رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 18

4.4
(31)

نمی‌دونم چرا ولی ذوق کردم . با پونه از دانشگاه زدیم بیرون . کامران و سحر و شاهین منتظرمون بودن .
رفتیم سمتشون .
سحر : به به شنیدم تو دانشگاه کولاک کردی خانم خانما . حرفای درگوشیو لبخندو …
_ماشالا چقدر خبرا زود میپیچه . هیچی بابا فقط یه تهدید کوچولو اونم با یه لحن ملایم بود . وگرنه تو که اونو میشناسی .
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم .
کامران : خوب ساعت قرارع بریم پیش اون دو گل نوشکفته ؟
_بله متاسفانه . تا ساعت پنج که هفت هشت ساعت مونده . نمیتونیتم تا اون موقع صبر کنیم که .
سحر: راست میگه . تازه فردا امتحان داریم باید بریم بخونیم
کامران : تو یکی حرف از امتحان نزن که ترک دیوار هم خندش میگیره .
همون لحظه یاد امتحان افتادم و محکم زدم رو پیشونیم .
رومو کردم سمت سحر و نالیدم : سحر دستم به دامنت . جون هرکی دوست داری یکاری کن فردا پاس شم .تو که میدونی اگه امتحان فردا رو بیوفتم کلا این واحدو باید حذف کنم . تازه راد هم که می‌شناسی . بدجوری رو من حساسه . منتظره فقط یه آتو از من گیر بیاره تو کل دانشگاه منو رسوا کنه .
_من میگم الان که کاری نداریم . تا قبل از اینکه بری سرکار و کارت تموم شه من میام خونتون قشنگ باهم راجب شیوه های نوین و کاربردی تقلب حرف میزنیم .
_باشه. با مامانم هماهنگ میکنم .
همون لحظه پونه گفت : خره تو مگه سرکار نداری ؟ چطوری میخوای بیای بریم سرقرار.
عین شیربرنج وا رفتم . راست میگف من اصلا فکر اینجاشو نکرده بودم .
کامران : خوب لازم نیست تو بیای که ، ما عکسا رو میگیریم تو دانشگاه میگیریم . چون اصل کار پونه است که باید باشه چون میخواد عکسو بگیره
کامران هم راست میگفت ‌. بعد از یه کم بحث من و سحر رفتیم سمت خونه ما . پونه هم با کامران و شاهین رفتن.
به مامان زنگ زده بودم و میدونست که سحر داره میاد .
وقتی رفتم تو سلام علیک کردم با مامانم و با سحر رفتیم اتاق.
_جون بابا اتاقو ، نگفته بودی هنرمندی
_آره ولی بیشتر کاریکاتور میکشم . این حرفا رو بیخیال ‌. بیا زود به دادم برس
_خوب کلینیک تخصصی سحر معتمدی در خدمتتونه با اراعه انواع تقلب و روش های متفاوت تقلب.
_خودتو لوس نکن خانم دکتر . یه دونه از اون خوباشو بگو که به فکر جن هم نرسیده باشه .
_خوب عزیزم روش های من همشون تکن . حالا کدومو میخوای ؟
_ببین یه جوری باشه که تو دید نباشه ، وقتی هم راد اومد پشت سرم وایساد بتونم زود جمعش کنم جوری که اصلا شک نکنه .
_ببین یه مدل هست زیر آستینت میزاری ، یه جوری که راد اومد سمتت زود دستتو می‌بری بالا و تقلب معلوم نمیشه .یعنی کلا ورقه زیر آستینت قایم میمونه . یه نمونه هم هست زیر مانتوت میزاری ، وقتی راد دور بود مانتوتو راحت میزنی بالا و می‌نویسی ، وقتی هم راد اومد زود پاتو میندازی رو پات که کلا تقلبه زیر پاته و معلوم نمیشه
_همون اولیه بهتره . دمت گرم . مطمعنی جواب میده ؟
_آره من همیشه از این روش استفاده میکنم ولی چون دفعه اولته ممکنه سوتی بدی پس باید بیشتر حواستو جمع کنی وگرنه این استاد راد بدجور گوشتو میپیچونه

