رمان وارث دل فصل دوم پارت ۲۶

4.4
(8)

 

 

– چه خبر بیا بشین.

 

– چیزه محمد من اومدم شکایت نامه بنویسم.

 

– برای چی چیزی شده؟

– پسرمو دزدیدن پسرچندماهمو

 

همه چیزو براش توضیح دادم که فلشو از دستم گرفت وزد به لب تاپ وبهش نگاه میکرد.

 

– خب؟

 

– نگران نباش پیداش میکنیم.

 

دستشو کشید روی شونه ام که لبخند مصنوعی زدم.

از کلانتری بیرون اومدم ونشستم پشت فرکون که تلفنم زنگ خورد…

 

خود بیشرفش بود.

فوری دکمه اتصال رو زدم وگوشیو پشت گوشم فشردم

 

– هیچ کاری ازدستت برنیومد جز پلیس؟هه ازاولش بی عرضه بودی حامین!

 

– توهم ترسو.

 

صدای لرزونش به گوشم خورد

 

– اگر کارپلیس به این ماجرا باز بشه باید جنازه پسرتو ببری فهمیدی؟قبل رسیدن پلیسا کارش تمومه میبینی که زندگیتو زیرنظردارم پس فهمیدن این مسئله هم کارسختی نیست.

 

 

 

موهامو به چنگ گرفتم ولبمو گاز گرفتم.

خدایا چیکار کنم

 

– پسرمو بهم میدی منم میرم وشکایتم رو پس میگیرم تموم میشه میره هرگوهی میخوای بخوری بیا من اینجام ازچی میترسی تو؟

 

صدای خنده هاش اکو شد تو سرم که مثل دیوونه ها زدم به سیم اخر وضربه ای به فرمون زدم.

 

– ازکسی نمیترسم اینطوری لذت میبرم.

 

– خفه شو حروم زاده پاشو بیا به این ادرسی که میدم…توچی ازجون من میخوای اخه؟

 

– زندگی که ازمن گرفتی!

 

– اون زندگی حق تونبود مال من بود.

 

اینبار اون بود که باصدای لرزون وعصبانیت لب زد

 

– مال من بود گرفتی مال توعه میگیرم ازت همونطوری که پروانه رو گرفتم پسرش هم میگیرم وتوهیچ گ.هی نمیتونی بخوری٬فکر کردی نفهمیدم

دخترتو فرستادی اونور اب؟هه تو نقطه ضعفت بچه هاتن اینو خوب میدونم.

 

– دهنتو ببند عوضی بچمو بهم میدی از زیر سنگم شده پیداش میکنم واگر تورو پیدابکنم خودم کارتو میسازم میفهمی خودم.

 

– که اینطور…تو مارو روی زمین پیداکن سنگ پیش کش.

 

 

 

تلفنو قطع کرد که محکم پرتش کردم داخل ماشین وسرمو روی فرمون گذاشتم.

باید چیکار میکردم؟ازچه راهی وارد عمل میشدم؟

 

 

“لیندا“

چندروز از اومدنم به اینجا میگذشت کم کم بهش حس خوبی پیدامیکردم وشاد میشدم.

 

خانومی که اومده بود خیلی مهربون بود راستش عمو عماد باهاش همکلاس بوده.

 

اسمش رز هستش وتقریبا35اینابهش میخوره باشه اما خیلی خوشگله خیلی…

خوش هیکل موهای مشکی وچشمای رنگی.

 

لغت هایی که بهم داده بود رو حفظ میکردم که تلفنم زنگ خورد.

دکمه اتصال رو زد!

 

– الو؟

 

– الو سلام بفرمایید؟

 

– نشناختی؟

 

– خیر.

 

– سامم.

 

با بهت لب زدم

 

– چی ازمن میخوای چرا زنگ زدی بهم من باهات دوست نمیشم از ایران رفتم.

 

– میدونم…خیلی بی معرفتی مادوست بودیم لیندا نمیتونستی بهم خبر بدی.

 

– نه دیگه زنگ نزن وگرنه…

– خب؟

 

– زندگیتو به خاک سیاه مینشونم.

 

 

 

فوری تلفن رو قطع کردم وگذاشتم روی میزم.

اه پسره بیشعور…

 

بلند شدم از سرمیز وازاتاقم بیرون رفتم وپله هارو دوتا یکی کردم خودمو رسوندم پایین.

 

وارد اشپزخونه شدم ودر یخچال رو باز کردم.

کمی خوراکی برداشتم ونشستم پشت تلویزیون وبا ولع خوراکی هامو میخوردم.

 

ازچندروز دیگه امتحاناتم شروع میشه پس نهایت لذت رو ببرم درضمن امسال کنکور داشتم و٬وای…

 

به بابا گفتم وقتی کنکورم تموم شد منو باید کلاس رانندگی ثبت نام کنه اونم حرفی نداشت وگقت تو قبول شو.

راستش رشتم تجربی بود ومن عاشق رشته ام بودم.

 

کم کم به روال عادی برگشته بودم وشده بودم همون لیندای قدیم.

 

وارد حیاط شدم واب پاش رو برداشتم ودخترام(گل هام)رو اب میدادم تا مبادا تشنه باشن واز من دلخور.

 

باخودم شعری زمزمه میکردم که باپایین اومدن چزی ازدیوار مثل وحشت زده ها برگشتم وجیغ بنفشی کشیدم که چیزی

 

جلوی دهنم نشست٬دستی هم روی کمرم نشست ومنو به چیزی فشرد وصدایی به گوشم خورد

 

– منم هی…

 

چشمامو اروم باز کردم وباچشمای از حدقه بیرون اومده به اون پسره نگاه میکردم چقدر اشنا بود.

 

آ اون… وای اینکه همونیه که توی هواپیما پیشم نشسته بود اسمش…آراد بود اره.

 

– دستمو برمیدارم اما قول بده جیغ نزنی.

 

سری به نشونه باشه تکون دادم که اروم دستشو برداشت ودستشو از روی کمرمم برداشت.

 

 

 

– تو تو خونه من چه غلطی میکنی؟

 

سوتی زد وبعد به نمای خونه نگاهی انداخت

 

– خونه توعه پدر ومادر نداری؟

 

– به توچه گمشو ازاینجا تا بادیگاردامو صدانزدم.

 

چشماشو ریز کرد وپوزخند دخترکشی زد

 

– اونا محافظای تو بودن پس هه برو بگو بیان.

 

کلمه ای به انگلیسی گفت وبه در اشاره کرد که باحرص لب زدم

 

– اوکی.

 

سمت در رفتم وبازش کردم که هیچ کسی جلوی در نبود.

 

برگشتم وبه اون اراد نگاه کردم که باژست دست توی جیب ایستاده بود ومنو ونگاه میکرد

 

– ت…تو

 

– اره میبینی که ازقدرتم استفاده کردم٬فکرشو نمیکردم تورو ببینم پرنسس جیغ جیغو

 

توی یک قدمیم ایستاد وسرشو به صورتم نزدیک کرد

 

– برو بچه جون.

– ا…اومدی دزدی تو؟

 

زد زیر خنده وشونه ای بالا داد

 

– تو خیلی باحالیا.

– که باحالم…

 

پاهامو ومحکم زدم به جای حساسش که باچشمای گشاد بهم نگاه میکرد وبعد مثل ماربه دورخودش پیچید.

 

دندون محکمی از دستش گرفتم که فکرمیکنم ردش بمونه.

 

روی زمین نشست ودهنشو باد کرد که زدم زیر خنده

 

– هه من میرفتم دفاع شخصی بچه هم ننه باباتن گمشو.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x