتاقم و درو بستم . فکر جلسه امروز افتادم . یه جلسه ای واست بسازم آقا آریا ، هفت تا جلسه از کنارش بزنه بیرون
یکم گذشت دیدم حوصلم داره سر میره ، حساب کتابهای شرکتو فراموش کرده و بودم و فکر و ذکرم شده بود اون جلسه .
چند دقیقه بعد از اتاق اومدم بیرون و رفتم پیش یلدا .
_باز چیشده ؟
_پایه ای؟
_وای نه توروخدا ، این همینجوریشم میخواد ما رو درسته قورت بده .
_تو بگو پایه ای یا نه؟
_تا نگی چی تو کلته نه
_ببین همه چیش پای خودم . مسعولیتش با من ، تو نگران هیچی نباش
_نمیخوای بگی چی تو اون مخت میگذره؟ نکنه مربوط میشه به جلسه امروز؟
_آره دیگه خره ، ن پس فک کردی بیکارم بیست و چهار ساعته فکر نقشه کشیدن برای این عصا قورت داده باشم ؟
_خوب پس لطف کن بگو باز چه نقشه ای برا این بدبخت کشیدی .
_کار خاصی نیس، فقط وقتی وسط جلسه آریا بهت زنگ زد که چایی بیاری ، تو لفتش میدی همین . بعد من میام چاییو میبرم واسشون .
_نکنه …
_آره همون که تو فکرت میگذره همون .
_جون مادرت بیخیال شو ، این یه جلسه عادی نیس، پای هشت میلیارد وسطه . این وسط هم منه بدبخت اخراج میشم .
_غلط میکنه بخواد اخراج کنه ، گفتم که همه چیش پای من تو نگران نباش ، خواست بیاد تنبیهت کنه بهش میگم که این میخواس چای بیاره من نذاشتم .
بعد لپشو بوس کردم و گفتم : باشه یلدا جون؟
_فقط بخاطر توعه ها….
_چشم خانومی.
رفتم اتاقم و فقط به فکر جلسه بودم . بابای آریا هم امروز میاد اینجا . قراره بلاخره این آقای جنتلمنو ببینیم . شاید آریا شبیه باباش باشه شاید هم نه.
ولی آریا با اون خوشگلی و جذابیتش، حتما به باباش رفته . چون مامانش زیاد تعریف کردنی نیس.
تو این فکرا بودم که تلفنم زنگ خورد . با استرس گوشیو برداشتم . صدای کلفت آریا پشت تلفن پیچید : تا پنج دقیقه دیگه میای اتاق جلسه ، دیر بیای وای به حالته .
_اوکی
تلفنو گذاشتم و یکم خودمو مرتب کردم . مقنعمو صاف کردم و رژمو تمدید کردم و از اتاق زدم بیرون .
رفتم سمت اتاق جلسه و درو زدم . وقتی درو باز کردم نگاه همشون برگشت به من ، مخصوصا آریا . همون لحظه چشمم به یه مردی خورد که خیلی شبیه آریا بود ، پس این باباشه .
چه بابای خوشتیپ و شیکی داشت . از همون اول مهرش به دلم نشست . یه سلام کردم و رفتم رو صندلی بشینم .
فقط یه صندلی خالی بود . اونم روبروی آریا .
دیدم چاره ای ندارم همونجا نشستم . آریا یه چند دقیقه خیره نگام کرد بعد یه پوزخند زد .
بیچاره نمیدونه تا چند دقیقه دیگه قراره آبروش جلو بقیه همکاراش بره .
🍁🍁
پارت گذاری هر شب داخل کانال رمان من
🆔@romanman_ir