_وای فک کن ازم تقلب بگیره . همینم کم مونده که واسه تقلبم منو بندازه بیرون .
_نه تو به من اعتماد کن مطمعنم چیزی نمیشه . به شرطی که فردا ضایع بازی درنیاری انگار دفعه اولته .
_اوکی یه کاری میکنم
سحر یه لبخند زد و گفت : خوب من دیگه برم کار دارم . تو هم به سرکارت برسی ‌
اینو گفت و ازم خداحافظی کرد و تا دم در باهاش رفتم .
وقتی سحر رفت یه دستی به سر و صورتم کشیدم و مانتو بلندمو پوشیدم و رفتم شرکت .
یلدا فقط تو شرکت بود ، بهش سلام دادم و رفتم اتاقم .
آریا طبق معمول اتاقش بود . خبری هم از پگاه نبود . باید هم اینجا نباشه چون الان داره حسابی به خودش میرسه که ساعت پنج بره سرقرار با نامزد جونش .
تو این فکرا بودم که یلدا در زد و بهش گفتم بیاد تو .
_هلما راد بهم گفت بری اتاقش.
_چیکارم داره؟ چرا به خودم زنگ نزد ؟
_نمیدونم .
اینو گفت و رفت . منم مانتومو مرتب کردم و رفتم سمت اتاقش .
وقتی در زدم صداشو آروم شنیدم که گفت میتونی بیای تو .
رفتم تو . سرش پایین بود تا منو دید یه لبخندی زد که عجیب بود .
آریا کلا از دیروز یکم عوض شده بود . انگار یکم باهام مهربون ترشده بود . فک کنم تاثیرات این یه هفته ای بود که جفتمونم خنثی شده بودیم
منم زورکی لبخندی زدم و گفتم : با من کاری داشتین ؟
_آره کارت داشتم .
بعد از چند ثانیه سکوت گفت : ببین من می‌دونم الان تو شرکت هیچ حسابی نمونده و تو هم از اونجایی که کارمند منظم و خوبی هستی تا الان حساب کتابا رو تموم کردی
اینو که گفت دلم قنج رفت . انتظار این حرفارو از این کوه غرور نداشتم
بعد ادامه داد: از اونجایی هم که فردا امتحان پایان ترمه و خیلی هم مهم و سخته ، فقط امروز اجازه میدم که زود بری خونه و امتحانو بخونی . امیدوارم از این فرصتی که بهت میدم خوب استفاده کنی.
واقعا آریا عوض شده بود . این حرفا ازش بعید بود . میخواستم ازش تشکر کنم ولی غرورم اجازه نداد .
فقط یه ممنون گفتم و خواستم برم که دوباره برگشتم : خوب نگفتین من کی برم خونه؟ منظورتون از زود کی بود ؟
آریا بازم از اون لبخندای دخترکش و جذابش زد و گفت : دختر خوب ، چقد عجولی تو . چون کارمند با دقتی هستی و خیالم ازت راحته هروقت دلت خواست امروز میتونی بری .
انقد از این حرفش خوشحال بودم که اگه باهاش صمیمی بودم میرفتم بغلش میکردم ولی خودمو کنترل کردم چون پررو میشد . بازم یه ممنون گفتم و از اونجا زدم بیرون .
انقد خوشحال بودم که اصلا یادم رفت با یلدا خداحافظی کنم و زود از شرکت زدم بیرون
خواستم به پونه زنگ بزنم که ساعت پنج بریم سرقرار ولی یادم اومد فردا امتحان داریم و من هنوز تقلبا رو ننوشتم.
یه اسنپ گرفتم و رفتم خونه
فرصتی که آریا بهم داده بود بهترین موقع برای تقلب نوشتن بود

وقتی رسیدم خونه زود رفتم اتاقم . صدای مامان از پشت در اومد : چرا انقد امروز زود اومدی ؟
_هیچی بابا امروز کار نداشتیم گفتن زود بریم خونه
اینو که گفتم مامان دیگه بیخیال شد . دلم نمی‌خواست بدونه آریا اجازه داد زود بیام خونه ‌‌.
رفتم سمت کتابم و زود بازش کردم . حجمش خیلی زیاد بود . اگه میخواستم از اول ترم هم بخونم باز تو مخم نمی‌رفت چه برسه الان که اصلا لای کتابو وا نمی‌کنم . زود یه ورق برداشتم و ریز به ریز کتابو توش نوشتم ولی فقط اونایی که مهم بود و مطمعن بودم میاد .
یه جوری هم ریز نوشتم که خودمم نمیتونستم بخونم .
کاغذ رو هم خیلی مرتب تا کردم که راحت تو آستینم جا بشه . خدا کنه فقط فردا لو نرم

