رمان پسرخاله پارت 125

3.9
(41)

 

 

حرفهای خاله هم شوکه ام کرد هم خوشحال.
آره…خوشحال بودم و امیدوار به اینکه بالاخره توی این عمارت یک نفر هم پیدا شد که از این علاقه حمایت بکنه..تو ابن عمارتی که تقریبا مطمئن بودم حتما الان همشون ازم متنفرن و بیزارن و حتی بعضیهاشون به خونه ام تشه!
مامان با ناباوری سرش رو به سمت خاله برگردوند.متعجب نگاهش کرد و پرسید:

-تو دیگه نه…تورو خدا تو دیگه از این بازیای بچگونه سوفیا حمایت نکن!

خاله اومد سمت من.دستشو رو شونه ام گذاشت که نشونه بده داره ازم حمایت میکنه و بعد رو به مامان گفت:

-دوست داشتن که بچه بازی نیست.هست!؟
تو خودت هم عاشق شدی…یادت که نرفته!

مامان اینبار با حالتی پر عجز گفت:

-بحث من با اون فرق داره

خاله بازهم قاطعانه گفت:

-نه! هیچ فرقی نداره…تو اون مرد رو دوست داشتی و سوفیا هم این مرد رو…

مکث کرد.با دلخوری و خشمی که انگار تا به الان تو وجودش پنهان بود و حالا کم کم داشت روش میکرد گفت:

– وقتی بیخودی و سرخود اسم مائده رو گذاشتن کنار اسم یاسین همیشه به این فکر میکردم که نکنه یه روز این انتخاب سلیقه ی پسرم نباشه…
نیتشون رو خوب میفهمیدم.اونا میخوان هیچ غریبه ای از این اموال سهمی نگیره و همش بین خودشون بچرخه!
فکر میکنی چرا فخری منوچهر عقدشو بهم زد و پیه مجردی و پیردختری رو به تن خودش مالید؟ چون به این نتیجه رسید دراین صورت ممکنه یه غریبه از دارایی هاش سهم ببره!
بچه ها اون موقع کوچیک بودن ..اما الان بزرگ شدن!
خب…تو بزرگسالی فهمیدن اونی که دوستش دارن کیه!
اگه تو تمام این سوالها فقط یکبار…فقط یکبار از یاسین میشنیدم که مائده رو میخواد منم مثل الان تو که اومدی سر وقت سوفی و زدی تو گوشش میرفتم سراغ یاسین و با یه کشیده حالشو جا میاوردم تا دیگه با داشتن نامزد هوس عاشقی نکنه اما پسر من هیچوقت مائده رو به عنوان همسر نمیخواست و همیشه هم اینو به طریقهای مختلف بهشون حالی کرد منتها اونا دندون تیز کردن براش و میخوان هرجور شده دخترشونو ببندن به خیک پسرم.و الان میفهمم که انتخاب یاسین سوفیاست و منم از این انتخاب حمایت میکنم!

دل گرم شدم.
میدونم تو این خونه حرف اول و آخرو منوچهر خان میزد اما در هر صورت حرفهای خاله واقعا بهم حس وجود یه پشتیبان محکم رو میداد!

مامان اما با حرص و جوش آشکاری گفت:

-ساده ای خواهر من…ساده ای…عشق کیلو چنده!اون فقط میخواد با این کارهاش منو اذیت بکنه همین!
دلش از من پره دنبال بهونه اس یه جوری تلافی بکنه وگرنه که تا دیروز سایه ی یاسین رو هم با تیر میزد الان چیشده که عاشقش شده و دوستش داره!؟

اینبار خودم بودم که دهن وا کردم و گفتم:

-من نمیخوام چیزی رو تلافی کنم تو مادرمی دوست دارم.دشمنم که نیستی بخوام آزارت بدم

پرید وسط حرفم و با غیظ و صدایی که ولومش بالا رفته بود گفت:

-ولی داری میدی!

دستامو مشت کردم تا اینجوری خشمم رو کنترل کنم و همزمان گفتم:

-نهههه…اشتباه میکنی!
من فقط یاسین رو دوست دارم…واقعا دوستش دارم نه بخاطر لج و اجبازی با تو یا هر کس دیگه.دوستس دارم چون هیچوقت حسی که به اون داشتم رو نسبت به هیچ مرد دیگه ای نداشتم.هیچوقت….

