رمان وارث دل فصل دوم پارت ۷

4.9
(7)

 

 

یهو عین فنر از جاش بلند شد و هوار زد:

 

_ سوختممم!

 

شروع کرد به درآوردن چوب خلال‌هایی که توی پشتش فرو رفته بود و ناله کرد.

 

_ پدر سگ!

 

لیندا ریز ریز خندید و دستش رو روی دلش گذاشت

 

_ واییی رفت تو پشتت؟ بابا اینا واسه تو بودااا!

 

 

لیندا بلند شد و نیما دنبالش رفت‌. داد زد

 

_ بگیرم می کشمت توله سگ نفهم زبون دراز!

 

لیندا زبونش رو درآورد که نیما گرفتش و شروع کرد قلقلک کردن و جیغ‌های لیندا شروع شد.

 

+ نیما ولش کن!

 

نیما پوزخند زنون سمت آشپزخونه رفت. و شروع کردم جمع کردن وسایل و مرتب کردن!

 

+ لیندا گوشیت رو بیار!

 

سری تکون داد و گوشیش رو آورد. نیما رفت شرش کم مردک پرحرف! گوشیش رو گرفتم و سیم کارتی که داشتم رو روش گذاشتم و با صدای بمم گفتم

 

+ فقط شماره‌ی خودم توی گوشیت میمونه حق پیام دادن به هیچ نره خری رو جز خودم نداری گرفتی؟ اگه یه روز شماره‌ی غریبه بیوفته رو گوشیت آتیشت میزنم!

 

لرزش نامحسوس تنش رو دیدم. نیشخندی زدم باید می‌ترسید و جز من به کسی تکیه نمی‌کرد با بغل کردنم نفسی کشیدم.

 

_ چشم بابا جونم میشه بریم بخوابیم؟!

 

اهومی گفتم.

 

 

 

_ بابا بریم؟ خوابم میاد ها!

 

تند تند خمیازه کشید و سمت شکمم اومد. مظلوم شد که دست زیر پاهاش بردم و بلندش کردم.

 

+ بریم پرنسس بابا بخوابه!

 

جیغ زد که سمت اتاقش بردمش و روی تخت انداختمش. لباس‌هاش رو عوض کردم و عروسک خرسیش رو توی دستش گرفت.

 

_ واسم قصه بگو…

 

سرم رو خاروندم نیم وجبی!

 

+ قصه چی؟

 

شروع کردم قصه گفتن که خوابش برد. پتو رو روش کشیدم و بوسیدمش.

 

حس کردم مادرشه و دست‌هاش که عین معشوقه‌ام بود رو بوییدم و تند تند بوسیدم!

 

+ عاشقتم!

 

از اتاقش بیرون زدم و رفتم توی سالن و سیگار کشیدم. انقدر سیگار آتیش زدم که فقط دود بود و غم من! توی افکارم غرق شدم و به لبه‌ی مبل تیکه دادم و نالیدم

 

+ چی شد که اینجوریه حالم؟ الان کجایی تو؟ دلم تنگه واست..

 

اشک روی گونه‌ام سر خورد و پوزخند تلخی زدم‌ به موهام چنگ زدم و ناخوادگاه یاد آهنگی افتادم.

 

+ چند وقته که دورم ازت

چند وقته مجبورم فقط

از پشت خط گوش کنم به صدات

 

به اینجاش که رسیدم مشتم رو روی میز کوبیدم و بلند شدم نباید می‌شکستم اونم بخاطر اون بچه!

 

 

 

**

 

گره‌ی کرواتم رو بستم و از آینه دل کندم سمت بیرون رفتم و لیندا داشت صبحونه می‌خورد.

 

+ بریم کلاس؟

 

لب‌هاش رو برچید و با ناز خاص تو صداش گفت

 

_ بابایی ژونمم ددی من دلت میاد دخملت بره کلاس خسته شه؟!

 

لپش رو گرفتم و چلوندم که اخی گفت. کیفش رو برداشتم و با هم سمت پارکینگ رفتیم. روی صندلی جا گرفت و با ناز گفت:

 

_ من رو می بری شرکتت؟

 

نباید ریسک می‌کردم. نه گفتم و باز قیافه‌اش درهم شد توی خیابون پیچیدم و گفتم

 

+ خوبه دیروز در موردش بحث کردیم الان درست رو خوندی؟

 

با تخسی گفت

 

_ فکر کردی احمقم؟ داری بحث رو عوض میکنی واقعا که! به فکرم نیستی من میخوام توی شرکتت کار کنم بابا میخوام قوی بار بیام نه یه دختری لوس و از خود راضی!

 

کلافه پوفی کشیدم. شاید حق باهاش بود و من نباید محدودش میکردم باشه گفتم که جیغ زد و گونه‌ و دستم رو بوسید.

 

غر زدم

 

+ خیلی خوب تف تفیم کردی بچه!

 

گوشیش رو درآورد و مشغول بازی باهاش شد

 

 

چندتا بازی واسش نصب کرده بودم‌. تا خود مدرسه‌اش بی صدا بود و بعد پیاده شدن بوسی تو هوا برام فرستاد.

 

بعضی هم‌کلاسی‌هاش با حسرت و ناز نگاهم می کردن شونه‌ای بالا انداختم و سمت شرکت روندم‌. عصر میبردمش محل کارم.

 

جلوی شرکت پارک کردم که با دیدن ماشین پلیس زود پیاده شدم و صدای شیون و گریه بلند شد.

 

_ آقا بدبخت شدیم!

 

یکی از محافظ‌ها توی سرش می کوبید و از مامورا سمتم اومد که عماد جلو اومد و نالید

 

_ داداش بیچاره شدیم دیشب دزد اومده شرکت!

 

خون خونم رو میخورد دستی به موهام کشیدم. کار کی بود؟ کدوم بی شرفی بود؟ اخه با کسی دشمنی نداشتم من!

 

کلافه دور خودم راه رفتم و رو به عماد پرسیدم

 

+ چی بردن؟

 

عماد دستی زیر چونه‌اش کشید و با صدای تحلیل رفته گفت

 

_ قطعات رو از دستگاه‌ها درآوردن همین!

 

سری تکون دادم و خوبه‌ای گفتم. من که بالخره گیرش میارم این موش موذی رو!

 

سمت ورودی شرکت رفتم که کارگرها رو دیدم و با داد گفتم

 

+ یکیتون بره تعمیرگار بیاره بقیه هم توی سالن جمع بشن!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ara
ara
1 سال قبل

با صدای بمم گفتم؟؟؟
یعنی چی
داره از خودش تعریف میکنه؟؟
این رمان کلا توهمات یه نویسنده ی کم سنه

بعدشم این لیندا زیادی لوس نیست
آخه باباییی

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x