*
با استرس نشسته بودم و منتظر بودم آریا برگه ها رو پخش کنه .
همه استرس داشتیم چون میدونستیم آریا خیلی سختگیره و امتحان هم حتما سخته .
آریا با جذبه از جاش بلند شد و برگه ها رو پخش کرد . خدارو شکر آخرین صندلی من بودم و زیاد دید نداشتم .
وقتی ورقه رو جلوم گذاشت ، با دیدن سوالا هنگ کردم . همشون سخت بودن ولی نود درصد شونو رو برگه تقلبم نوشتم و خیالم راحت بود .
آریا رفته بود اون ردیف ته کلاس و با دقت میز به میز جلو می‌رفت و همه رو نگا میکرد .
منم ورقه رو قشنگ زیر آستینم مخفی کرده بودم ولی سر آستینم یکم باز بود راحت می‌تونستم ببینم .
ولی هربار که دستمو تکون میدادم صدای ورقه آروم بلند می‌شد منم الکی برگه اصلیمو هی دستکاری میکردم که فک کنن صدای اونه
آریا اومد این ردیف . کم کم نزدیک من شد . یکم سرشو نزدیک ورقم کرد که مطمعن بشه دارم یه چیزی می‌نویسم .منم الکی دو سه تا کلمه نوشتم .
داشت کم کم از من دور میشد که یهو آستینم گیر کرد به صندلی و یکم ورقه صدا داد . خودمم به زور شنیدم چه برسه به آریا .
آریا هم که انگار نشنیده بود از اونجا دور شد . یه نفس راحت کشیدم .
وقتی دور شد منم زود جواب سوالایی که ننوشته بودمو و نوشتم . داشتم کم کم سوالا رو تموم میکردم و حواسم اصلا به دور و برم نبود و راحت از تقلبم نگاه میکردم . داشتم می‌نوشتم که یهو ورقم با شدت از دستم کشیده شد .
اصلا حضور آریا رو متوجه نشده بودم . واقعا یه دستی خوردم .
خم شد و آروم دم گوشم گفت : من اگه میدونستم دیروز کل وقتتو برا این تقلبا گذاشتی اصلا نمیزاشتم زود بری خونه .ولی خوب عیبی نداره .
بالاخره وقت اون شده که استاد ، شاگرد کوچولوشو یکم تنبیه کنه .
اینو گفت و ورقمو پاره کرد و جلوی چشم بچه ها ریخت سطل آشغال .
همه با تعجب نگاه میکردن که آریا با صدای بلند گفت : خانم تهرانی بفرمایید بیرون . تا سه جلسه هم حق ورود به کلاسو ندارین تا تکلیفتون معلوم بشه .
عقده ای منو جلوی همه ضایع کرد . با رفتار دیروزش فک کردم حداقل آدم شده‌. درسته کارم اشتباه بود ولی حق نداشت آبرومو جلو بقیه ببره .
منم بدون اینکه چیزی بگم با عصبانیت کیف و کتابمو جمع کردم از اونجا زدم بیرون .

پسره پررو قول داده بود بهم کاری نداشته باشه ، حالا که زد زیر قولش منم خوب می‌دونم باهاش چیکار کنم . حقته که بدترین بلاها سرت بیاد .
همون لحظه پونه اس ام اس داد که بیرون دانشگاه تو حیاط منتظر بمونم .
همه داشتن امتحان میدادن و فقط من بدبخت زود از جلسه اومده بودم بیرون .
فک کنم تنها کسی که بندازتش هم من باشم .
به درک ، حی اگه منو این ترم هم حذف کنه عمرا اگه التماسش کنم .
یه ربع بعد پونه فقط اومد پایین .
_چت شد چرا زود اومدی پایین؟
_ندیدی تو کلاس جلو همه ضایعم کرد؟
_ حالا این حرفا رو ولش . یه عکسایی از این پگاه گرفتم که حرف نداره. بیا بشین تو ماشین نشونت بدم.
با پونه از دانشگاه زدیم بیرون و رفتیم تو ماشینش
پونه دوربینشو درآورد و عکسا رو نشون داد . تو همه عکسا پگاه و پسره با عشق به هم زل زده بودن یا میخندیدن .
_پونه میتونی اینا رو چاپ کنی؟
_آره ولی واس کی میخوای؟
یه نگاه معنی دار کردم و گفتم : امروز
_واس امروز که بعید بدونم چون طول میکشه
_یکاریش کن دیگه . من امروز می‌خوام .
_واس چی ؟ نکنه…
_آره همون ‌. میخواستم این عکسا رو فقط پیش خودم نگه دارم ولی با این کاری که امروز کرد ، تا این عکسا رو بهش نشون ندم آروم نمی‌گیرم .
_چجری حالا؟
_بعدا خودت میفهمی .
_من تا یه ساعت دیگه اگه تونستم چاپ کنم می‌فرستم شرکت . خوبه ؟
_عالیه . من برم دیر شد . فعلا .
اینو گفتم و زود از ماشین پیاده شدم . بعد یه اسنپ گرفتم و رفتم شرکت .
وقتی رسیدم آریا نبود . حدس میزدم دانشگاه باشه .
منم از فرصت استفاده کردم و زود به چند تا از حسابا و فاکتورا رسیدگی کردم . یه ربع بعد یلدا درو باز کرد و گفت : اینا رو یه خانمی به اسم پونه داد . گفت دوستته
_آره در جریانم . ممنون .
بعد که یلدا رفت زنگ زدم به پونه و تشکر کردم . عکسا رو یه نگاه انداختم ، خیلی خوب چاپ شده بودن و همشون کیفیتشون خوب بود .
بعد از کشو چسب برداشتم و چسب زدم تا فک نکنن قبلاً کسی درشو باز کرده .
نیم ساعت بعد آریا اومد شرکت و مستقیم رفت اتاقش .
منم از اتاق زدم بیرون و رفتم سمت یلد و قیافمو مظلوم کردم .
_باز چی شده؟نکنه باز مربوط میشه به راد ؟
_آره دقیقا
_نه ترو خدا . من یکی دیگه نیستم . دفعه پیش که کم مونده بود اخراج شم
_این سری با دفعه های قبل فرق داره . این سری اصلا با تو کاری نداره
_دفعه پیش هم همینو گفتی
_نه باور کن این سری با تو کاری نداره. ببین این عکسا رو می‌بری بهش نشون میدی میگی اینا رو پستچی آورده . اگه هم گفت کی فرستاده بگو نمی‌دونم پستچی چیزی نگفت . همین
_یوقت با من کاری نداشته باشه؟
_برای چی باید با تو کاری داشته باشه ؟ تو فقط اینا رو می‌بری بهش نشون میدی همین . دیگه بقیش به تو مربوط نمیشه که بخواد باهات کاری داشته باشه .