با دستهاش صورتش رو پوشوند و زیرلب چندینبار پشت سرهم گفت:

“وای وای وای…این دیگه چه گرفتاری ایه که من بهش دچار شدم؟!”

دستهاش رو آورد پایین.نفس حبس شده تو سینه اش رو بیرون فرستاد و بعد گفت:

-خیلی خب…خوب گوش کن سوفیاااا.دانشگاه بی دانشگاه! بندو بساطتتو جمع کن . برات بلیط هواپیما میخرم برگردی پیش پدرت! از اول هم این بهترین کار بودی…
تو بهتره بری پیش محمدرضا…

وا رفتم از این حرفش.
میگفت برگردم!؟
نگه میشد آخه !؟
آب دهنمو قورت دادم و یک گام عقب رفتم.
اون مادرم بود و توقع دفاع و همراهی ازش داشتم نه اینکه بهم بگه بند و بساط جمع کنم و از اینجا برم!
دلگیر و عصبانی گفتم:

-من یاسینو دوست دارم چرا نمیخوای باورم بکنی…

با تحکم و عصبانیت درحالی که به سختی جلوی خودش رو گرفته بود بیشتر از این از از کوره در نره گفت:

-چون اون نامزد داره و نامزدش هم مائده است و منوچهر خات هم هیچوقت اجازه نمیده وصلتی بین تو و پسرش سر بگیره…به این دلیل! قانع شدی!؟

فبل از اینکه من بخوام حرفی برنم خدمتکاری چند ضربه ی آروم به در نیمه باز و زد و بعداز اینکه تو جهارچوب ایستاد گفت:

-خانم…آقا گفتن سوفیا خانم همین الان الساعه تشریف بیارن سالن پایین…

وقتی خدمتکار اینو گفت رنگ مامان پرید و نفس منم تو سینه ام حبس شد.
این اصلا خبد خوبی نبود و یه جورایی پیشاپیش بوی جنجال میداد!
آب دهنمو به سختی قورت دادم و نگاهی به خاله انداختم.
خدمتکار که رفت مامان پلکهاشو تکون داد و پشت دستشو چسبوند به پیشونیش و گفت:

-وای!شد اون چیزی که نباشبد میشد! تحویل بگیر سوفیا خانم تحویل بگیر…وقتی با پسرخاله ی نامزدت دارت پا میشی میری تو کلبه درختی خلوت میکنی تهش میشه این!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 41

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
11 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sarina
Sarina
2 سال قبل

از مامان سوفییی متنفرم زنیکه ی عوضی:/

ب تو چ😐🖕
ب تو چ😐🖕
پاسخ به  Sarina
2 سال قبل

بابا چرامامان سوفی اینجوریه اههههه تا دیروز مشکل مون سوفی یاسین بود الان دیگه ننش

سونیا
سونیا
پاسخ به  Sarina
2 سال قبل

دقیقا زنیکه ……
اخه خودش با یکی دیگه روهم ریخته الان سوفی رو اذیت میکنه

نگار
نگار
2 سال قبل

از تک تک ادمای این رمان متنفدم ب جز خاله😐😐😂

نگار
نگار
2 سال قبل

از تک تک ادمای این رمان متنفرم ب جز خاله😐😐😂

نیوشا
پاسخ به  نگار
2 سال قبل

آره الان حس میکنم این خاله بنده خدا مادره یاسر و یاسین/ نچسب رو اعصاب••••/ یجورای خاصی مهربون و مظلوم واقع شده
به نظرم یاسر هم مانند مادرش پسر مهربون و خییلی خوبیه

نگین
2 سال قبل

ببخشید ادمین سایت رماندونی چرا باز نمیشه؟

fatemeh.sadeghi8340@gmail.com
2 سال قبل

سلام ، چرا سایت رماندونی باز نمیشه ؟؟

ریحانه
ریحانه
2 سال قبل

سلام
.
ادمین میشه لطفا جواب بدین؟!!!
.
رماندونی مشکلش حل میشه آیا؟؟؟
.
اصلا باز نمیشه سایت چند روزه…
دیشب چندیقه باز شد..!!!
.
اما بعدش کلا فیلتر شده…درست میشه؟؟!!
.
اگه آدرس سرور جدیدی هست همینجا که بازه اطلاع رسانی کنید…تشکر

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x