رمان هلما و استاد ب تمام معنا پارت 18

4.4
(28)

نمی‌دونم چرا ولی ذوق کردم . با پونه از دانشگاه زدیم بیرون . کامران و سحر و شاهین منتظرمون بودن .
رفتیم سمتشون .
سحر : به به شنیدم تو دانشگاه کولاک کردی خانم خانما . حرفای درگوشیو لبخندو …
_ماشالا چقدر خبرا زود میپیچه . هیچی بابا فقط یه تهدید کوچولو اونم با یه لحن ملایم بود . وگرنه تو که اونو میشناسی .
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم .
کامران : خوب ساعت قرارع بریم پیش اون دو گل نوشکفته ؟
_بله متاسفانه . تا ساعت پنج که هفت هشت ساعت مونده . نمیتونیتم تا اون موقع صبر کنیم که .
سحر: راست میگه . تازه فردا امتحان داریم باید بریم بخونیم
کامران : تو یکی حرف از امتحان نزن که ترک دیوار هم خندش میگیره .
همون لحظه یاد امتحان افتادم و محکم زدم رو پیشونیم .
رومو کردم سمت سحر و نالیدم : سحر دستم به دامنت . جون هرکی دوست داری یکاری کن فردا پاس شم .تو که میدونی اگه امتحان فردا رو بیوفتم کلا این واحدو باید حذف کنم . تازه راد هم که می‌شناسی . بدجوری رو من حساسه . منتظره فقط یه آتو از من گیر بیاره تو کل دانشگاه منو رسوا کنه .
_من میگم الان که کاری نداریم . تا قبل از اینکه بری سرکار و کارت تموم شه من میام خونتون قشنگ باهم راجب شیوه های نوین و کاربردی تقلب حرف میزنیم .
_باشه. با مامانم هماهنگ میکنم .
همون لحظه پونه گفت : خره تو مگه سرکار نداری ؟ چطوری میخوای بیای بریم سرقرار.
عین شیربرنج وا رفتم . راست میگف من اصلا فکر اینجاشو نکرده بودم .
کامران : خوب لازم نیست تو بیای که ، ما عکسا رو میگیریم تو دانشگاه میگیریم . چون اصل کار پونه است که باید باشه چون میخواد عکسو بگیره
کامران هم راست میگفت ‌. بعد از یه کم بحث من و سحر رفتیم سمت خونه ما . پونه هم با کامران و شاهین رفتن.
به مامان زنگ زده بودم و میدونست که سحر داره میاد .
وقتی رفتم تو سلام علیک کردم با مامانم و با سحر رفتیم اتاق.
_جون بابا اتاقو ، نگفته بودی هنرمندی
_آره ولی بیشتر کاریکاتور میکشم . این حرفا رو بیخیال ‌. بیا زود به دادم برس
_خوب کلینیک تخصصی سحر معتمدی در خدمتتونه با اراعه انواع تقلب و روش های متفاوت تقلب.
_خودتو لوس نکن خانم دکتر . یه دونه از اون خوباشو بگو که به فکر جن هم نرسیده باشه .
_خوب عزیزم روش های من همشون تکن . حالا کدومو میخوای ؟
_ببین یه جوری باشه که تو دید نباشه ، وقتی هم راد اومد پشت سرم وایساد بتونم زود جمعش کنم جوری که اصلا شک نکنه .
_ببین یه مدل هست زیر آستینت میزاری ، یه جوری که راد اومد سمتت زود دستتو می‌بری بالا و تقلب معلوم نمیشه .یعنی کلا ورقه زیر آستینت قایم میمونه . یه نمونه هم هست زیر مانتوت میزاری ، وقتی راد دور بود مانتوتو راحت میزنی بالا و می‌نویسی ، وقتی هم راد اومد زود پاتو میندازی رو پات که کلا تقلبه زیر پاته و معلوم نمیشه
_همون اولیه بهتره . دمت گرم . مطمعنی جواب میده ؟
_آره من همیشه از این روش استفاده میکنم ولی چون دفعه اولته ممکنه سوتی بدی پس باید بیشتر حواستو جمع کنی وگرنه این استاد راد بدجور گوشتو میپیچونه