یلدا پاکتو از دستم گرفت و آروم از پشت میزش اومد بیرون و رفت سمت در راد . با استرس در زد و بعد از چند ثانیه رفت تو .
منم آروم رفتم کنار و صداشونو شنیدم .
یلدا: ببخشید مهندس ، اینو پیک آورد براتون . گفتن که باید به شما بدم .
_توش چیه؟ کی فرستاده ؟
_نمیدونم به من چیزی نگفت . فقط گفت که اینو بدم به شما . همین
_خیلی خوب ممنون .
بعد از چند ثانیه یلدا اومد بیرون و منم رفتم پشت در آریا و از سوراخ کلیدش داشتم عکس العملشو می‌دیدم .
اول به زور اون پاکتو باز کرد ، بعد هم که عکسا رو دید . با هر عکسی که میدید و می‌رفت سراغ بعدی اخماش بیشتر میشد .
تا اینکه چند تا عکسو ندیده پرت کرد رو میز و با عصبانیت از جاش بلند شد .
منم زود رفتم اتاقم و از لای در همه چیو نظاره گر بودم
آریا با عصبانیت در اتاقو باز کرد و رفت سمت یلدا .
یلدا هم که از ترس از جاش بلند شد و چند قدم رفت عقب .
آریا یه داد نسبتا بلند سر اون دختر بدبخت کشید : خانم محمدی این عکسا رو کی فرستاده؟
_باور کنید نمی‌دونم . به من چیزی نگفتن .
_اه لعنتی . لعنت به همتون .
بعد دوباره رو کرد سمت یلدا : خانم شما پس اینجا چیکاره ای؟ نمیتونی از اون پیک بیصاحاب شده بپرسی اینو کی داده ؟ شاید توش سر بریده شده گذاشته باشن ، شما باید سرتو بندازی پایین بری اون پاکتو بگیری ؟
بعد یه داد بلند زد که فک کنم کل شرکت شنیدن : من اول از همه اون دختره بی شرفو بعد کسی که این عکسو فرستاده به خاک سیاه میشونم .
بعد با گوشیش زنگ زد به پگاه . بعد از چند تا بوق برداشت .
آریا هم نذاشت اون جواب بده ، با دادی که زد رسما خفش کرد : کدوم گوری هستی کثافت آشغال؟ دور از چشم من داری چه غلطی می‌کنی بی حیا ؟ خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم . هر جهنمی که هستی زود میای اینجا بیشرف . فهمیدی یا نه؟
بعد گوشیو قطع کرد و دستشو لای موهای خوش فرمش کشید .
منم که فقط داشتم میخندیدم . باید بدترین بلاها سر تو و اون پگاه خانم بیاد .
قول داده بود بهم کاری نداشته باشه ولی زد زیر قولش و منو جلوی همه ضایع کرد . منم خوب می‌دونم با کسایی که زیر قولشون میزنن چیکار کنم
🍁🍁

پارت گذاری هر شب در کانال رمان من 
🆔@romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 31

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان ماهی

خلاصه: یک شرط‌بندی ساده، باعث دوستی ماهی دانشجوی شیطون و پرانرژی با اتابک دانشجوی زرنگ و پولدار دانشگاه شیراز می‌شود. بعد از فارغ التحصیلی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x