رمان پسرخاله پارت 109

4.3
(34)

 

 

احساس میکردم تمام آدمایی که اونجا تو محل انتظار نشستن، میدونن ما هیچ

ربط سند داری باهم نداریم!

بااینکه فقط گه گاهی با بعضی هاشون چشم تو چشم میشدم اما این احساس لعنتی مدام همراهم بود.

یه عده شون باردار بودن، یه عده شون زنایی که همراه شوهرهاشون بودن و یه عده دیگه کسایی که مشخص بود مشکل دارن و کلی مدرک پزشکی همراهشون بود.

غرق تماشای آدمای پراکنده و نشسته رو صندلی ها بودم که یاسین دستمو گرفت و پرسید:

 

 

-داری به چی فکر میکنی!؟

 

 

چشم از زنی که نگاهم رو شکم بزرگش زوم شده بود برداشتم و مثل خودش آهسته جواب دادم:

 

 

-به اینکه عجب غلطی کردم بهت گفتم یاسین من بکارت*م ارتجاعیه بیا فلان کارو انجام بدیم ….

 

 

سرش رو بیشتر کج کرد و نگاهی به صورتم انداخت و بعد هم گفت:

 

 

-تو هنوز ناراحتی!؟هنوز داری در موردش باخودت کلنجار میری!؟

 

 

سرمو برگردوندم سمتش و با دلخوری گفتم:

 

 

-نباشم !؟ تو منو برداشتی آوردی اینجا هر چقدر هم بهت میگم یاسین اون چیزی که تو فکر میکنی درست نیست گوش نمیدی بعد توقع داری خوشحال هم باشم!؟

 

 

نمیدونم چرا واقعا نمیتونستم ریلکس باشم.

من دلم میخواست اون باورم بکنه ولی نکرد.راحتی خیال خودش رو به راحتی خیال من ترجیح داده بود.

خیلی آروم گفت:

 

 

-سوفی…ما در موردش حرفهامون رو زدیم. به توافق رسیدیم.بیا دیگه در موردش صحبت نکنیم…خب !؟

من به تو اطمینان دارم.واقعا دارم….

 

 

درسته باهام صحبت کرد و گفت به انداره دوتا چشمهاش بهم اطمینان داره و هزار حرف دیگه اما…

اما واقعا باید دکتر تائید کنه تا اون به یقین برسه چیزی که من میگم درسته!؟

پوزخندی زدم:

 

 

-این اعتماد پوشالیه…اگه ته قلبت اعتماد داشتی اینکارو نمیکردی…

 

 

دستمو آهسته فشرد و گفت:

 

 

-سوفی…ما درموردش صحبت کردیم درسته!؟اگه صحبت کردیم بهتره بیخیال بشی!

جبران میکنم!

 

 

دستمو از توی دستش بیرون کشیدم و ازش رو برگردوندم و همزمان گفتم:

 

 

-من جبران تورو نمیخوام

 

 

من باید بخاطر اون هم بیخیال کارم میشدم.هم اینکه هلک و هلک بلند بشم بیام اینجا دکتر معاینه ام بکنه!

پووووف! چه مسخره !

 

وقتی صدامون زدن بدون دفترچه و آزاد حساب کردیم و رفتیم داخل.

اصلا احساس خوبی نداشتم نه چون ریگی به کفش دارم نه…

خودم که حقیقت رو در مورد خودم میدونستم اما در هر صورت دوست نداشتم کار به اینجا بکشه!

ربع ساعتی وقتمون اونجا گذشت.

دکتر همون جوابی رو به یاسین داد که من بارها بهش گفته بودم و اون قصد باور کردنش رو نداشت.

با اینحال باز اون خوشحال بود و من ناراحت.

دلیل اینکارش رو هم کاملا میدونستم.

تصورش این بود که احتمالا منو بهراد یه کارایی باهم انجام دادیم و من صرفا واسه اینکه بهراد و یاسین دعواشون نشه دارم بیخودی همچین بهانه ای میارم.

در هر صورت اون کاری که دلش میخواست رو انجام داد.

وقتی با همدیگه از اونجا زدیم بیرون شال گردنم رو از کوله پشتیم بیرون آوردم و دور گردنم پیچوندم.

یاسین چند قدمی رو به سمتم دوید تا بتونه خودش رو بهم برسونه و بعد که دوشادوشم قدم برداشت پرسید:

 

 

-سوفی….ناراحتی!؟

 

 

بودم ولی با لحن تند و عصبی ای جواب دادم:

 

 

-نه نیستم!

 

 

سرش رو تکون داد و گفت:

 

 

-چرا هستی…با اینکه قبلش کلی باهم صحبت کرده بودیم اما بازم ناراحتی!

 

 

عصبی خندیدم و گفتم:

 

 

-نه کی گفته؟ من خیلی هم خوشحالم.خوشحالم که رفتم پیش دکتر…که لنگهامو وا کردم تو هوا و به دکتر گفتم بفرما تا ته اونجای منو ببین و دستمالیش کن و خوب نیگاش کن ببین یه وقت جز اونجای یاسین خان شومبول کس دیگه ای ازش دیدن نکرده باشه!

 

 

کلافه نفسش رو داد بیرون و گله مندانه گفت:

 

 

-سووووفی ..بس کن!

 

 

همونطور که تند تند قدم برمیداشتم گفتم:

 

 

-باشه..باشه بس میکنم…الان هن لطفا راحتم بزار.واسه امروز بسه!

 

 

صدام زد از پشت سر:

 

 

-سوفی….سوفیا…

 

 

و من فقط یک کلمه به زبون آوردم:

 

 

– خداحافظ…

 

 

دستهام رو تو جیبهای لباس تنم فرو بردم و با عجله ازش دور شدم.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 34

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Shemim
2 سال قبل

ببخشید ادمین یه پارت گذاری به موقع بود هر دو روز میشد که اونم دیگه نیست
بعد سه روز میآید دو خط اونم با فاصله مینویسید
این دیگه اوج توهین به ما خواننده هاست
الان دو هفته که رمان هلما و استاد به تمام معنا رو پارت نمیزارید از بس کم بد میزارید که دیگه هیچ رمانی رو تو این رمان دونی نمیخونم فقط منتظره این دو تا رمان تموم شع راحت شم
یه دلیل هم ندارید برای کارتون

کوثر
کوثر
2 سال قبل

مزخرفه. حیف از وقتم.

mahak
mahak
2 سال قبل

ادمین چرا اینطوری پارت میدی بعد سه روز تشریف میاری بعد اینطوری پارت میدی واقعا دستت درد نکنه با این پارت دادنت😑😑

Melika
Melika
2 سال قبل

دوستان آروم باشید ادمین که مقصر نیست ادمین به موقع پارتارو میزاره نویسنده دیر مینویسه من تو تلگرام میخونم فقد یه پارت جلوتره که اونم همین امروز گذاشت

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x