_وای فک کن ازم تقلب بگیره . همینم کم مونده که واسه تقلبم منو بندازه بیرون .
_نه تو به من اعتماد کن مطمعنم چیزی نمیشه . به شرطی که فردا ضایع بازی درنیاری انگار دفعه اولته .
_اوکی یه کاری میکنم
سحر یه لبخند زد و گفت : خوب من دیگه برم کار دارم . تو هم به سرکارت برسی ‌
اینو گفت و ازم خداحافظی کرد و تا دم در باهاش رفتم .
وقتی سحر رفت یه دستی به سر و صورتم کشیدم و مانتو بلندمو پوشیدم و رفتم شرکت .
یلدا فقط تو شرکت بود ، بهش سلام دادم و رفتم اتاقم .
آریا طبق معمول اتاقش بود . خبری هم از پگاه نبود . باید هم اینجا نباشه چون الان داره حسابی به خودش میرسه که ساعت پنج بره سرقرار با نامزد جونش .
تو این فکرا بودم که یلدا در زد و بهش گفتم بیاد تو .
_هلما راد بهم گفت بری اتاقش.
_چیکارم داره؟ چرا به خودم زنگ نزد ؟
_نمیدونم .
اینو گفت و رفت . منم مانتومو مرتب کردم و رفتم سمت اتاقش .
وقتی در زدم صداشو آروم شنیدم که گفت میتونی بیای تو .
رفتم تو . سرش پایین بود تا منو دید یه لبخندی زد که عجیب بود .
آریا کلا از دیروز یکم عوض شده بود . انگار یکم باهام مهربون ترشده بود . فک کنم تاثیرات این یه هفته ای بود که جفتمونم خنثی شده بودیم
منم زورکی لبخندی زدم و گفتم : با من کاری داشتین ؟
_آره کارت داشتم .
بعد از چند ثانیه سکوت گفت : ببین من می‌دونم الان تو شرکت هیچ حسابی نمونده و تو هم از اونجایی که کارمند منظم و خوبی هستی تا الان حساب کتابا رو تموم کردی
اینو که گفت دلم قنج رفت . انتظار این حرفارو از این کوه غرور نداشتم
بعد ادامه داد: از اونجایی هم که فردا امتحان پایان ترمه و خیلی هم مهم و سخته ، فقط امروز اجازه میدم که زود بری خونه و امتحانو بخونی . امیدوارم از این فرصتی که بهت میدم خوب استفاده کنی.
واقعا آریا عوض شده بود . این حرفا ازش بعید بود . میخواستم ازش تشکر کنم ولی غرورم اجازه نداد .
فقط یه ممنون گفتم و خواستم برم که دوباره برگشتم : خوب نگفتین من کی برم خونه؟ منظورتون از زود کی بود ؟
آریا بازم از اون لبخندای دخترکش و جذابش زد و گفت : دختر خوب ، چقد عجولی تو . چون کارمند با دقتی هستی و خیالم ازت راحته هروقت دلت خواست امروز میتونی بری .
انقد از این حرفش خوشحال بودم که اگه باهاش صمیمی بودم میرفتم بغلش میکردم ولی خودمو کنترل کردم چون پررو میشد . بازم یه ممنون گفتم و از اونجا زدم بیرون .
انقد خوشحال بودم که اصلا یادم رفت با یلدا خداحافظی کنم و زود از شرکت زدم بیرون
خواستم به پونه زنگ بزنم که ساعت پنج بریم سرقرار ولی یادم اومد فردا امتحان داریم و من هنوز تقلبا رو ننوشتم.
یه اسنپ گرفتم و رفتم خونه
فرصتی که آریا بهم داده بود بهترین موقع برای تقلب نوشتن بود

وقتی رسیدم خونه زود رفتم اتاقم . صدای مامان از پشت در اومد : چرا انقد امروز زود اومدی ؟
_هیچی بابا امروز کار نداشتیم گفتن زود بریم خونه
اینو که گفتم مامان دیگه بیخیال شد . دلم نمی‌خواست بدونه آریا اجازه داد زود بیام خونه ‌‌.
رفتم سمت کتابم و زود بازش کردم . حجمش خیلی زیاد بود . اگه میخواستم از اول ترم هم بخونم باز تو مخم نمی‌رفت چه برسه الان که اصلا لای کتابو وا نمی‌کنم . زود یه ورق برداشتم و ریز به ریز کتابو توش نوشتم ولی فقط اونایی که مهم بود و مطمعن بودم میاد .
یه جوری هم ریز نوشتم که خودمم نمیتونستم بخونم .
کاغذ رو هم خیلی مرتب تا کردم که راحت تو آستینم جا بشه . خدا کنه فقط فردا لو نرم

*
با استرس نشسته بودم و منتظر بودم آریا برگه ها رو پخش کنه .
همه استرس داشتیم چون میدونستیم آریا خیلی سختگیره و امتحان هم حتما سخته .
آریا با جذبه از جاش بلند شد و برگه ها رو پخش کرد . خدارو شکر آخرین صندلی من بودم و زیاد دید نداشتم .
وقتی ورقه رو جلوم گذاشت ، با دیدن سوالا هنگ کردم . همشون سخت بودن ولی نود درصد شونو رو برگه تقلبم نوشتم و خیالم راحت بود .
آریا رفته بود اون ردیف ته کلاس و با دقت میز به میز جلو می‌رفت و همه رو نگا میکرد .
منم ورقه رو قشنگ زیر آستینم مخفی کرده بودم ولی سر آستینم یکم باز بود راحت می‌تونستم ببینم .
ولی هربار که دستمو تکون میدادم صدای ورقه آروم بلند می‌شد منم الکی برگه اصلیمو هی دستکاری میکردم که فک کنن صدای اونه
آریا اومد این ردیف . کم کم نزدیک من شد . یکم سرشو نزدیک ورقم کرد که مطمعن بشه دارم یه چیزی می‌نویسم .منم الکی دو سه تا کلمه نوشتم .
داشت کم کم از من دور میشد که یهو آستینم گیر کرد به صندلی و یکم ورقه صدا داد . خودمم به زور شنیدم چه برسه به آریا .
آریا هم که انگار نشنیده بود از اونجا دور شد . یه نفس راحت کشیدم .
وقتی دور شد منم زود جواب سوالایی که ننوشته بودمو و نوشتم . داشتم کم کم سوالا رو تموم میکردم و حواسم اصلا به دور و برم نبود و راحت از تقلبم نگاه میکردم . داشتم می‌نوشتم که یهو ورقم با شدت از دستم کشیده شد .
اصلا حضور آریا رو متوجه نشده بودم . واقعا یه دستی خوردم .
خم شد و آروم دم گوشم گفت : من اگه میدونستم دیروز کل وقتتو برا این تقلبا گذاشتی اصلا نمیزاشتم زود بری خونه .ولی خوب عیبی نداره .
بالاخره وقت اون شده که استاد ، شاگرد کوچولوشو یکم تنبیه کنه .
اینو گفت و ورقمو پاره کرد و جلوی چشم بچه ها ریخت سطل آشغال .
همه با تعجب نگاه میکردن که آریا با صدای بلند گفت : خانم تهرانی بفرمایید بیرون . تا سه جلسه هم حق ورود به کلاسو ندارین تا تکلیفتون معلوم بشه .
عقده ای منو جلوی همه ضایع کرد . با رفتار دیروزش فک کردم حداقل آدم شده‌. درسته کارم اشتباه بود ولی حق نداشت آبرومو جلو بقیه ببره .
منم بدون اینکه چیزی بگم با عصبانیت کیف و کتابمو جمع کردم از اونجا زدم بیرون .

پسره پررو قول داده بود بهم کاری نداشته باشه ، حالا که زد زیر قولش منم خوب می‌دونم باهاش چیکار کنم . حقته که بدترین بلاها سرت بیاد .
همون لحظه پونه اس ام اس داد که بیرون دانشگاه تو حیاط منتظر بمونم .
همه داشتن امتحان میدادن و فقط من بدبخت زود از جلسه اومده بودم بیرون .
فک کنم تنها کسی که بندازتش هم من باشم .
به درک ، حی اگه منو این ترم هم حذف کنه عمرا اگه التماسش کنم .
یه ربع بعد پونه فقط اومد پایین .
_چت شد چرا زود اومدی پایین؟
_ندیدی تو کلاس جلو همه ضایعم کرد؟
_ حالا این حرفا رو ولش . یه عکسایی از این پگاه گرفتم که حرف نداره. بیا بشین تو ماشین نشونت بدم.
با پونه از دانشگاه زدیم بیرون و رفتیم تو ماشینش
پونه دوربینشو درآورد و عکسا رو نشون داد . تو همه عکسا پگاه و پسره با عشق به هم زل زده بودن یا میخندیدن .
_پونه میتونی اینا رو چاپ کنی؟
_آره ولی واس کی میخوای؟
یه نگاه معنی دار کردم و گفتم : امروز
_واس امروز که بعید بدونم چون طول میکشه
_یکاریش کن دیگه . من امروز می‌خوام .
_واس چی ؟ نکنه…
_آره همون ‌. میخواستم این عکسا رو فقط پیش خودم نگه دارم ولی با این کاری که امروز کرد ، تا این عکسا رو بهش نشون ندم آروم نمی‌گیرم .
_چجری حالا؟
_بعدا خودت میفهمی .
_من تا یه ساعت دیگه اگه تونستم چاپ کنم می‌فرستم شرکت . خوبه ؟
_عالیه . من برم دیر شد . فعلا .
اینو گفتم و زود از ماشین پیاده شدم . بعد یه اسنپ گرفتم و رفتم شرکت .
وقتی رسیدم آریا نبود . حدس میزدم دانشگاه باشه .
منم از فرصت استفاده کردم و زود به چند تا از حسابا و فاکتورا رسیدگی کردم . یه ربع بعد یلدا درو باز کرد و گفت : اینا رو یه خانمی به اسم پونه داد . گفت دوستته
_آره در جریانم . ممنون .
بعد که یلدا رفت زنگ زدم به پونه و تشکر کردم . عکسا رو یه نگاه انداختم ، خیلی خوب چاپ شده بودن و همشون کیفیتشون خوب بود .
بعد از کشو چسب برداشتم و چسب زدم تا فک نکنن قبلاً کسی درشو باز کرده .
نیم ساعت بعد آریا اومد شرکت و مستقیم رفت اتاقش .
منم از اتاق زدم بیرون و رفتم سمت یلد و قیافمو مظلوم کردم .
_باز چی شده؟نکنه باز مربوط میشه به راد ؟
_آره دقیقا
_نه ترو خدا . من یکی دیگه نیستم . دفعه پیش که کم مونده بود اخراج شم
_این سری با دفعه های قبل فرق داره . این سری اصلا با تو کاری نداره
_دفعه پیش هم همینو گفتی
_نه باور کن این سری با تو کاری نداره. ببین این عکسا رو می‌بری بهش نشون میدی میگی اینا رو پستچی آورده . اگه هم گفت کی فرستاده بگو نمی‌دونم پستچی چیزی نگفت . همین
_یوقت با من کاری نداشته باشه؟
_برای چی باید با تو کاری داشته باشه ؟ تو فقط اینا رو می‌بری بهش نشون میدی همین . دیگه بقیش به تو مربوط نمیشه که بخواد باهات کاری داشته باشه .

یلدا پاکتو از دستم گرفت و آروم از پشت میزش اومد بیرون و رفت سمت در راد . با استرس در زد و بعد از چند ثانیه رفت تو .
منم آروم رفتم کنار و صداشونو شنیدم .
یلدا: ببخشید مهندس ، اینو پیک آورد براتون . گفتن که باید به شما بدم .
_توش چیه؟ کی فرستاده ؟
_نمیدونم به من چیزی نگفت . فقط گفت که اینو بدم به شما . همین
_خیلی خوب ممنون .
بعد از چند ثانیه یلدا اومد بیرون و منم رفتم پشت در آریا و از سوراخ کلیدش داشتم عکس العملشو می‌دیدم .
اول به زور اون پاکتو باز کرد ، بعد هم که عکسا رو دید . با هر عکسی که میدید و می‌رفت سراغ بعدی اخماش بیشتر میشد .
تا اینکه چند تا عکسو ندیده پرت کرد رو میز و با عصبانیت از جاش بلند شد .
منم زود رفتم اتاقم و از لای در همه چیو نظاره گر بودم
آریا با عصبانیت در اتاقو باز کرد و رفت سمت یلدا .
یلدا هم که از ترس از جاش بلند شد و چند قدم رفت عقب .
آریا یه داد نسبتا بلند سر اون دختر بدبخت کشید : خانم محمدی این عکسا رو کی فرستاده؟
_باور کنید نمی‌دونم . به من چیزی نگفتن .
_اه لعنتی . لعنت به همتون .
بعد دوباره رو کرد سمت یلدا : خانم شما پس اینجا چیکاره ای؟ نمیتونی از اون پیک بیصاحاب شده بپرسی اینو کی داده ؟ شاید توش سر بریده شده گذاشته باشن ، شما باید سرتو بندازی پایین بری اون پاکتو بگیری ؟
بعد یه داد بلند زد که فک کنم کل شرکت شنیدن : من اول از همه اون دختره بی شرفو بعد کسی که این عکسو فرستاده به خاک سیاه میشونم .
بعد با گوشیش زنگ زد به پگاه . بعد از چند تا بوق برداشت .
آریا هم نذاشت اون جواب بده ، با دادی که زد رسما خفش کرد : کدوم گوری هستی کثافت آشغال؟ دور از چشم من داری چه غلطی می‌کنی بی حیا ؟ خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم . هر جهنمی که هستی زود میای اینجا بیشرف . فهمیدی یا نه؟
بعد گوشیو قطع کرد و دستشو لای موهای خوش فرمش کشید .
منم که فقط داشتم میخندیدم . باید بدترین بلاها سر تو و اون پگاه خانم بیاد .
قول داده بود بهم کاری نداشته باشه ولی زد زیر قولش و منو جلوی همه ضایع کرد . منم خوب می‌دونم با کسایی که زیر قولشون میزنن چیکار کنم
🍁🍁

پارت گذاری هر شب در کانال رمان من 
🆔@romanman_ir

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 28

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x